اباذر که بود؟
براى اینکه به دقت دانسته شود اباذر چه کسى بود و عمق جفاى بر او روشن شود در اینجا اشاره اى هر چند کوتاه به شخصیت اباذر مى کنیم :
وى قبل از ظهور اسلام در جزیرة العرب که مهد بت پرستى محسوب مى شد موحّد بود، و به اعمال عبادى مى پرداخت و چهارمین و یا پنجمین فردى است که به پیامبر (ص) ایمان آورد و نزد پیامبر (ص) چنان منزلتى داشت که اسرارى که پیامبر (ص) به دیگران نمى گفت ، براى وى بیان مى کرد و وى را به عیسى ابن مریم در رفتار و زهد و هدایت مردم تشبیه مى نمود.امام على (ع) وى را ظرفى لبریز از علم مى شمرد که دیگران توان تحمل وى را ندارند.
اباذر چند سال پس از تبعید، در سال 32 هجرى در تبعیدگاه خود، ربذه فوت نمود. خبر به مدینه رسید. امام على (ع) به عبدالرحمن ابن عوف فرمود: ((تبعید اباذر و تبعید او در دیار غربت ناشى از اعمال توست ؛ زیرا تو عثمان را به عنوان خلیفه نصب نمودى و دست او را در تبعید اباذر باز گذاشتى .)) عبدالرحمن که خود نیز از اعمال ناشایست خلیفه به تنگ آمده بود، به امام (ع) عرض کرد: ((اگر حاضر باشى ، شمشیرت را بردار و من نیز چنین کرده ، علیه عثمان قیام مى کنیم ؛ زیرا او به تعهدات خود؛ یعنى عمل به سنت پیامبر (ص) و ابابکر و عمر وفا نکرده است .))
نه تنها امام على (ع) به حمایت از مسلمانان مظلوم مى پرداخت ؛ بلکه شاگردان و خواص امام نیز از ایشان در این زمینه پیروى مى کردند چنانچه در بدرقه از اباذر عقیل و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و عمار و عبدالله ابن جعفر نیز شرکت نمودند. برخى از اصحاب امام (ع) براى عیادت از اباذر و اخذ حدیث از وى ، به ربذه مسافرت کردند.
فصل چهارم : مسؤ ولیت پذیرى امیرالمؤ منین و یارانش از طرف خلفا
بررسى برخوردهاى امام (ع) با خلفا نشان مى دهد حضرت در مواردى که همکارى با آنها به نفع جامعه اسلامى و پیشبرد اسلام بود، با آنها همکارى مى نمود؛ ولى در مواردى که یارى دادن آنها سبب تاءیید شخص خلفا به حساب مى آمد، خود را کنار مى کشید و بدین وسیله اعتراض خود را اعلام مى کرد مخصوصا در اوایل حکومت ابابکر که آغاز انحراف رهبرى از مسیر خود مى باشد و دوران اصطکاک حضرت با آنهاست ، کمتر حضرت را در بین همکاران حکومت مى بینیم .
امام (ع) در این باره چنین مى گوید: ((من در اوایل بیعت مردم با ابابکر، خود را کنار کشیدم ؛ ولى هنگامى که دیدم گرهى از دین برگشته و تصمیم بر نابودى اسلام گرفته اند، قیام نموده و اسلام و مسلمانان را یارى نمودم تا آنجا که پایه دین محکم گشت .))
آنها که مخالفت امام (ع) با خلفا را با دید سطحى و امور شخصى مى نگریستند، گمان مى کردند امام (ع) به هیچ عنوان با خلفا همکارى نخواهد کرد چنانچه هنگامى که برخى نظیر اسود عنسى و مسیلمه و سجاح ، ادعاى پیامبرى کردند و ابابکر لشکرى براى جنگ با آنها آماده کرده و براى انتخاب فرمانده سپاه با ((عمرو ابن عاص ))مشورت نمود و از وى نظرش را در مورد امام على (ع) پرسید، عمرو جواب داد: على (ع) با تو همکارى نخواهد کرد؛ از این رو ابابکر از فرماندهى امام (ع) منصرف گردید.
مسؤ ولیت هایى که امام از طرف خلفا پذیرفت
لکن وسعت فکر امام قابل تصور نیست ؛ لذا هنگامى که لشکر مرتدین خود را براى حمله به مدینه آماده کرده و تا نزدیکى شهر پیش مى آید (و این در زمانى است که به سبب خارج شدن سپاه ((اسامة )) مدینه از نیروى دفاعى کامل برخوردار نیست ) ابابکر از امام على (ع) مى خواهد به همراه زبیر و طلحه و ابن مسعود، حفاظت از گذرگاههاى اصلى مدینه را (که مى توانست مدخل ورودى دشمن به حساب آید) بپذیرد و امام (ع) براى دفاع از اسلام و مسلمین این مسئولیت را پذیرفت . همچنین گاهى در نوشتن نامه ها و دفاتر دولتى در عهد ابابکر کمک مى کرد.
عمر نیز گاهى هنگام خروج از مدینه امام (ع) را سرپرست شهر نصب مى نمود؛ چنانچه در سال 14 هجرى هنگامى که خلیفه براى تجهیز سپاه و حضور در ارتش (که در خارج شهر مستقر بود) مدینه را ترک نمود، امام (ع) را سرپرست شهر قرار داد.(البته این چنین نبود که همواره امام (ع) مسئولیتهاى محوله خلفا را بپذیرد؛ چنانچه در جریان سفر عمر به شام ، خلیفه از امام (ع) خواست به همراه ایشان حرکت کند؛ ولى امام (ع) نپذیرفت و به همین جهت خلیفه از حضرت نزد ابن عباس شکوه کرد و گفت : ((من از پسر عمویت على گله دارم ، از وى خواستم با من به شام بیاید؛ ولى نپذیرفت ، من دائما او ار ناراحت مى بینم . به نظر تو از چه ناراحت است ؟ ابن عباس پاسخ داد: معلوم است ، تو خود هم مى دانى . عمر گفت : آرى ، ناخشنودى او بجهت از دست دادن خلافت است . ابن عباس پاسخ داد: على معتقد است پیامبر (ص) مى خواست که او رهبرى را به عهده گیرد. عمر پاسخ داد: آرى ، پیامبر (ص) مى خواست نام او را در ایام بیمارى خود ببرد؛ ولى من از آن جلوگیرى کردم .))
پس امام (ع) اعتراض و خشم درونى خود از غصب خلافت را به دیگران نشان مى داد تا آنجا که خلیفه و مردم به وضوح به آن پى مى بردند.
همچنین در جریان جنگ قادسیه که مبارزین مسلمان از عمر طلب کمک نمودند، خلیفه از امام (ع) خواست که به عنوان فرمانده جنگ ، به سوى جبهه جنگ با ایرانیان حرکت کند؛ ولى امام (ع) نپذیرفت و از اینرو خلیفه ، سعد بن ابى وقاص را به فرماندهى برگزید.
نقش امام على (ع) در انقلاب عمومى علیه عثمان
در عهد خلیفه سوم جامعه اسلامى وحدتى را که در زمان عمر داشت از دست داد و مردم بلاد، نسبت به رهبرى جامعه بدبین شده تا جایى که علیه خلیفه شورش کرده ، وى را کشتند.
((علل مخالفت مردم با خلیفه ))
1- بدعتهاى ایجاد شده در عصر خلیفه و کارهاى خلاف اسلام او که برخى از آنها در بحث انتقادهاى امام (ع) از خلفا گذشت و گفتار دیگرى در فصل آینده خواهد آمد. به همین جهت عایشه به ابن عباس در زمانى که مردم منزل عثمان را محاصره کرده بودند گفت : مبادا مردم را از محاصره این جنایتکار باز دارى ؛ زیرا مردم نسبت به اعمال نارواى وى آگاه شده اند.و هموست که مردم را علیه عثمان تحریک مى کرد و شعار ((عثمان را بکشید؛ زیرا کافر و فاجر شده است )) سر مى داد.و چون خبر قتل عثمان به وى رسید گفت : کارهاى خلیفه ، وى را به کشتن داد.
2 - اعمال ناشایست کارگزاران خلیفه و انواع ظلمها و ستمهاى آنها بر مردم . افرادى نظیر معاویه و عبداللّه ابن ابى سرح و ولید بن عقبه و... به گناهان و عیاشى ها و خوشگذرانى ها دامن مى زدند و عثمان بجاى مؤ اخذه آنان ، با سکوت خود، مهر تاءیید بر اعمال آنان مى زد و در مواردى نیز که عکس العمل نشان مى داد، چندان قاطع برخورد نمى کرد.
مردم که از رفتار آنان به تنگ آمده بودند گاه و بیگاه با ارسال نامه یا فرستادن نمایندگانى اعتراض خود را به گوش خلیفه مى رساندند که با سهل انگارى وى خشم مردم افزون تر مى گردید و از این رو ((جبلة ابن عمرو ساعدى )) به عثمان مى گفت : باید این خویشاوندان خود را از اطراف خود دور کنى . تو معاویه و مروان و عبدالله ابن عامر و عبدالله ابن ابى سرح را بر سر کار گزارده اى در حالى که قرآن و پیامبر (ص) خون برخى از آنها را مهدور دانسته اند. اگر آنها را از اطراف خود پراکنده نسازى ، تو را به زنجیر مى کشیم (و علیه تو قیام مى کنیم .) بعد از اعتراض جبله ، مردم نیز به انتقاد از خلیفه پرداختند و از جمله اعتراضات مردم این بود که چرا بازار مدینه را تحت تسلط((حارث ابن حکم )) قرار داده است . البته گاهى نیز خلیفه ، برخى از مسئولین را مورد مؤ اخذه قرار مى داد؛ ولى چندان قاطع برخورد نمى کرد که آنها را از ادامه اعمال خود باز دارد. چنانچه عبدالله ابن ابى سرح ، حاکم مصر پس از آنکه نامه عتاب آمیز خلیفه را دید، آورنده نامه را (که از او نزد خلیفه شکایت برده بود) شکنجه نمود و سپس وى را به قتل رسانید.
امام على (ع) در طول مدت خلافت عثمان و مخصوصا در ماههاى آخر حکومت وى (که مواجه با شورش مردم علیه عثمان گردید) نقش سفیر بین مردم و عثمان را به عهده داشت ، حرفهاى مردم را به عثمان رسانده و سخنهاى عثمان را به گوش مردم مى رساند. امام (ع) ضمن ترغیب عثمان به عمل به احکام الهى و دست برداشتن از بدعت در دین و اجحاف به مردم ، سعى در روبراه کردن امور کشور داشت و تمام کوشش خود را براى اصلاح رفتار خلیفه بکار بست . امام (ع) از یک طرف با قتل عثمان توسط مردم انقلابى مخالف بود؛ زیرا مى دانست تنها کسانى از آن بهره بردارى خواهند کرد که در کمین اسلام نشسته اند. آنها سعى در ایجاد آشوب و کشتن خلیفه داشتند، تا از آب گل آلود ماهى بگیرند و براى خود حکومتى دست و پا نمایند؛ چنانچه بعدا این پیش بینى امام (ع) به تحقق پیوست و معاویه با شعار ((انتقام خون عثمان ))خود به مخالفت با امام على علیه السلام پرداخت و افرادى نظیر طلحه و زبیر و عایشه نیز با همین شعار، جنگها راه انداخته و جامعه اسلامى را به اختلاف و دودستگى کشاندند و سرانجام گوى سبقت را معاویه ربود و خود را خلیفه مسلمانان خواند.
از طرف دیگر امام تقاضاهاى مردم انقلابى را حق مى دانست و بنابر این از آنها نخواست که سکوت نموده و دست از خواهشهاى خود بردارند؛ زیرا این امر سبب باز شدن دست عثمان در ظلم و گناهان شده و در حق مردم اجحاف بیشترى صورت مى گرفت .
امام (ع) سعى مى کرد با ترغیب عثمان به تغییر روشهایش ، هم خلیفه را از قتل برهاند (تا درِ خلیفه کشى به روى مسلمین باز نگردد و این ننگ براى جامعه اسلامى نماند که شخصى که بجاى پیامبر (ص) نشسته است به دست امت اسلام کشته شود) و هم مردم به خواسته هاى مشروع خود برسند. از این رو هرگاه مردم از دست خلیفه به امام (ع) شکایت مى بردند گاهى فرزند بزرگ خود امام حسن (ع) را نزد خلیفه مى فرستاد و گاهى خود شخصا نزد وى حاضر مى شد و از اعمال وى انتقاد مى نمود. یکبار که مردم نزد امام آمده و از وى خواستند تا نزد عثمان رفته و شکایات آنها را به خلیفه برساند، حضرت نزد خلیفه آمده و فرمود: ((مردم پشت سر من هستند و مرا بین تو و خود سفیر قرار داده اند. سوگند به خدا نمى دانم با تو چه بگویم ؟! مطلبى را که تو از آن بى اطلاع باشى سراغ ندارم . آنچه از (احکام خدا) ما مى دانیم تو نیز به آن آگاهى ... همچنانکه ما پیامبر (ص) را دیده ایم تو هم مشاهده نموده اى و سخنان ایشان را تو و ما شنیده ایم و مانند ما همنشینى حضرت را درک کرده اى . ابوبکر و عمر در اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند، تو هم از خویشاوندان پیامبرى و هم داماد پیامبر مى باشى ، پس از آن دو به رسول گرامى نزدیک ترى . تو را به خدا قسم مى دهم که بر جان خود رحم کن (که در صورت تکرار اعمال گذشته به دست مردم کشته خواهى شد). سوگند به خدا تو نیاز به راهنمائى و تعلیم ندارى ، راههاى دین آشکارند و نشانه هاى آن بر پاست . بدان که برترین بندگان نزد خدا پیشواى عادلى است که خود هدایت یافته و دیگران را نیز هدایت کند و سنت (پیامبر (ص)) را بر پا داشته و بدعت را بمیراند. سنت ها روشن و نورانى اند و بدعتها نیز آشکارند و هر یک نشانه هائى مخصوص به خود دارند و بدترین مردم نزد خدا پیشواى ستمگرى است که خود گمراه است و مردم را نیز به بیراهه مى برد. (و آنگاه ضمن بر شمردن عذاب رهبر فاسق مى افزاید:) من تو را قسم مى دهم مبادا کارى کنى که به دست امت کشته شوى ؛ زیرا (پیامبر (ص) مى فرمود:) در بین ملت اسلام رهبرى کشته خواهد شد که قتل وى باب خونریزى را تا قیامت در بین مسلمین خواهد گشود و افقها را بر امت تیره و تار خواهد کرد تا جایى که حق را از باطل تشخیص نمى دهند. زمام خویش را به دست مروان مده ! تا تو را به دلخواه خویش به هر سو بکشد.))عثمان از امام مى خواهد از مردم برایش مهلت بگیرد و امام (ع) ضمن پذیرش این سخن مى فرماید: امورى که در مدینه است مهلت نمى خواهد؛ ولى آنچه در خارج مدینه است مهلت آن تا زمانى است که دستور تو به آنجا برسد. عثمان به امام (ع) مى گوید: اگر شما بخواهید، امت اسلامى با من همکارى نموده و هیچکس با من مخالفت نخواهد کرد. امام (ع) جواب مى دهد: اگر تمام اموال دنیا در دست من باشد و آن را بین مردم تقسیم کنم چنین قدرتى ندارم ؛ ولى من تو را به انجام کارى راهنمائى مى کنم که از آنچه تو از من مى خواهى بهتر باشد، تو به روش دو خلیفه قبل عمل کن ، من نیز تضمین مى کنم که احدى با تو مخالفت ننماید.
هنگامى که مردم مصر به عنوان اعتراض به اعمال استاندار مصر به سمت مدینه حرکت کردند و به منطقه ((ذا خشب )) در نزدیکى این شهر رسیدند، عثمان نزد امام (ع) آمده و با یادآورى خویشاوندى خود و موقعیت امام (ع) نزد مردم ، از ایشان خواست مردم مصر را بازگرداند و به امام قول داد به نظرات ایشان عمل نماید. امام (ع) پاسخ داد: من بارها با تو سخن گفته ام ؛ ولى از مرحله حرف فراتر نرفته اى و به قول خود عمل ننموده اى . تو سخن مروان و سعید بن عاص و ابن عامر و معاویه را بکار مى بندى و دست آنها را در امور کشور باز گذاشته اى . عثمان قول داد مطابق نظر امام عمل کند. آنگاه امام (ع) گروهى از مهاجرین و انصار را حرکت داد به سمت اهل مصر آمد و ضمن متقاعد کردن آنها و یادآورى سوگند عثمان ، آنها را بازگرداند.آنگاه چند نفر از مصریها را به عنوان نماینده ، نزد عثمان آورد تا انتقادات خود را به خلیفه برسانند. عثمان قول داد به همه آنها ترتیب اثر دهد و تعهد نامه اى نوشت که در آن متعهد گردید به قرآن و سنت عمل نموده ، محرومان را به حق خویش برساند، کسانى که مورد تهدید حکومت مى باشند آزاد گذارد، تبعیدیان را باز گرداند، هیئت هاى نمایندگى مردم را توقیف ننماید و ضمنا امام على (ع) را شاهد گرفت تا به مضمون آن عمل نماید.مام (ع) به عنوان سخنگوى مردم مصر، خواستار عزل فرماندار مصر و محاکمه وى به خاطر خونریزیهاى نارواى وى شد. عثمان نیز پذیرفت و محمد ابن ابى بکر را به عنوان استاندار جدید انتخاب نمود. امام از عثمان خواست جریان را به گوش عموم مردم برساند؛ زیرا مردم علیه خلیفه شورش نموده و هر لحظه ممکن است گروههائى از مردم کوفه یا بصره یا غیره به سمت مدینه رهسپار شوند. خلیفه نزد مردم آمده و ضمن اعتراف به جرایم خود از خداوند طلب عفو نمود و از مردم پوزش خواسته ، قول داد مروان و دار و دسته اش را کنار زند. مردم نیز از سخنان وى شاد گشتند. در این جلسه ، بنى امیه به عنوان اعتراض به توبه عثمان حاضر نگشتند. سعید بن یزید به عثمان گفت : آنها با تو نیستند، تو به تعهد خود عمل نما تا جانت در خطر نیفتد. ولى هنگامى که خلیفه به خانه بازگشت باز مروان به دست و پایش پیچید و گفت : اگر به اشتباهات خود ادامه مى دادى بهتر از آن بود که بر اثر تهدید مردم توبه نمائى . آنگاه مروان از منزل بیرون آمد و با پرخاش به مردم آنها را تهدید نمود. مردم جریان را به امام (ع) گزارش دادند. امام نزد عثمان آمد و ضمن تذکر به اینکه مروان وى را از دین و عقل بیرون مى برد، تهدید نمود که دیگر براى نصیحت کردن وى نخواهد آمد. نائله همسر عثمان نیز خلیفه را به پیروى از امام تشویق نمود و اضافه کرد: على (ع) چون با تو خویشاوند و نزد مردم محبوب است مى تواند کارها را سامان دهد.در این زمان نیز عثمان سراغ امام مى آید و از حضرت مى خواهد بار دیگر مردم انقلابى را از کنار خانه وى دور نماید. امام (ع) در جواب مى فرماید: ((من مردم را از طرف تو پراکنده مى سازم ؛ ولى هر گاه تو را به کارى که به صلاح توست سفارش مى کنم ، مروان پیشنهاد مخالفى مى دهد و تو سخن او را بر توصیه خیرخواهانه من ترجیح مى دهى .))
مردم که در رفتار خلیفه تغییرى مشاهده نمى نمایند ضمن نوشتن نامه اى ، به وى هشدار مى دهند به تعهدات خود پاى بند باشد و گر نه او را به قتل مى رسانند. وى دار و دسته اش را جمع کرده و در این باره مشورت مى نماید. مروان پیشنهاد مى دهد از امام على (ع) کمک بطلبد تا از مردم براى خلیفه مهلت بگیرد. البته هدف مروان این بود که با صرف وقت به جمع آورى نیرو براى دفاع از خلیفه بپردازد.هنگامى که امام نزد خلیفه آمد، عثمان ضمن آنکه قول داد حقوق مردم را بازگردانده و گذشته ها را جبران کند، اضافه نمود: من از مردم بر جان خود بیمناکم . امام (ع) باز به هدایت وى پرداخته و فرمودند: ((مردم به عدالت تو محتاج اند نه به کشتن تو، من مردمى را مى بینم که به سخن (بدون عمل ) راضى نخواهند شد. تو در پیمان اولیه خود قول دادى از اعمال ناشایست خود که مورد انتقاد آنهاست دست بردارى ، از این رو من مردم را باز گرداندم ؛ ولى به هیچ یک عمل نکردى دوباره مرا فریب نده ؛ زیرا من از طرف تو با تقاضاى آنها موافقت مى کنم .))
هنگامى که خلیفه براى بار دیگر به امام (ع) قول داد، امام به سوى مردم حرکت کرده و ضمن آنکه تقاضاى آنها را بر حق و قانونى دانست ، تعهد عثمان را به گوش آنها رسانید. مردم گفتند: ما به حرف بدون عمل راضى نمى شویم . بار دیگر امام (ع) نزد خلیفه آمد و پیغام مردم را به وى رسانید. خلیفه از امام (ع) سه روز مهلت خواست . امام نیز موافقت نمود و قراردادى بین خلیفه و مردم نوشت . آنگاه مردم متفرق گشتند.
ولى بر خلاف انتظار، خلیفه در این سه روز خود را آماده جنگ نموده ، سلاح تهیه مى دید و لشکرى بزرگ از بردگان مهیا ساخت . بعد از سه روز که مردم مدینه تغییرى در عملکرد وى نیافتند، علیه وى شورش نمودند و ((عمر ابن حزم انصارى )) نیز از مدینه بیرون آمد و سراغ مصریها که در ((ذاخشب )) حضور داشتند رسید و جریان قیام مردم مدینه را به اطلاع آنها رسانید. آنها نیز به نامه اى که مروان به حاکم مصر نوشته بود دست یافته و بسیار خشمناک گشته بودند؛ لذا به مدینه بازگشته و همراه مردم مدینه به محاصره خانه عثمان پرداختند.در نتیجه تنها مردم مصر نبودند که علیه خلیفه شورش نمودند؛ بلکه مردم مدینه قبل از مصریها به محاصره خانه عثمان پرداختند و اینکه برخى خواسته اند شورش علیه خلیفه را به فرد موهومى بنام عبدالله ابن سباء نسبت دهند و چنین قلمداد کنند که وى مردم مصر را علیه عثمان شورانید، صحیح نیست ؛ بلکه مردم مدینه قبل از مصریها وى را محاصره کرده بودند.
صحابه پیامبر (ص) و مردم مدینه که از اعمال نارواى خلیفه به تنگ آمده بودند در سال 34 هجرى با ارسال نامه اى به دوستان خود که در جبهه نبرد با کفر بودند از آنها خواستند به مدینه برگردند که میدان جهاد، در داخل شهر مدینه است ؛ زیرا اسلام در اینجا در حال نابود شدن است . صحابه از هر طرف رهسپار مدینه شده و در قتل عثمان شرکت کردند. حال آنکه آمدن مردم مصر و کوفه و بصره به مدینه در سال 35 هجرى اتفاق افتادو برخى از مدعوین با همین کاروانها به مدینه آمدند. بعلاوه مردم مدینه طى نامه اى به خلیفه هشدار دادند در صورت عدم رعایت حقوق الهى در مورد آنان ، وى را خواهند کشت .
((نامه خلیفه به فرماندار مصر))
مصریان در راه بازگشت ، غلام خلیفه را یافتند که بر شتر وى سوار شده و به سوى مصر در حرکت است . او را تفتیش نمودند. نامه اى با مهر خلیفه یافتند که در آن به((عبدالله ابن ابى سرح )) حاکم خلیفه در مصر دستور داده شده بود تا سران انقلابیون را به هنگام رسیدن به مصر اعدام نماید.وقتى خبر به مردم مدینه رسید، هیچکس نبود که بر عثمان ، خشم نگیرد. مصریان نامه را نزد امام (ع) آوردند. حضرت آن را به خانه خلیفه برد و از وى در این زمینه توضیح خواست . او قسم یاد کرد که از آن اطلاعى ندارد. امام (ع) از خلیفه پرسید: آیا غلام و شتر از آن وى بوده و مهر نامه با انگشتر خلیفه موافقت دارد؟ عثمان پاسخ مساعد داد. امام ضمن توبیخ او فرمود:((چگونه غلام تو شتر تو را همراه با نامه اى با نقش مهر تو از مدینه بیرون مى برد و تو از آن آگاهى ندارى ؟))آنگاه از وى پرسید: به نظر تو چه کسى متهم به نوشتن نامه است . خلیفه پاسخ داد: منشیان من و نیز تو؛ زیرا این مردم سخن تو را مى پذیرند؛ اما تو آنها را از اطراف من دور نمى کنى . امام (ع) به غضب در آمد و از منزل وى خارج گردید در حالى که این جمله را بر زبان داشت : فرمان ، فرمان خود توست .بنى امیه نزد امام آمده و اظهار داشتند تو مردم را علیه ما تحریک کردى . امام پاسخ داد: ((شما خود مى دانید که من در این انقلاب مردمى دخالت ندارم . من مردم مصر را از اطراف خلیفه دور کردم و کار حکومت وى را چندین بار، روبراه ساختم . دیگر چه کارى از من ساخته است ؟))
نه تنها امام على (ع) از تغییر روش خلیفه ناامید شد؛ بلکه مردم نیز بعد از آنکه از وى ماءیوس گردیدند، به شورش علیه وى پرداختند چنانچه از عبارت طبرى معلوم شد، حتى دوستان نزدیک عثمان نیز بعد از آنکه عدم وفادارى خلیفه را به تعهدات خود دیدند، دیگر حاضر به دفاع از وى نگشتند. محمد ابن مسلمه که در باز گرداندن مردم مصر از اطراف مدینه به همراه امام على (ع) کوشش نمود، در جریان محاصره منزل خلیفه ، چون پیغام به وى رسید که مردم را از اطراف خانه وى پراکنده سازد، پاسخ داد: حاضر نیست در یکسال دوبار قسم دروغ بخورد؛ زیرا عثمان به تعهدات خود عمل نمى نماید.
نفرت مردم مدینه از رفتار خلیفه به جائى رسید که حاضر به خاک سپارى بدن وى نگشتند و جسد وى سه روز بر زمین ماند. حکیم ابن حزام نزد امام على (ع) آمد و از ایشان خواست اجازه دهند تا خانواده خلیفه بدن وى را دفن نمایند. امام (ع) اجازه داد؛ ولى مردم مدینه در دفن وى شرکت نکردند. تنها کمى (که برخى آنها را 12 نفر شمرده اند) در تشییع او شرکت کردند، مردم شهر در راه کمین کردند و با سنگ به جنازه وى حمله نموده و تصمیم بر واژگون کردن تابوت داشتند. چون خبر به امام على (ع) رسید، به مردم دستور داد به جنازه خلیفه ، کارى نداشته باشند. مردم مدینه از دفن خلیفه در بقیع جلوگیرى کردند، از این رو او را در ((حش کوکب ))به خاک سپردند.
به شهادت تاریخ امام (ع) در امور انسانى خلیفه را یارى مى نمود همچنانکه در جریان محاصره منزل عثمان براى وى آب فرستاد در حالى که مردم ، مانع از رسیدن آب به خلیفه بودند. در راه رساندن آب ، عده اى از بردگان آزاد شده بنى هاشم مجروح شدند.
((نظر صحابه در مورد عثمان ))
برخى از اطرافیان عثمان و مخصوصا بنى امیه سعى داشتند چنین تبلیغ کنند که امام على (ع) در شورش مردم علیه خلیفه ، نقش رهبرى انقلاب را به عهده داشته و مردم را علیه خلیفه مى شوراند؛ چنانکه هنگامى که عثمان در مسجد از طرف مردم مورد ضرب و شتم قرار گرفت ، بنى امیه به امام على (ع) گفتند: تو ما را هلاک کردى و بر سر خلیفه چنین آوردى .
ما در یک بررسى کوتاه نظر برخى از صحابه پیامبر (ص) را در اینجا مى آوریم تا معلوم شود محاصره عثمان و قتل وى ناشى از سوء رفتار شخص وى بود که سبب شد مردم علیه وى بشورند، نه اینکه امام على (ع) در قتل وى نقش داشته باشد.
1- عثمان بر فراز منبر بود، شخصى فریاد زد: ((اقم کتاب الله ؛ به قرآن عمل نما)) خلیفه به وى دستور داد ساکت شود. وى براى بار دوم و سوم نیز بلند شد. مجلس از هم پاشید و سنگ پرانى شروع شد تا جایى که خلیفه از منبر افتاد و در حالى که بیهوش بود توسط اطرافیان به خانه برده شد.
2- عایشه وى را طاغى و ستمگر مى خواند و وى را تارک سنت پیامبر (ص )و نابود کننده دین وى معرفى مى کرد.
3- عبدالرحمن ابن عوف ، شوهر خواهر عثمان و کسى که در انتخاب وى به عنوان خلیفه نقش اساسى را ایفاء نمود؛ چون اعمال نارواى خلیفه را مشاهده کرد، عهد کرد دیگر با او سخن نگوید و حتى هنگام بیماریش (که منجر به مرگ وى گردید) چون عثمان به عیادت وى آمد روى از او برگرداند و حاضر به سخن گفتن با وى نگردیدو وصیت کرد خلیفه بر بدن وى نماز نگذارد و به مردم سفارش نمود قبل از آنکه حکومت عثمان طولانى شود، کارش را بسازند.
4- هنگامى که خبر قتل به ثمامة بن عدى که از اصحاب پیامبر (ص) و استاندار خلیفه بود رسید، ضمن گریه گفت : هنگامى که خلافت پیامبر به سلطنت تبدیل شود و هر کس هر مالى را بیابد، آنرا ببلعد، قتل عثمان اتفاق مى افتد.
5- هنگامى که امام على (ع) از طلحه مى خواهد در پراکنده کردن مردم از اطراف منزل خلیفه شرکت نماید، ضمن رد پیشنهاد امام (ع) مى گوید مى خواهم بنى امیه به کیفر خود برسند.وى به عثمان مى گفت : تو بدعتهائى ایجاد کرده اى که سابقه ندارد. اعتراض طلحه به خلیفه در مورد بدعتگزارى و سپردن مسئولیتها به خویشان خود از قبیله بنى امیه بود.
6- جبلة ابن عمرو ساعدى (که قبلا اعتراض وى را به عثمان در مورد اطرافیانش آوردیم ) سر اعتراضش به عثمان را پیروى نکردن او از رهبران پیشین تا مرز انحراف دین مى شمارد و مى گوید نمى خواهد دین خدا توسط خلیفه مورد تحریف قرار گیرد.
7- زبیر نیز فریاد مى کشید: ((خلیفه را بکشید که دین شما را تغییر داد.))و هموست که به عثمان مى گفت : گروهى در مسجد پیامبر (ص) جمع شده اند تا جلوى ظلم تو را بگیرند و خواستار اجراى حق مى باشند.
8- عمار، عثمان را ظالم و قاتلین وى را آمرین به معروف معرفى مى کرد و مدعى بود که به خاطر بدعتهایش او را کشتیم و چون عمرو بن عاص از وى پرسید چرا به خانه خلیفه حمله نمودید، پاسخ داد: ((او مى خواست دین ما را تغییر دهد، از اینرو او را نابود کردیم .))
9- معاویه از عبدالرحمن بن حسان کوفى در مورد عثمان سئوال کرد. وى پاسخ داد: او اولین فردى بود که درهاى ظلم را گشود و درهاى حق را بست .
10- هاشم مرقال (که از اصحاب پیامبر (ص) بوده و در راه اسلام یک چشم خود را از دست داده بود)درباره عثمان گفت : اصحاب پیامبر (ص) و قاریان قرآن وى را به خاطر بدعتها و مخالفت با قرآن کشتند.
11- جهجاه غفارى (که از اصحاب پیامبر (ص) بود) چون اعمال ناشایست عثمان را دید، عصاى پیامبر را که در دست خلیفه بود گرفت و شکست و در حضور مهاجرین و انصار به عثمان گفت : ((از منبر فرود آى ! تا تو را بر ستورى نشانده و به کوه دخان (دماوند) تبعید کنیم همانطور که تو مردان پاکى را تبعید کردى .)) هیچیک از حاضرین به وى اعتراض نکردند؛ زیرا سخن وى را صواب مى دانستند.
12- ابو ایوب انصارى (میزبان رسول خدا هنگام ورود حضرت به مدینه ) عصر خلافت عثمان را دوران ظلم و ستم به مردم و انحراف از دین و اهانت به مقدسات و شکنجه طرفداران حق و حقیقت و محرومیت آنان معرفى مى کند.
13- برخى از صحابه پیامبر که ساکن در مدینه بودند، به دوستان خود در جبهه هاى جنگ نامه اى نوشتند که در آن تاءکید نمودند شرکت شما در جبهه براى بسط دین محمد (ص) مى باشد در حالى که کسانى در مدینه حکومت را در دست دارند که دین خدا را به تباهى کشیدند، برگردید و دین را برقرار ساخته و خلیفه را برکنار کنید. کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) تحریف شده و خلافت پیامبر (ص) که مایه رحمت بود به سلطنت تغییر شکل داده است که در آن هر کس به هر مالى دست یابد، آن را مى بلعد.
14- مردم کوفه با ارسال شخصى به نام عامر (که از زاهدین به شمار مى رفت ) اعمال خلاف خلیفه را گوشزد کرده و خواستار توبه وى گشتند. خلیفه در جواب ، سفیر را مسخره نموده ، انتقاد آنان را در امور کوچک و بى اهمیت دانسته ، آن را قابل طرح ندانست .
از آنچه یاد شد، به خوبى مى توان انگیزه مردم را در شورش علیه خلیفه دریافت که عبارت بود از اجرا نکردن قرآن و سنت پیامبر (ص)، ایجاد بدعتها، ظلم و ستم به مردم ، تبعید انسانهاى پاک نظیر اباذر، سپردن مسئولیتها به افراد نالایق و بالاخره تبدیل خلافت اسلامى به سلطنت .
این امور بطور طبیعى براى مردمى که شیوه رسول خدا (ص) را با چشم خود دیده بودند قابل تحمل نبود و زمینه را براى یک انقلاب عمومى علیه خلیفه آماده مى ساخت . در داخل مدینه مردم براى شورش آماده بودند و آمدن گروهى از مصر و کوفه به مرکز، مانند جرقه اى بود که هیزم آماده اى را شعله ور مى سازد.
به نظر مى رسد یکى از عللى که سبب شد امام على (ع) با پیشنهاد معاویه مبنى بر تحویل دادن قاتلین عثمان مخالفت کند و تا سر حد جنگ با وى پیش رود، همین امر بود که تنها چند نفر نبودند که در قتل عثمان شرکت داشتند؛ بلکه گروه کثیرى از مردم مدینه کوفه و بصره و مصر و... در قیام علیه عثمان حاضر بودند و مورخین آورده اند بعد از پیدا شدن نامه خلیفه به حاکم مصر، کسى در مدینه نماند که بر عثمان خشم نگیرد.امام (ع) در یکى از نامه هایش به معاویه مى فرماید: من در این زمینه فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نمى توانم قاتلین عثمان را تحویل دهم (زیرا چند نفر اندک نبودند.)گر چه امام (ع) شورش علیه خلیفه و قتل وى را به صلاح اسلام نمى دانست ؛ ولى خواسته هاى انقلابیون را نیز مشروع مى دانست و از این رو حاضر نگردید که قتل وى را ظالمانه قلمداد نماید و او را در این جریان ، مظلوم شماردو انقلابیون را در دوران حکومت خود گرامى مى داشت . روى آوردن مردم به امام (ع) در عصر عثمان و اینکه حضرت را پناهگاه خود مى دانستند و گاهى نیز به نفع حضرت شعار مى دادند، به جهت سابقه ایشان در اسلام و فضایل شخصى و خویشاوندى حضرت با رسول گرامى (ص) بود نه اینکه امام (ع) خواستار حکومت بوده و مردم را علیه خلیفه مى شورانده است . ولى مروان و بنى امیه نزد عثمان سعایت مى کردند و ادعا مى کردند على (ع ) مردم را علیه خلیفه شورانده و رهبرى مصریان را بر عهده دارد.از اینرو عثمان امام را به ((ینبع )) تبعید نمود گر چه بعد از اندک زمانى متوجه شد که تنها امام (ع) است که نفوذ چشمگیرى در مردم داشته و مى تواند مردم را نصیحت کرده و سفیر بین او و مردم باشد. از اینرو سراغ حضرت فرستاد و از ایشان کمک خواست .
((امام على (ع) و قتل عثمان ))
از اسناد تاریخى به خوبى بر مى آید که امام على (ع) کوچک ترین دخالتى در قتل عثمان نداشت است . نه خود شخصا در جریان محاصره منزل خلیفه شرکت داشت و نه دیگران را علیه او تحریک مى کرد. امام (ع) هم از نظر فقهى و هم از نظر اخلاقى از این جریان مبرى است . قتل در دیدگاه فقه غیر از قتل در دیدگاه اخلاق است . در دیدگاه فقه کسى که در کشتن دیگرى شرکت نماید، او مسئول خواهد بود؛ ولى از دیدگاه اخلاق ، کوچک ترین اعانت ولو جلوگیرى نکردن از مقدمات ابتدائى قتل ، نوعى شرکت معنوى در قتل است . امام (ع) نه تنها کوچک ترین کمکى به قتل خلیفه ننمود؛ بلکه در مواردى نیز وى را کمک نمود (چنانچه به تفصیل گذشت ) حتى حاضر شد فرزندان خود امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را براى دفاع از منزل خلیفه و جلوگیرى از قتل وى بفرستد.این در حالى بود که در جریان محاصره ، نزدیکان خلیفه از اطراف وى پراکنده شده ، رو به فرار گذاشتند چنانکه ولید و سعید بن العاص به مکه فرار کرده و از بنى امیه ، جز چند نفر، کسى باقى نماند.
بهترین دلیل بر تبرى امام (ع) از این جریان ، شهادت دشمنان امام (ع) و طرفداران خلیفه سوم مى باشد. آنها که از هیچ نکته سنجى و ریزه کارى در توجیه مخالفت خود با امام على (ع) که بعد از عثمان بوسیله مردم مسلمان انتخاب شده بود، فروگذارى نمى کردند، اگر اندک دخالتى (هر چند به نحو غیر مستقیم ) از امام (ع) در قتل خلیفه سراغ داشتند آنرا مدرک قرار داده و فریاد به راه مى انداختند، حال آنکه بالاترین مستند و مستمسک مخالفان امام (ع) آن بود که شرکت کنندگان در قتل خلیفه پیرامون امام (ع) را گرفته و حضرت به آنها پناه داده است . معاویه معترف به این مسئله بود و مى گفت : ((على (ع) معتقد است که عثمان را نکشته است . البته ما هم قبول داریم ؛ ولى او قاتلان عثمان را در پناه خود گرفته است .))
مروان ابن حکم پسر عموى خلیفه و مشاور اول وى نیز مى گفت : هیچکس به اندازه امام على (ع) از عثمان دفاع نکرد و چون به وى اعتراض شد: چگونه با اعتراف به این مطلب ، على را بر فراز منبرها لعن مى کنید؟ پاسخ داد: بدون سب على ، حکومت ما استقرار نمى یابد.
عبدالملک فرزند مروان ، نیز وقتى شنید امام (ع) فرمودند: ((من در قتل خلیفه شرکت نکرده ام ، حضرت را تصدیق نمود. عمرو بن العاص نیز که مشاور معاویه بوده و از دشمنان سرسخت امام به شمار مى رود، طى نامه اى به ایشان ، مشارکت امام را در این مسئله رد نمود.(6 عبیدالله ابن عمر نیز که از ترس امام على (ع) به شام فرار کرد، هنگامى که معاویه از وى خواست بر فراز منبر، على (ع) را قاتل عثمان اعلام کند، گفت : دوست ندارد شهادت دروغ بدهد؛ زیرا یقین دارد على (ع) عثمان را نکشته است .
امام على (ع) خود نیز در موارد فراوانى درباره قتل عثمان مطالبى فرموده است ؛ زیرا این مسئله در دوران حضرت ، بحث سیاسى روز بود و دشمنان امام (ع) آن را بهترین مستمسک براى خود یافتند، از این رو امام (ع) مرتب به شهادت القاء شده توسط آنان پاسخ مى داد؛ بلکه مى توان گفت یکى از علت هاى سر باز زدن حضرت از قبول خلافت بعد از عثمان ، همین مسئله بود. امام (ع) مى دید قرار است وارث حکومتى گردد که رهبر آن به دست انقلابیون کشته شده است و ممکن است برخى به بهانه خونخواهى وى ، با حکومت مرکزى مخالفت نمایند و این حقیقتى است که شخص حضرت به آن اعتراف نموده است همچنانکه دوستان حضرت نیز هنگام بیعت مردم با ایشان به آن اشاره مى کردند.
پیش بینى امام (ع) به تحقق پیوست . طلحه و زبیر و عایشه که از سرسخت ترین مخالفین خلیفه سوم بودند و شعار ((بکشید خلیفه را)) سر مى دادند، و از همه مهم تر معاویه ، به همین بهانه خونها ریختند و جنگهائى بر امام (ع) تحمیل کردند.
معاویه خواب سلطنت بعد از عثمان را براى خود دیده بود؛ لذا با آنکه عثمان از وى در جریان محاصره منزلش درخواست کمک کرده بود، ارسال نیروى کمکى براى خلیفه را به تاءخیر انداخت ، تا آنکه قبل از رسیدن نیرو به مدینه ، خلیفه کشته شدآنگاه به خونخواهى خلیفه ، جنگ صفین را به راه انداخت و حکومت اسلامى را تضعیف نموده و سرانجام نیز خلافت را به چنگ آورد.
طلحه نیز سعى مى کرد رهبرى انقلابیون را به عهده گیرد و مردم را در خانه خود جمع کرده و به قتل خلیفه ترغیب مى نمود.مورخین ، وى را تندروترین فرد مخالف خلیفه به شمار آورده اند و در ایام محاصره منزل عثمان به اقامه نماز جماعت در مسجد مدینه پرداخت و کلیدهاى بیت المال را به دست گرفت ؛ زیرا امید به خلافت خود بسته بود. مروان در جنگ جمل ، وى را در حال فرار مورد اصابت تیر قرار داد؛ زیرا وى را قاتل عثمان مى دانست .عایشه نیز امید داشت که با قتل عثمان ، پسر عمویش طلحه به حکومت برسد و شعار ((اقتلوا نعثلا)) سر مى داد و علنا مى گفت : اگر خلیفه کشته شود، طلحه به حکومت مى رسدو با همین امید، هنگام محاصره منزل عثمان از مدینه خارج شد و حاضر نگردید در پراکنده کردن مردم از اطراف منزل عثمان کمکى نماید.
و چون خبر قتل عثمان در مکه به او رسید، خوشحال شد و شتابان به سوى مدینه حرکت نمود تا در مراسم بیعت با طلحه شرکت کند؛ ولى در وسط راه ، چون به او خبر دادند مردم امام على (ع) را انتخاب کردند، فورا شعار مظلومیت عثمان و خونخواهى خلیفه را سر داد و به مکه بازگشت . و با طلحه و زبیر و با کمک استانداران سابق عثمان ، جنگ جمل را علیه امام (ع) به راه انداخت .
از این رو هنگامى که عایشه دم از مظلومیت عثمان مى زد، عمار به وى گفت : ((عجبا، تو دیروز مردم را علیه او تحریک مى کردى ؛ ولى امروز برایش سینه مى زنى .))مغیره ابن شعبه نیز آرزو مى کرد عایشه در جنگ جمل کشته شود تا کفاره گناهانش در قبال تحریک مردم علیه عثمان ، محسوب گردد.
برخى از سخنان امام (ع) در رد شرکت خود درقتل عثمان
1- ((بخدا قسم ! من نه خود عثمان را کشته ام و نه به قاتلین وى کمک نموده ام .))
2- در مورد طلحه و زبیر که به بهانه خونخواهى خلیفه جنگ جمل را به راه انداختند مى فرماید: ((آنها از من حقى را طلب مى کنند که خود رهایش ساخته اند و خونى (خون عثمان ) را مى طلبند که خود بر زمین ریخته اند... حجت خدا بر آنها تمام است و خدا مى داند که من در قتل وى شرکت نداشتم . من به اتمام حجت بر آنها و علم خدا راضى هستم .))
در این جملات ، امام (ع) اشاره به یک نکته روانى مى کند؛ یعنى علم خداوند به امور بهترین چیزى است که وجدان انسان مؤ من را راحت مى سازد. آنگاه که باطل گرایان با حیله گرى و مکرپردازى ، فضاى جامعه را با تبلیغات مسموم آلوده نموده و افراد ساده لوح را تسخیر مى نمایند، عالى ترین عامل آرامش روحى انسان ، علم خداوند است که بر همه رویدادهاى جهان احاطه دارد. از این رو گاهى امام (ع) مى فرمود: ((خدایا تو مى دانى که من در کشتن عثمان ، دخالت نداشته ام .))
3- امام هنگامى که منزل عثمان محاصره شده بود فرمود: ما از وى خواستار تحویل دادن و برکنارى مروان مى باشیم ؛ ولى نمى خواهیم عثمان را به قتل برسانیم .
4- امام (ع) طى نامه اى به معاویه مى نویسد: ((بخدا قسم ! اگر خردمندانه بیندیشى و خواهشهاى نفسانى را کنار گذارى ، در مى یابى که من پاکدامن ترین مردم در جریان قتل عثمان مى باشم . تو خود مى دانى که من در این حادثه درگیر نبودم .))
5- ((من نه خواستار قتل بودم و نه از آن ناراحت شدم . من نه به کشتن وى دستور دادم و نه از آن نهى کردم .))
در این جمله امام (ع) اشاره به دو مطلب مى کند:
الف : گر چه امام (ع) خواستار قتل خلیفه نبود؛ ولى در عین حال چون نصیحتهاى حضرت و سایر صحابه در وى تاءثیر نگذاشت و امید اصلاح وى وجود نداشت و خواسته هاى مردم نیز مشروع بود، امام (ع) نسبت به شخص خلیفه ، حجت را تمام مى دید و براى وى بعد از وقوع قتل ، دیگر تاءسف نخورد و به عبارت دیگر عثمان را مسبب به وجود آمدن این حوادث مى دانست و او را در این جریان مظلوم نمى شمرد. به همین جهت نیز وى را ((حمال الخطایا)) شمردو حاضر نگردید که قتل وى را ظالمانه قلمداد نماید.و فرمود: از قتل خلیفه ، ناراحت نشده است همچنانکه خوشحال نگردیده است .عدم خوشحالى امام نیز به جهت از بین رفتن ابهت خلافت اسلامى بود و به همین جهت ، بعدها در عصر خلافت خود فرمود: در روز قتل عثمان ، موقعیت من نیز تضعیف شد.
ب : مردم بدون مشورت با من خلیفه را کشتند. من مورد مشورت نبودم تا به آن امر نمایم یا از آن نهى کنم . به عبارت دیگر، من در این جریان ، کاملا برکنار بودم . البته این سخن ناظر به مراحل نهایى است که دیگر جان مردم به لب رسیده و خشم آنان قابل کنترل نبود، و گرنه در مراحل اولیه ، امام (ع) سعى در خاموش کردن مردم و اصلاح خلیفه داشت و مردم را از کشتن خلیفه بر حذر مى داشت و آنقدر از وى دفاع نمود که مى ترسید دفاع بیشتر از وى ، گناه محسوب گردد.
6- ((من حاضرم در کنار کعبه با بنى امیه مباهله کنم که من در قتل عثمان درگیر نبوده ام .))
7- هنگامى که در لحظات آخر عمر خلیفه سوم ، سعد ابن ابى وقاص از امام مى خواهد که مردم را از اطراف خلیفه دور سازد فرمود: ((آنقدر از وى دفاع کردم که دیگر از مردم خجالت مى کشم .))
همکارى اصحاب امام على (ع) با خلفا
اصحاب امام على (ع) نیز به پیروى از حضرت ، در مواردى که همکارى با خلفا به نفع اسلام و مسلمین بود با آن ها همکارى نموده ، گاهى به عنوان استاندار یا نیروى نظامى و یا فرمانده سپاه اسلام با دستگاه خلافت همراهى مى کردند.
سلمان و عمار به ترتیب استاندارى مدائن و کوفه را در عصر عمر پذیرفتند و عمار در عهد عثمان ، از طرف خلیفه براى بررسى شکایات مردم مصر از استاندار خود، به آن دیار سفر مى کند و نیز در عهد ابابکر، در جنگهاى مسلمین با مرتدین شرکت مى کند همانطور که در جنگهاى مسلمین با ایرانیها در عصر عمر شرکت داشت . براء ابن عازب به عنوان فرمانده نیروى اسلام در عهد خلیفه ثانى ، قزوین را فتح مى نماید. و با مردم آن دیار قرارداد صلح مى بندد.عثمان بن حنیف نیز از طرف عمر، مسئول جمع آورى مالیات کوفه است .
فصل پنجم : امام على (ع) و اجرا نمودن حدود در زمان خلفا
یکى از امورى که امام على (ع) بر آن تاءکید داشت اجراى تعزیرات و حدود الهى بود. در جامعه همواره کسانى هستند که حریم قوانین الهى را مى شکنند. اگر با اینها برخورد قاطعى صورت نگیرد ممکن است دیگران نیز جراءت ارتکاب آن را بیابند و کم کم جامعه را به فساد بکشانند. از این رو اسلام براى گناهان تعزیرات یا حدودى مشخص نموده است که در صورت اجرا، امنیت و صلح در جامعه برپا خواهد شد. امام على (ع) جامعه بدون اجراى حدود را محکوم به نابودى مى داند؛ لذا امام (ع) در زمان خلفاى ثلاثه سعى تمام بر اجراى حدود الهى داشت ؛ چنانکه خود در مورد هر سه خلیفه اظهار مى دارد من در عهد تمام آنها حدود الهى را اجرا مى کردم .امام (ع) در نهج البلاغه یکى از اهداف حکومت خود و نیز یکى از مقاصد جنگ با معاویه را اجراى حدود معطله در زمان خلفاى قبل از خود مى شمارد.
امام (ع) در اجراى حد و تعزیر، اجازه خلیفه را هم لازم نمى دانست و در مواردى که احساس مى کرد خلیفه در اجراى حدود کوتاهى مى کند، تا حد امکان بر اجراى آن اصرار مى ورزید. در عهد عمر در حالى که خلیفه مشغول طواف خانه خدا بود شخصى به وى از على (ع) شکایت برد که مرا در حال طواف زده است . خلیفه از امام (ع) سبب این عمل را جویا شد. امام (ع) پاسخ داد: ((چون در حال طواف به دنبال ناموس مؤ منین بوده و چشم چرانى مى کرد، او را تنبیه کردم .)) عمر چون این پاسخ را شنید به امام (ع) آفرین گفت .
در عهد عثمان اصرار بیشترى از سوى امام (ع) بر اجراى حدّ مى بینیم ؛ زیرا در عصر دو خلیفه اول ، گرچه گاهى برخى از خواصّ خلیفه از اجراى حدّ معاف مى شدند؛ولى معمولا بر افراد مجرم حدّ الهى را جارى مى کردند ولکن در عصر خلیفه سوم تعطیل حدود به اوج خود رسید، از این رو امام (ع) در زمان وى تاءکید بیشترى بر اجراى حدود الهى دارد که از باب نمونه به دو مورد اشاره مى کنیم .
1 - اجراى حدّ بر ولید ابن عقبه
((ولید ابن عقبة ابن ابى معیط)) برادر مادرى عثمان بود که از طرف وى به عنوان استاندار کوفه انتخاب شد. وى در یک روز، نماز صبح را چهار رکعت خواند و در محراب قى نمود و آنگاه بر اثر شدت مستى رو به ماءمومین نموده ، گفت : آیا بیشتر بخوانم ؟ مردم انگشتر وى را از دستش بیرون آوردند؛ ولى بواسطه مستى متوجه نشد.چهار نفر از مردم کوفه به مدینه آمدند تا جریان شرابخوارى ولید را براى خلیفه سوم شرح دهند. عثمان شهود را ترسانید و آنها را تهدید کرد و شکنجه نمود تا جایى که آنها نزد عایشه آمدند و جریان را بازگو کردند. فریاد وى بلند شد: ((ان عثمان ابطل الحدود و توعد الشهود))خلیفه در پاسخ عایشه گفت : این امور به تو ربطى ندارد. شهود نزد امام على (ع) آمدند و تهدید عثمان را گزارش کردند. حضرت نزد خلیفه رفته و با ناراحتى فرمود: ((حدود خدا را تعطیل کرده و کسانى که علیه برادرت شهادت داده اند شکنجه مى کنى و حکم خدا را جابجا نموده اى !؟ (بجاى اجراى حدّ بر ولید شهود را مى زنى !) عثمان نظر امام (ع) را در این زمینه پرسید. حضرت پاسخ داد: ولید را عزل نما و نیز دیگر به او مسئولیتى مده و در صورتى که شهود با وى دشمنى نداشته باشند، حدّ شرابخوارى بر وى جارى نما.هنگامى که شهادت شهود ثابت شد، مردم از هر سو بر عثمان فشار آوردند تا حدّ را اجرا نماید؛ ولى باز وى تعلل مى ورزید. سرانجام از جوّ عمومى ترسید و موافقت خود را اعلام نمود؛ ولى براى آنکه ضربات حدّ بر بدن ولید اثر زیادى نگذارد و نیز در ملاء عام رسوا نشود، لباسى به وى پوشانید و وى را داخل خانه اى کرد. آنگاه دستور داد مردى از قریش بر وى تازیانه زند. هر کس که وارد مى شد ولید او را به یاد خویشاوندى خود و نیز ترس از خلیفه مى انداخت ، از این رو افرادى منصرف گشتند،حتى طلحه که به شجاعت معروف بود، ترسید و حاضر به اجراى حدّ نگردید. امام (ع) که سستى و ترس مردم را مشاهده نمود، وارد منزل شد و شلاق را به دست گرفت . ولید حضرت را بر ترک آن قسم داد. امام (ع) فرمود: ((ساکت شو! بنى اسرائیل به جهت ترک حدود الهى هلاک شدند.)) آنگاه لباس ولید را از تنش بیرون آورد و حدّ شرب خمر را بر ولید اجرا نمود و سپس فرمود: قریش بعد از این من را جلاد خود خواهند دانست .
قرائنى که نشان مى دهد عثمان نمى خواست بر ولید حدّ جارى سازد عبارت اند از:
1- ولید برادر و استاندار وى محسوب مى شد و اجراى حدّ بر او به معناى اثبات شرابخوارى برادر و استاندار خلیفه بود و این امر وجهه خلیفه را خراب مى کرد.
2- تهدید و شکنجه شهود بوسیله عثمان .
3- سخن عایشه که در صفحات قبل گذشت .
4- پاسخ عثمان به عایشه که این امور به تو مربوط نیست .
5- چون شهود در خانه عایشه جمع شدند عثمان آنان را افرادى بى دین خواند که پناهگاهى جز خانه عایشه نیافته اند.
6- عثمان شهادت شهود را تهمت خواند.
7- سخن برخى از صحابه به عثمان : از خدا بترس ! حدود الهى را معطل مگذار و برادرت را عزل کن .
8- سخن عثمان به ولید: برادرم ! بر تازیانه صبر نما! اجر تو با خداست و این گروه بر اثر زدن تو گناهان تو را بدوش مى کشند.
9- هنگامى که حضرت مشغول اجراى حدّ گردید، ولید گاهى خود را به سمت راست یا چپ مى کشید تا از ضربت شلاق مصون بماند. امام (ع) وى را گرفته و به زمین کوبید و شلاق را بر او فرود آورد. عثمان گفت : اى على با او چنین رفتار منما!
در این قضیه با اینکه امام (ع) از نارضایتى خلیفه نسبت به عمل خود اطلاع دارد و مى داند که سبب دشمنى بیشتر قریش با ایشان خواهد شد، باز بر اجراى حدّ اصرار مى ورزد.
طبرى در تاریخ خود مى گوید: ولید شراب نخورده بود و کسانى که علیه وى شهادت دادند، بواسطه دشمنى با وى ، با هم همداستان شده و علیه وى نزد عثمان شهادت دروغین دادند.لکن در سند گفتار طبرى سیف بن عمر تمیمى است که علماى رجال او را فردى ضعیف شمرده اند؛ یعنى فردى موثق نمى باشداز این رو با وجود روایات فراوان و تواریخ قطعى (که قبلا گذشت ) نمى توان به سخنان فرد ضعیفى مانند سیف اعتماد کرد.
2- امام على (ع) و قصاص عبیدالله ابن عمر
هنگامى که عمر به دست ابو لؤ لؤ ، برده ایرانى کشته شد، ابو لؤ لؤ خودکشى کرد. عبیدالله فرزند عمر، چند مسلمان را بجاى وى ترور نمود که عبارت اند از هرمزان ، جفینه و دختر ابولؤ لؤ و حتى تهدید کرد که تمام برده هاى مدینه را خواهد کشت . مسلمین به وى اعتراض کردند و مانع از قتل سایر غلامان مدینه شدند؛ اما عبیداللّه برخى از سران مهاجرین و انصار را نیز تهدید نمود.عبیدالله در این عمل تحت تاءثیر احساسات بود از طرف دیگر فرزند ابابکر، عبدالرحمن به وى گفت : ((من قبل از ترور عمر، از کنار هرمزان و جفینه و ابولؤ لؤ مى گذشتم که با هم سخن مى گفتند، یک خنجر دو سر که دسته آن در وسط بود، از دست آنها افتاد.)) و چون در خنجرى که با آن عمر ضربت خورده بود نگریستند، آن را به این شکل یافتند. از این رو عبیدالله این دو را متهم به شرکت در قتل عمر مى دانست .
البته معلوم است تنها با سخن عبدالرحمن ، شرکت هرمزان و جفینه در قتل عمر ثابت نمى شود و سخن گفتن آنها با ابولؤ لؤ نیز دلیل بر این مشارکت نیست ؛ زیرا شاید درباره مطلب دیگرى ، سخن مى گفتند و حدود و قصاص با ظنّ و گمان قابل اجرا نیست . بعلاوه عبدالرحمن هم نگفت آنها در مورد ترور عمر با هم سخن مى گفتند. بر فرض اینکه عبدالرحمن چنین گفته باشد، شهادت یک نفر نمى تواند قتل را ثابت نماید. از این رو عمر خود وصیت نمود اگر عبیدالله دو شاهد بر شرکت هرمزان در قتل من اقامه ننمود، وى را به خاطر کشتن هرمزان قصاص نمائید. و به همین جهت مردم به عثمان اعتراض مى کردند چرا به وصیت عمر در مورد عبیدالله عمل نمى کند.
هنگامى که خبر قتل این سه نفر در شهر پیچید، مردم که از بى گناهى آنان با خبر بودند ترسیدند عذاب الهى نازل گردد.سعد ابن ابى وقاص با عبیدالله گلاویز شد و سپس عثمان پیش آمد و موى عبیدالله را کشیده و او را سرزنش نمود تا جایى که مردم آنها را از هم جدا نمودند.عثمان به وى مى گفت : ((خدا تو را بکشد! یک فرد مسلمان نماز خوان و یک دختر کوچک و فرد دیگر که در پناه اسلام بوده است را کشته اى ؟ رها کردن تو سزاوار نیست .))
هنگامى که عثمان انتخاب شد، مردم یقین داشتند خلیفه ، عبیدالله را قصاص خواهد کرد. وى با صحابه در این زمینه مشورت نمود، اکثریت نظر دادند قصاص وى لازم است . تنها چند نفر و از جمله ((عمرو ابن العاص )) با قصاص عبیدالله ، مخالفت نموده ، و گفتند براى خانواده عمر، این که دو نفر از آنها با هم از بین بروند غیر قابل تحمل است . و از طرف دیگر عمرو به عثمان گفت : جنایت در زمان تو رخ نداده است ، از این رو تو مسئول کیفر آن نیستى .در این میان امام على (ع) اصرار فراوان بر اجراى قصاص داشت تا جایى که به عثمان فرمود: ((این فاسق را به سزاى عملش برسان زیرا مرتکب جنایت بزرگى شده است ، او مسلمان بى گناهى را کشته است .)) و به عبیدالله هم فرمود: اگر روزى دست من به تو برسد تو را قصاص خواهم کرد؛ مگر گناه دختر ابولؤ لؤ چه بود که او را کشتى ؟و نیز به مردم فرمود: اگر من بجاى عثمان بودم ، عبیدالله را قصاص مى کردم .از این رو هنگامى که امام (ع) بعد از عثمان به حکومت رسید تصمیم بر قصاص فرزند عمر گرفت ، به همین جهت ، عبیدالله فرار نمود و به شام نزد معاویه رفت .امام (ع) پیش بینى مى کرد که در آینده ، وى را خواهد کشت و چنین شد که او در جنگ صفین در رکاب معاویه به هلاکت رسید.در جنگ صفین هنگامى که امام (ع) با وى مواجه گردید، از سبب حضورش در سپاه معاویه پرسید، عبیدالله جواب داد: خون عثمان را مى طلبم . امام (ع) فرمود: خدا نیز از تو خون هرمزان را مى طلبد.
عثمان با آنکه خود در ایام سه روزه شورا با عبیدالله در آویخت و رها کردن وى را بر خلاف حق مى دانست ، اما پس از خلافت ، وى را آزاد کرد و به این هم اکتفا ننمود؛ بلکه براى آنکه وى را از چشم مردم مدینه دور نگه دارد، به او منزل و زمینى در کوفه بخشید که به آن ((کویفة ابن عمر؛ یعنى کوفه کوچولوى پسر عمر)) مى گفتند.
بهانه هاى عثمان در قصاص نکردن عبیدالله عبارت بود از:
1- عثمان خود را ولى دم آن سه نفر اعلام کرد؛ زیرا عرب نبوده ، و وارثى در مدینه نداشتند؛ از این رو معتقد بود خلیفه مسلمین حق دارد قاتل آنها را عفو کند.
2- عمرو ابن عاص گفت : چون جرم در زمان عثمان واقع نشده است ؛ لذا مسئول آن نیست .
3- خانواده عمر نمى توانند دو داغ را تحمل کنند.
هر سه بهانه قابل خدشه است ؛ چنانچه هنگامى که عثمان خود را ولى هرمزان اعلام نمود مسلمانان به وى اعتراض کردند. از جمله امام على (ع) به خلیفه هشدار داد تو در این زمینه با سایر مسلمانان برابرى ؛ زیرا جنایت در عصر خلیفه قبلى رخ داده است و او ولى دم هرمزان است و حکم قصاص را صادر کرده است ، از خدا بترس ! که از تو در این زمینه سئوال خواهد کرد. مقداد نیز سخنانى مشابه ایراد کرد. عثمان که جوابى نداشت قول داد در این زمینه تجدید نظر نماید؛ ولى بجاى آن ، عبیدالله را از مدینه خارج نمود و به کوفه فرستاد.
در زمینه بهانه دوم نیز باید گفت : در اسلام ، اجراى حدود وظیفه حاکم است و مشروط به وقوع در زمان او نیست و به تعبیر امام على (ع) حق سابق با گذشت زمان باطل نمى شود.
ثانیا اگر این سخن عمرو درست باشد مى بایست عثمان به دستور عمر که حاکم در زمان وقوع جرم بود، عمل نماید؛ زیرا وى خواستار قصاص عبیدالله (در صورت اقامه نکردن شهود) شده بود. بعلاوه اگر اجراى حدود، وظیفه حاکمى است که جرم در زمان او رخ داده است ، دیگر سخن عثمان قابل توجیه نیست که خود را ولى دم هرمزان مى داند و قاتل وى را عفو مى کند. جنایت در زمان او رخ نداده بود تا او ولى باشد بلکه در عصر عمر اتفاق افتاد.
دلیل سوم که اصلا قابل مطرح شدن نیست ؛ زیرا نمى توان جلوى حدود الهى را به سبب احساسات یک خانواده گرفت ، هر چند از خاندان خلیفه باشند، بعلاوه خود عمر به عنوان رئیس این خانواده ، خواستار اجراى قصاص بود. عثمان سخن عمرو ابن العاص را بر سخن امام على (ع) و مهاجرین و انصار ترجیح داد و به گفته سعید بن مسیب خون این سه نفر به هدر رفت .
از آنچه گذشت مى توان به میزان صحت روایت منقول در تاریخ طبرى پى برد آنجا که از زبان فرزند هرمزان ، مى نویسد: ((عثمان ، مرا طلبید و گفت : این عبیدالله ، قاتل پدر توست و تو در مورد او صاحب اختیارى ، او را ببر و قصاص نما. من نیز او را در میان مردم براى قصاص بردم . مردم از من خواستند که او را عفو نمایم . من بعد از گرفتن اقرار از آنان که حق قتل وى را دارم ، او را عفو کردم .))اولا هرمزان ، فرزندى در مدینه نداشت و به همین جهت عثمان خود را ولى دم او معرفى کرد. ثانیا اگر این سخن صحیح بود، چرا امام على (ع) هنگام خلافت خود در پى قصاص وى بود؟ ثالثا در سند روایت ، سیف بن عمر آمده است که به سخنان او هیچ اعتبارى نیست . به همین جهت ابن اثیر (که متوجه است این روایت نمى تواند در مقابل تاریخ قطعى و مسلم ، قد علم کند) این روایت را مخدوش مى داند.
فصل ششم : مخالفت امام على (ع) با بدعتهاى پدید آمده در عصر خلفا
1- طرح مسئله عول از طرف عمر و مخالفت امام على (ع)
اول فردى که در باب ارث ((عول )) را مطرح نمود خلیفه ثانى ، عمر بود.براى توضیح مطلب مقدمه اى لازم است :
در احکام ارث ، سهمیه برخى از بازماندگان از طرف شرع مشخص شده است ؛ مانند آنکه به هر یک از پدر و مادر میت ، در صورتى که از وى فرزندى باقى باشد، یک ششم از اموال میت مى رسد، به این سهام ، ((فریضه )) اطلاق مى شود. گروه دوم کسانى هستند که از اول ، سهم آنها معین نیست ؛ بلکه بعد از آنکه افراد گروه اول ، سهمیه خود را دریافت کردند باقى مانده به آنها مى رسد؛ مانند فرزندان میت در صورتى که متعدد باشند.
در جائى که فرد متوفى ، همسرى از خود بجا نهد، گاهى مقدار فریضه ارث ، از مجموع اموال میت بیشتر خواهد بود. مثلا اگر زنى فوت کند و از خود دو دختر و پدر و مادر و شوهر داشته باشد، در این صورت مجموع سهم دو دختر دو سوم و سهم هر یک از پدر و مادر یک ششم و سهم شوهر یک چهارم اموال وى خواهد بود.در این صورت مجموع فریضه ها از تمام اموال وى زیادتر خواهد شد، زیرا به پنج چهارم خواهد رسید:
پنج چهارم (مساوى است با) یک چهارم + یک ششم + یک ششم + دو سوم .
طبیعى است که براى تقسیم اموال متوفى ، باید به برخى از بازماندگان ، کمتر از مقدار مشخص داده شود و گر نه تقسیم سهام ، امکان پذیر نیست . آیا این نقص بر تمام بازماندگان وارد مى شود یا بر برخى از آنها بطورى که سهام بقیه محفوظ بماند؟ این سئوال از همان اوایل رحلت پیامبر (ص) پدید آمد. خلیفه دوم در عصر خویش ، با اعتراف به جهل خود در این مسئله ، قانونى وضع کرد که تاکنون مورد قبول پیروان او باقى مانده است و آن نقص بر سهم تمام بازماندگان است . ابن عباس مى گوید: ((اول کسى که در تقسیم ارث ، عول را پیش کشید، عمر بود. او حکم شرعى را در این زمینه نمى دانست و اعتراف مى کرد که نمى دانم با شما چه کنم ؟ بهتر است که نقص موجود را بر همه ورثه وارد کنم .)) آنگاه ابن عباس مى افزاید: ((اگر خلیفه مى دانست خداوند چه کسانى را هنگام تقسیم ارث مقدم داشته است و وى نیز همان افراد را جلو مى انداخت ، طرح عول لازم نبود. آنها عبارت اند از زن و شوهر. سهم این دو مقدم بر دیگران است .)) برخى به ابن عباس اعتراض نمودند چرا در زمان حیات خلیفه ، حکم شرعى را بیان نکردى ؟ پاسخ داد: از وى مى ترسیدم .
امام (ع) حکم عمر در این زمینه را بدعتى مى دانست که ناشى از جهل وى به احکام خدا بوده است و درباره نظر خلیفه در طرح عول فرمود: ((خدایى که به تعداد شنهاى بیابان آگاهى دارد، مى داند که سهام ارث بیش از شش ششم نخواهد بود. (او که سهام ارث را مشخص کرده است به نحوى حکم کرده است که مجموع سهام بیش از مجموع اموال میت نگردد) اگر (خلیفه و همفکرانش ) آگاه به روش شرعى تقسیم ارث بودند، عول لازم نمى آمد.))
حکم شرعى در این مسئله با ملاحظه انواع فریضه در ارث مشخص مى شود. فریضه ارث بر دو قسم است . برخى از وراث در اسلام براى آنها دو فریضه مشخص شده است ؛ مانند شوهر که اگر همسر وى ، فرزندى از خود بجاى گذارده است ، شوهر یک چهارم مى برد و اگر زوجه وى فرزندى ندارد، شوهر وى یک دوم مال وى را به ارث مى برد؛ ولى برخى از ورثه که فریضه مشخص دارند، تنها یک فریضه براى آنها در شرع تعیین گردیده است نه دو فریضه ؛ مانند جائى که تنها فرزندان میت ، دو دختر هستند که سهمیه مقرر آنها دو سوم مى باشد و فریضه دیگرى براى آنها در شرع نیامده است .حال در جائى که مجموع سهام از مجموع اموال بیشتر شود، نقص بر گروه دوم وارد مى گردد. به عبارت دیگر سهمیه و فریضه قسم اول پرداخت مى شود و باقى مانده به گروه دوم مى رسد.بنابراین در مثال قبلى ، اول سهم شوهر و پدر و مادر پرداخت مى شود. به شوهر یک چهارم و به هر کدام از پدر و مادر یک ششم پرداخت مى گردد.
هفت دوازدهم (مساوى است با) یک ششم + یک ششم + یک چهارم . آنگاه باقى مانده که پنج دوازدهم خواهد بود به دختران میت داده خواهد شد. در اینجا مى بینیم که نقص بر دختران وارد گردید و بجاى دو سوم ، پنج دوازدهم مال میت را به ارث بردند؛ زیرا از قسم دوم مى باشند؛ یعنى تنها داراى یک فریضه مشخص در شرع مى باشند.
امام على (ع) ضمن مخالفت با خلیفه در این مسئله ، امت اسلامى را نیز مورد مؤ اخذه قرار داده ، اظهار مى دارد: ((سبب بروز این بدعتها آن است که رهبرى جامعه اسلامى را به افرادى که لیاقت آن را نداشتند سپردند. اگر قدرت حکومت در دست کسى که خداوند او را مشخص کرده است بود، مسئله عول طرح نمى شد و هیچگاه اختلاف در احکام خدا پیش نمى آمد؛ زیرا علم تمام این امور نزد على وجود دارد.))
و به همین جهت ((زهرى )) بعد از نقل حکم شرعى مسئله از زبان ابن عباس مى گوید: اگر فتواى خلیفه و رهبر جامعه اسلامى (عمر) در این زمینه نقل نشده بود، در این مسئله اختلافى پیش نمى آمد و همه علما نظریه ابن عباس را مى پذیرفتند که همان نظر امام على (ع) است .(
2- تحریم حج تمتع توسط عمر و اعتراض امام على (ع)
در جاهلیت ، مراسم عمره را در ماههاى ذى القعده ، ذى الحجه ، محرم ، و صفر بجا نمى آوردند و آن را عملى ناپسند و حرام قلمداد مى کردند.
افراد جاهلى از اینکه کسى در ایام حج وارد مکه گردد و قبل از انجام حج ، عمره را بجا آورده و از احرام بیرون آید، تعجب مى کردند. با ظهور اسلام ، انجام عمره در ماههاى حج نظیر ذى القعده و ذى الحجه مجاز شمرده شد بطورى که مسلمانان براى عمره احرام مى بستند و بعد از انجام مناسک آن ، از احرام خارج شده و تا شروع مراسم حج (روز هشتم ذى الحجه ) محرم نبودند و تمام محرمات احرام و از آن جمله آمیزش جنسى براى آنها حلال بود. به این حج ، ((حج تمتع )) یا ((متعه حج )) اطلاق مى شود. این اصطلاح از آیه شریفه سوره بقره گرفته شده است و وجه نامگذارى دیگرى نیز براى آن ذکر کرده اند و آن اینکه در این نوع حج ، حجاج در فاصله بین عمره و حج ، از امورى که در حال احرام ، حرام مى باشد تمتع جسته و بهره مى بردند.قرآن و روایات بر جواز این عمل دلالت دارد و حتى در برخى آمده است که دستور پیامبر (ص) بر انجام عمره در ایام حج ، براى ریشه کن کردن سنت جاهلى بوده است .عمر اولین کسى بود که از آن نهى نمود و آن را ممنوع اعلام نموده ، تهدید کرد که عاملین آن را مجازات خواهد کرد در حالى که خود معترف بود در زمان پیامبر (ص) حلال بوده است .
نظریه خلیفه که در مقابل قرآن و روایات پیامبر (ص) قرار دارد، از همان زمان اعلام ، مورد مخالفت صحابه قرار گرفت و به همین علت علماء اهل سنت نیز چندان به آن وقعى ننهاده و حج تمتع را جایز شمرده اند.لذا ((عینى )) در شرح صحیح بخارى مى گوید: ((گر چه عمر و عثمان و معاویه حج تمتع را تحریم کردند؛ ولى چون سخن آنها مخالف کتاب و سنت و اجماع است ، علماى صحابه با آنها مخالفت کردند و حق با مخالفین آنهاست .))
در اینجا به برخى از روایات پیامبر (ص) که دلالت بر جواز متعه حج مى نماید اشاره مى کنیم .
ابو موسى اشعرى در مراسم حج ، فتوى به متعه مى داد. مردى به او اعتراض کرد که مگر از نهى خلیفه (عمر) اطلاع ندارى . ابو موسى نزد عمر آمد و در این زمینه سئوال کرد. خلیفه پاسخ داد: ((من نیز مى دانم که پیامبر (ص) و اصحابش ، حج تمتع را بجا مى آوردند؛ ولى من دوست ندارم که مردم در حالى که آب غسل از سر و صورت آنها مى چکد، در مراسم حج حرکت کنند.))
و از این رو عمران بن حصین به مطرف مى گفت : ((پیامبر (ص) بین حج و عمره جمع نمود و آیه اى از قرآن و دستورى از حضرت در مورد حرمت آن وارد نشده است . مردى طبق راءى و نظر خود آن را حرام نمود.))آنگاه عمران از مطرف مى خواهد تا مادامى که زنده است این حدیث را براى کسى بازگو نکند.
معلوم مى شود اصحاب پیامبر (ص) از ترس خلیفه جراءت ابراز این حکم شرعى را نداشتند. هنگامى که معاویه از سعد بن مالک در مورد متعه حج پرسید، وى آن را عملى نیکو و داراى پاداش الهى دانست . معاویه با تعجب از وى پرسید: آیا تو بهتر از عمر هستى ؟ وى که آن را حرام کرده است . سعد جواب داد: پیامبر (ص) که بهتر از عمر بود حج تمتع را بجاى آورد.
و نیز سعد بن ابى وقاص به این حقیقت که پیامبر (ص) و اصحاب حضرت در زمان ایشان ، حج تمتع بجاى آوردند، معترف بود.
عبدالله پسر عمر نیز در جواب شخصى که از وى در مورد حج تمتع سئوال کرد، آن را عملى پسندیده شمرد و چون سائل به وى اعتراض کرد چگونه پدرت از آن نهى کرده است ، پاسخ داد: ((گر چه پدرم چنین دستورى صادر کرده است ؛ ولى پیامبر (ص) آن را انجام مى داد من نظر پیامبر (ص) را بر فرمان پدرم ترجیح مى دهم .))خداوند نیز در قرآن آن را حلال شمرده است و ما باید از کتاب خدا تبعیت کنیم نه از فتواى عمر...))
نه تنها بعد از صدور فرمان عمر مبنى بر حرمت متعه حج ، اصحاب پیامبر (ص) با آن مخالفت نمودند؛
بلکه از تاریخ بر مى آید هنگامى که خلیفه تصمیم بر صدور این حکم گرفت ، صحابه با وى مخالفت کرده و آن را بر خلاف سنت پیامبر (ص) دانستند و از این رو عمر براى مدتى از اعلام نظر خود دورى جست . و به علت مخالفت صریح این حکم با قرآن و سنت ، برخى مدعى شدند خلیفه سرانجام به اشتباه خود پى برد و از این نظر برگشت .
خلیفه در این نظریه خود ظاهرا مغلوب یک سرى ظواهر و احساسات گردیده است ؛ زیرا چنانکه نقل شده است تنها استدلال وى در این تحریم آن است که نمى خواهد مردم در حالى که آب غسل از سر و صورت آنها مى چکد در مراسم حج شرکت کنند. باید دانست که احکام الهى بر مبناى مصالح و مفاسد واقعى است و در آن احساسات و خوش آیندهاى افراد و ناخوش آیندها که معمولا امورى نسبى و فردى مى باشند، ملاحظه نگردیده است . خداوند و رسول او هنگام تشریع احکام الهى ، از خلیفه داناتر و آگاه تر بودند. به علاوه در برخى از روایات تصریح شده است که متعه حج تا قیامت ، حلال است . خلیفه با این دستور خود سنت جاهلى را زنده کرد و این در حالى بود که بنابر اظهار ابن عباس ، پیامبر (ص) براى آنکه این فکر جاهلى را ریشه کن سازد، دستور به اجراى مراسم عمره در روز چهارم ذى الحجه صادر نمود و به همین منظور همسر خود عایشه را نیز در ماه ذى الحجه به عمره برد و به مردم نیز دستور داد که بعد از اتمام عمره ، از حالت حرام در آمده و نزدیکى با همسر را حلال بشمارند. و از اینکه برخى ، بر اثر رسوب افکار جاهلى ، تمتع و خروج از احرام را کارى ناپسند شمرده و از انجام آن خوددارى مى ورزیدند ناراحت گردید.
بعد از خلیفه دوم ، عثمان نیز به پیروى از وى پرداخت و حج تمتع را تحریم نمود. على (ع) که به ناروا بودن این بدعت اعتراض داشت هم با زبان و هم در عمل به مخالفت با این بدعت پرداخت و تا آنجا پیش رفت که در مقابل عثمان ایستاد بطورى که احتمال ترور امام (ع) توسط اصحاب خلیفه وجود داشت .
عبدالله ابن زبیر مى گوید: ((من با عثمان در جحفه بودم و عده اى از اهل شام و از آن جمله حبیب بن مسلمه فهرى نیز در آنجا حاضر بودند. سخن در مورد متعه حج مطرح شد. عثمان گفت : حج را تمام کنید در ماههاى حج و اگر عمره را تاءخیر بیندازید تا دوباره به زیارت خانه خدا بیایید، بهتر است . (یعنى بین عمره و حج در ماه حج ، جمع نکنید و در ماه حج ، عمره بجا نیاورید). در این میان على (ع) به پا خواست و سخن خلیفه را بر خلاف سنت پیامبر (ص) دانسته و آن را سخت گیرى بر بندگان خدا دانست ؛ زیرا بسیارى از مردم ، از مناطق دور دست آمده اند و بیکار نیز نیستند. آنگاه على (ع) خود عمره و حج را با هم انجام داد. من فراموش نمى کنم که مردى از اهل شام گفت : این مرد را بنگر که چگونه به امیرالمؤ منین (عثمان ) اعتراض مى نماید، بخدا قسم ! اگر خلیفه ، دستور دهد وى را گردن مى زنم .))
و بنابر گفته مروان بن حکم عثمان به امام اعتراض نمود که چگونه با وجود نهى من ، حج عمره را با هم بجاى آورده اى ؟ امام (ع) پاسخ داد: لم اکن لادع قول رسول الله (ص) لقولک . ((من حاضر نیستم فرمان تو را بر فرمان پیامبر (ص) و سنت ایشان ترجیح دهم .))
مخالفت امام با خلیفه در روایت دیگر نیز وارد شده است و در برخى موارد، عثمان اعتراف مى نماید که پیامبر (ص) متعه حج را بجا مى آورده است . در یکى از روایات آمده است امام (ع) به عثمان فرمود: ((تو هم مى دانى که ما در زمان پیامبر (ص) حج تمتع بجا مى آوردیم .)) عثمان پاسخ داد: ((درست است ؛ ولى ما در آن زمان هراسناک بودیم .))
البته عذر عثمان قابل قبول نیست ؛ زیرا در آخرین حج پیامبر که به حجة الوداع معروف است ، حضرت حج تمتع را بجا آورد و در آن سال ، دیگر ترسى از کفار وجود نداشت( لذا قتاده در جواب شخصى که از وى منشاء خوف عثمان را پرسید، جواب داد: من نمى دانم .
3- تحریم ازدواج موقت توسط عمر و اعتراض امام على (ع)
یکى از امور لازم در زندگى بشر، اشباع غرائزى است که در وى وجود دارد. غرائز طبیعى را نمى توان از بین برد و از بین بردن آن بر فرض امکان ، نوعى مبارزه با قانون آفرینش است و از این رو کارى عاقلانه نیست . بنابراین باید آن را از راه درست و طبیعى اشباع نمود. یکى از نیرومندترین غرایز انسان ، همانا غریزه جنسى است و همواره ، بعضى از افراد جامعه به علت برخى شرایط، قادر بر ازدواج دائم نیستند و این مطلب در عصر ما که سن ازدواج بر اثر طولانى بودن دوره تحصیل و مشکلات اجتماعى دیگر، بالا رفته است ، کاملا مشهود است . حال چه باید کرد؟ یا باید راه را براى فحشاء باز نمود و یا اینکه طرح ازدواج موقت را بپذیریم . ازدواج موقت نه شرایط سنگین ازدواج دائم را دارد که با عدم تمکن مالى یا اشتغالات تحصیلى نسازد و نه زیانهاى فجایع جنسى را به همراه دارد. به همین علت در برخى از روایات از متعه (ازدواج موقت ) تعبیر به ((رحمت خداوند بر امت اسلامى )) شده است که مانع از بروز جنایات جنسى خواهد شد.
اسلام ازدواج موقت اجازه داد و آیه شریفه قرآن بر جواز آن دلالت دارد.
در زمان پیامبر (ص) و نیز دوران ابى بکر و اوایل عصر عمر، مسلمانان به ازدواج موقت پرداختندو حتى برخى از صحابه پیامبر (ص) از این طریق داراى فرزندانى گردیدند؛ چنانکه ابن عباس در جواب عبدالله ابن زبیر که با او درباره حرمت متعه بحث مى نمود و استناد به سخن عمر مى نمود، گفت : از مادرت در این زمینه سئوال کن ! این سخن اشاره به ازدواج موقت زبیر با اسماء دختر ابابکر بود که سبب تولد عبدالله بن زبیر گردید.
عمر اول کسى بود که آن را تحریم کرد و حتى تهدید نمود مرتکبین آن را؛ مانند افرادى که به اعمال خلاف عفت دست مى زنند سنگ باران خواهد کرد و در این باره چنین گفت : متعتان کانتا على عهد رسول الله (ص) و انا انهى عنهما و اعاتب علیهما احداهما متعة النساء و لا اقدر على رجل تزوج امراة الى اجل الا غیبته بالحجارة و الاخرى : متعة الحج : دو متعه در زمان پیامبر (ص) حلال بود که من آن دو را حرام اعلام کرده ، مرتکبین آن را مجازات خواهم کرد. اول ازدواج موقت مى باشد. اگر مردى را بیابیم که زنى را به عقد ازدواج موقت در آورده است ، او را سنگ باران خواهم کرد. و دومى حج تمتع است .))
سخن عمر خود بهترین شاهد است که در زمان پیامبر (ص) ازدواج موقت و نیز حج تمتع مجاز بوده و در بین مسلمین رواج داشته است و اوست که آن را ممنوع اعلام مى کند لذا نمى توان به سخن برخى که با استناد به روایات ضعیفه ، در صدد اثبات نسخ حکم ازدواج موقت و یافتن قرائنى بر تحریم آن توسط پیامبر (ص) مى باشند، اعتماد داشت . اگر پیامبر (ص) آن را حرام کرده بود، این کار در عصر ابابکر و اوایل خلافت عمر رواج نمى داشت و سخن عمر که ((من آن را ممنوع مى کنم )) معنى نداشت . و از این رو ماءمون با استناد به صدر سخن عمر متعتان کانتا على عهد رسول الله انا انهى عنهما قائل به جواز متعه گردید.
و نیز هنگامى که یحیى ابن اکثم از شخصى در بصره پرسید: دلیل تو بر جواز ازدواج موقت چیست ؟ پاسخ شنید: ((من به قول خود عمر استناد مى کنم . ما شهادت او را مبنى بر حلیت آن در عصر پیامبر (ص) مى پذیرم ؛ ولى تحریم وى را قبول نداریم .))
مورخین نیز عمر را اولین فردى که متعه را تحریم کرده است ، شمرده اند.
حکم خلیفه به تحریم متعه مورد مخالفت صحابه قرار گرفت ؛ زیرا قرآن و سنت پیامبر (ص) را در پیش رو داشتند که دال بر حلیت آن بود و از این جهت عمران بن سواده به عمر مى گفت : ((امت اسلام چهار چیز را بر تو خرده مى گیرند... یکى آن که ازدواج موقت را تحریم کردى در حالى که خداوند آن را حلال کرده بود.)) خلیفه نظر عمران را تصدیق کرد.
امام على (ع) نیز که خود را حافظ احکام شریعت مى دانست با این بدعت به مبارزه برخاست و معتقد بود اگر خلیفه ازدواج موقت را تحریم نمى نمود، مردم سراغ اعمال فحشاء نمى رفتند. ممنوعیت آن سبب رواج اعمال منافى عفت خواهد شد.
حضرت در زمان خلیفه دوم و سوم عملا نیز به مخالفت با این بدعت پرداخت و مردم را به انجام آن امر مى نمود و چون برخى به ایشان هشدار عمر و تحریم وى را یاد آور مى شدند، پاسخ مى داد: ((خیرنا اتبعنا لهذا الدین : ما از پیامبر (ص) که بهترین فرد امت اسلامى است در امور دینى تبعیت مى کنیم (نه از عمر و عثمان ).
ابن عباس نیز که از شاگردان امام (ع) است با بدعت خلیفه در مورد متعه به مخالفت پرداخت و سنت پیامبر (ص) را براى پیروى ، بهتر از روش ابوبکر و عمر دانست .
خلیفه در این حکم خود، دچار اجتهاد به راى شده و در مقابل کتاب و سنت ، اظهار نظر کرده است . به نظر وى ازدواج موقت نیز حکم زنا را داشته و فرقى بین این دو نمى گذاشته است چنانچه از سخن وى هنگام که مردى از شام را به جهت ازدواج موقت در مدینه مورد مؤ اخذه قرار داد و پاسخ شنید ما در زمان پیامبر (ص) و ابابکر و اوایل حکومت تو، عقد موقت مى بستیم و کسى ما را نهى نکرده بود، خلیفه گفت : ((بخدا قسم ! اگر قبلا نهى کرده بودم ، الان تو را سنگ باران مى کردم . آگاه باشید تا نکاح (ازدواج صحیح اسلامى ) از سفاح (آمیزش نامشروع ) از هم جدا گردند.))
و با توجه به اینکه در اسلام براى زنا حد رجم مقرر گردیده است و خلیفه فردى را که به ازدواج موقت دست زند، مستحق رجم مى دانست ، معلوم مى شود در نظر خلیفه ، ازدواج موقت ، نوعى از عمل فحشاء محسوب مى گردید.
4- خوردن گوشت صید در حال احرام توسط عثمان و اعتراض امام على (ع)
در یکى از سفرهاى حج ، عثمان احرام حج بست و سپس به منطقه ((قدید)) رسید. صیادان براى او کبکى را صید کردند و گروهى آن را پخته و نزد عثمان و اطرافیانش آوردند. همه از خوردن آن امتناع ورزیدند جز عثمان . وى استدلال مى کرد ما که این حیوان را صید نکرده ایم و دستور به صید آن را هم نداده ایم ؛ پس خوردن آن براى ما اشکالى ندارد. شخص صیاد نیز محل بوده است . در این موقع على (ع) وارد شد و عثمان جریان را براى حضرت شرح داد. على (ع) خشمناک گردید و فرمود: ((براى پیامبر خدا (ص) شکار وحشى آوردند؛ ولى حضرت از قبول آن امتناع ورزید و فرمود: ما در حال احرام هستیم ، آن را به افراد محل بدهید.))12 نفر از حاضرین سخن امام را تاءیید کردند، آنگاه عثمان از خوردن آن دست کشید. در روایت امام ((احمد)) وارد شده است عثمان خطاب به امام گفت : ((انک لکثیر الخلاف علینا، تو بسیار با ما مخالفت مى کنى )) و از برخى از روایات چنین استفاده مى شود که عثمان از آن صید خورد ولى على (ع) از آن امتناع ورزید على (ع) به آیه حرم علیکم صید البر ما دمتم حرمااستدلال مى کرد. و چون امام جریان پیامبر (ص) را در امتناع از خوردن صید نقل نمود عثمان با ناراحتى از تخت خود فرود آمد و گفت : ((خبثت علینا)): ((این غذا را بر ما تلخ کردى )) از تعبیر ابن حزم برمى آید که خوردن گوشت صید در حال احرام تنها یک بار براى عثمان رخ نداده بود؛ بلکه وى در مدت دو سال از آن استفاده مى کرد و سپس زبیر با او مخالفت کرد آنگاه آن را ترک نمود.
این میزان اطلاع خلیفه از احکام شرع است . به همین دلیل على (ع) خطاب به مردم مى گفت : ((اگر حکومت را به اهلش سپرده بودید دو نفر در احکام خدا اختلاف نمى کردند و امت در هیچ یک از امور الهى دچار اختلاف نمى گشت .))
از سخن عثمان که به امام مى گوید: ((انک لکثیر الخلاف علینا)) به خوبى مى توان استفاده کرد که امام در موارد مختلفى با عثمان درگیر مى شده است . البته معلوم است که مخالفت امام با وى از روى عناد و هواى نفس و خود خواهى نبوده است ؛ بلکه هنگامى که امام مى بیند خلیفه با حکمى از احکام الهى مخالفت نموده و بدعتى را پایه ریزى مى نماید با وى به مخالفت مى پردازد و این مطلب از تتبع موارد درگیرى امام با عثمان کاملا روشن مى گردد. مثلا در مورد خوردن از گوشت صیدى که دیگرى به انسان هدیه کرده است ، عثمان در حال احرام آن را تناول مى کند و هنگامى که امام آیه قرآن را که مى فرماید: حرم علیکم صید البر ما دمتم حرما تلاوت مى کند بجاى آنکه به اشتباه خود اعتراف نماید با ناراحتى تمام مى گوید: ((این غذا را بر ما تلخ کردى .))
صید در آیه تنها به معناى صید کردن نیست تا عثمان بتواند بگوید که ما خود صید نکرده ایم و دستور به صید آن نداده ایم ؛ بلکه چنانچه مفسرین گفته اند و از روایات نیز بر مى آید هر گونه تصرفى در گوشت صید، اعم از خوردن ، خریدن یا تملک آن به هر شکل مانند اصل صید کردن حرام مى باشد و عموم آیه همه این موارد را شامل است .
قرطبى در تفسیر خود ذیل آیه فوق مى گوید: ((صید در آیه یا به معناى صید کردن و یا به معناى صید شده است که معناى مفعولى دارد و معناى دوم اظهر است ؛ زیرا علماء اجماع دارند که براى محرم ، قبول هدیه صید دیگران و خریدن آن جایز نیست همانطور که صید کردن آن مجاز نمى باشد و نیز تملک آن به هر صورت حرام است . دلیل این سخن عموم آیه است .))
از روایات نیز استفاده مى شود که قبول هدیه صید بر محرم جایز نیست ولو شخص صیاد، محل باشد که در برخى از آنها نقل شده است که پیامبر (ص) از قبول هدیه صید امتناع نمود و مى فرمود: ((انا حرم )) ما محرم هستیم .
از جمله غنائم ارزنده ای که در جنگ ایرانیان نصیب مسلمانان شده بود، فرشی بود به نام بهار کسری و موقعی که سعد بن ابی وقاص خواست یک پنجم غنائم را برای عمر بفرستد از مسلمانان خواست تا از سهم خود از بهار کسری صرفنظر کنند پس آن را برای عمر فرستاد، و آن فرشی بود که تمام مظاهر تفریح و تفرج در آن تعبیه شده ، مخصوص پادشاهان ایرانی بود تا در فصل زمستان که درختان و گلها و ریاحین خشکیده می شد بر روی آن می نشستند و بساط عیش و طرب بر آن می گستراندند، و هر یک از طول و عرض آن شصت ذراع بود، و با انواع زیور آلات و طلاجات مزین شده بود. عمر نمی دانست آن را چکار کند، با چند نفر مشورت نموده ، بعضی به او گفتند: برای خودت باشد، و کسانی هم اختیارش را به خود او واگذار کردند. حضرت امیر علیه السلام به عمر فرمود: چرا یقینت را به شک مبدل می سازی و خود را به جهالت می زنی ، باید آن را بین مسلمانان تقسیم کنی ؛ زیرا اگر آن را به همین حال بگذاری آیندگان آن را تصرف خواهند کرد با این که مسلمانان کنونی بدان سزاوارترند. عمر گفتار آن حضرت را تصدیق کرد و آن را بین مسلمانان قسمت نمود. (1)
و نیز حضرت امیر علیه السلام صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در باره کیفیت نماز خواندن بر جنازه آن وجود مبارک و محل دفن آن حضرت ، ارشاد و راهنمایی نمود و اختلافشان را برطرف ساخت ؛ چنانچه شیخ مفید (ره ) در ارشاد آورده : مسلمانان در مورد این که چه کسی به عنوان امام جماعت بر پیکر مطهر رسول خدا نماز بخواند، و نیز در مدفن آن بزرگوار سخنها می گفتند، تا این که امیرالمومنین به نزد آنان آمد و فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله در هر حال امام و پیشوای ما می باشد چه در زمان حیات و چه پس از وفات و نیازی به امام نیست و مسلمانان دسته دسته وارد شده بر جنازه مقدس آن حضرت نماز خوانده باز گردند، و اما مدفن آن حضرت نیز، خداوند هیچ پیامبری را در هیچ مکانی قبض روح نمی کند جز این که آن محل را به عنوان مدفن او برگزیده است ، و من آن بزرگوار را در حجره ای که در آن وفات نموده دفن می کنم ، پس مسلمانان ، همه نظر آن حضرت را پذیرفته و راضی شدند(2).
----------------------------------------------
1ـ کامل ، ابن اثیر، ج 2، ص 143، (حوادث سال 16)
2ـ ارشاد، مفید، ص 100
دوستی و دشمنی ، حفظ و نسیان ، خواب درست و نادرست
دو نفر نصرانی از ابوبکر پرسیدند؛ فرق میان دوستی و دشمنی چیست ، با این که از یکجا سرچشمه می گیرند؟ و فرق بین حفظ و نسیان چیست با این که مرکزشان یکی است ؟ و تفاوت خواب درست و نادرست چیست با آن که منشاشان یکی است ؟
ابوبکر پاسخ آن را ندانسته ، ایشان را نزد عمر برد و عمر هم پاسخشان ندانسته آنان را به محضر حضرت امیر علیه السلام راهنمایی کرد، دو نصرانی نزد آن حضرت علیه السلام آمده و پرسشهای خود را مطرح کردند. امیرالمومنین علیه السلام در پاسخ از سوال اول فرمود: خداوند ارواح را دو هزار سال پیش از بدنها آفریده و آنها را در هوا سکونت داده است ، پس ارواحی که در آنجا با هم الفت و آشنایی داشته اند اینجا نیز با هم مانوسند، و ارواحی که با هم آشنایی و انسی نداشته اند اینجا نیز چنین هستند.
و در پاسخ از سوال دوم فرمود: خداوند در قلب انسان پرده و پوششی قرار داده ، پس هر چه بر قلب بگذرد و آن پرده باز باشد در قلب می ماند وگرنه فراموش می شود.
و در جواب از سوال سوم فرمود: خداوند روح را آفریده و برای آن سلطانی قرار داد که نفس باشد، پس موقعی که انسان خواب می رود روح از بدنش خارج شده و سلطان آن می ماند پس دستجات فرشتگان و پریان بر روح می گذرند، پس هر خوابی که راست باشد از فرشتگان است و خوابهای دروغ از پریان .
آن دو نصرانی از شنیدن این پاسخها ایمان آورده مسلمان شدند و در جنگ صفین در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند (1).
معنای روح
قیصر نامه ای به عمر نوشت ، در نامه اش سوالاتی دینی و علمی وجود داشت عمر پاسخهایش را ندانسته از امیرالمومنین علیه السلام کمک خواست ، آن حضرت علیه السلام به سوالات قیصر پاسخ داده ، نامه از طرف عمر برای قیصر فرستاده شد، قیصر پاسخ نامه اش را دریافت نموده از مطالعه آن دریافت که پاسخ دهنده علی علیه السلام بوده از این رو نامه ای به این مضمون به آن حضرت علیه السلام نوشت : بر پاسخهای تو آگهی یافتم و دانستم که تو از خاندان رسالت هستی و به علم و شجاعت آراسته ، اکنون می خواهم معنای روح را که خداوند در قرآن مجید فرموده :و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی (2) برایم توضیح دهی .
امیرالمومنین علیه السلام در پاسخش نوشت : اما بعد؛ روح نکته ای است لطیف ، و نوری است شریف که از آفریده های حیرت آور و اسرارآمیز پروردگارش می باشد، خداوند روح را از گنجینه های ارزشمند خود خارج ساخته و آن را در نهاد انسان قرار داده است ، روح وسیله ارتباط توست با خدایت ، و سپرده ای است از سوی خداوند در نزد تو، و هرگاه پیمانه ات پر شود روح را از تو باز خواهد ستاند (3)
پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله بزرگ علمای نصاری به همراه صد تن از نصاری به مدینه آمده و از ابوبکر سوالاتی نمودند، ابوبکر پاسخ آنان را ندانسته ، ایشان را به نزد حضرت امیر علیه السلام رهبری کرد.
تازه واردین به محضر امیرالمومنین علیه السلام شرفیاب شده سوالات خود را مطرح کرده پاسخ کافی دریافت نمودند، و اینکه یکی از پرسشهایشان : بگو روی خدا به کدام طرف است ؟
علی علیه السلام مقداری هیزم و آتش خواست و هیزمها را مشتعل نموده آنگاه به عالم نصرانی گفت : روی این آتش کدام طرف است ؟
نصرانی گفت : تمام اطرافش روی آن است .
حضرت امیر علیه السلام فرمود: این آتش که یکی از آفریده ها و مصنوعات خداست روی معینی ندارد، پس چه رسید به خالق و آفریدگار آن که مشابهتی با آن نداشته با هم قابل قیاس نیستند. و سپس فرمود: (( ولله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم ؛ (4) خاور و باختر از خداست ، به هر طرف روی بیاورید آنجا روی خداست ، همانا خدا گشایش دهنده و داناست (5)
------------------------------------------------------
1ـ مناقب ، سروی ، قضایاه علیه السلام فی عهد ابی بکر.
2ـ سوره اسری ، آیه 85.
3ـ تذکره ، سبط بن جوزی ، ص 147.
4ـ سوره بقره ، آیه 115.
5ـ توحید، صدوق باب 28، نفی المکان ، حدیث 16.
در جاهلیت ، مراسم عمره را در ماههای ذی القعده ، ذی الحجه ، محرم ، و صفر بجا نمی آوردند و آن را عملی ناپسند و حرام قلمداد می کردند.(724)
افراد جاهلی از اینکه کسی در ایام حج وارد مکه گردد و قبل از انجام حج ، عمره را بجا آورده و از احرام بیرون آید، تعجب می کردند. با ظهور اسلام ، انجام عمره در ماههای حج نظیر ذی القعده و ذی الحجه مجاز شمرده شد بطوری که مسلمانان برای عمره احرام می بستند و بعد از انجام مناسک آن ، از احرام خارج شده و تا شروع مراسم حج (روز هشتم ذی الحجه ) محرم نبودند و تمام محرمات احرام و از آن جمله آمیزش جنسی برای آنها حلال بود. به این حج ، ((حج تمتع )) یا ((متعه حج )) اطلاق می شود. این اصطلاح از آیه شریفه سوره بقره (725) گرفته شده است و وجه نامگذاری دیگری نیز برای آن ذکر کرده اند و آن اینکه در این نوع حج ، حجاج در فاصله بین عمره و حج ، از اموری که در حال احرام ، حرام می باشد تمتع جسته و بهره می بردند.(726) قرآن (727) و روایات بر جواز این عمل دلالت دارد و حتی در برخی آمده است که دستور پیامبر (ص) بر انجام عمره در ایام حج ، برای ریشه کن کردن سنت جاهلی بوده است .(728) عمر اولین کسی بود که از آن نهی نمود و آن را ممنوع اعلام نموده ، تهدید کرد که عاملین آن را مجازات خواهد کرد در حالی که خود معترف بود در زمان پیامبر (ص) حلال بوده است .
نظریه خلیفه که در مقابل قرآن و روایات پیامبر (ص) قرار دارد، از همان زمان اعلام ، مورد مخالفت صحابه قرار گرفت و به همین علت علماء اهل سنت نیز چندان به آن وقعی ننهاده و حج تمتع را جایز شمرده اند.(729) لذا ((عینی )) در شرح صحیح بخاری می گوید: ((گر چه عمر و عثمان و معاویه حج تمتع را تحریم کردند؛ ولی چون سخن آنها مخالف کتاب و سنت و اجماع است ، علمای صحابه با آنها مخالفت کردند و حق با مخالفین آنهاست .(730) ))
در اینجا به برخی از روایات پیامبر (ص) که دلالت بر جواز متعه حج می نماید اشاره می کنیم .
ابو موسی اشعری در مراسم حج ، فتوی به متعه می داد. مردی به او اعتراض کرد که مگر از نهی خلیفه (عمر) اطلاع نداری . ابو موسی نزد عمر آمد و در این زمینه سئوال کرد. خلیفه پاسخ داد: ((من نیز می دانم که پیامبر (ص) و اصحابش ، حج تمتع را بجا می آوردند؛ ولی من دوست ندارم که مردم در حالی که آب غسل از سر و صورت آنها می چکد، در مراسم حج حرکت کنند.))(731)
و از این رو عمران بن حصین به مطرف می گفت : ((پیامبر (ص) بین حج و عمره جمع نمود و آیه ای از قرآن و دستوری از حضرت در مورد حرمت آن وارد نشده است . مردی طبق راءی و نظر خود آن را حرام نمود.))(732) آنگاه عمران از مطرف می خواهد تا مادامی که زنده است این حدیث را برای کسی بازگو نکند.
معلوم می شود اصحاب پیامبر (ص) از ترس خلیفه جراءت ابراز این حکم شرعی را نداشتند. هنگامی که معاویه از سعد بن مالک در مورد متعه حج پرسید، وی آن را عملی نیکو و دارای پاداش الهی دانست . معاویه با تعجب از وی پرسید: آیا تو بهتر از عمر هستی ؟ وی که آن را حرام کرده است . سعد جواب داد: پیامبر (ص) که بهتر از عمر بود حج تمتع را بجای آورد.(733)
و نیز سعد بن ابی وقاص به این حقیقت که پیامبر (ص) و اصحاب حضرت در زمان ایشان ، حج تمتع بجای آوردند، معترف بود.(734)
عبدالله پسر عمر نیز در جواب شخصی که از وی در مورد حج تمتع سئوال کرد، آن را عملی پسندیده شمرد و چون سائل به وی اعتراض کرد چگونه پدرت از آن نهی کرده است ، پاسخ داد: ((گر چه پدرم چنین دستوری صادر کرده است ؛ ولی پیامبر (ص) آن را انجام می داد من نظر پیامبر (ص) را بر فرمان پدرم ترجیح می دهم .))(735) خداوند نیز در قرآن آن را حلال شمرده است و ما باید از کتاب خدا تبعیت کنیم نه از فتوای عمر...))(736)
نه تنها بعد از صدور فرمان عمر مبنی بر حرمت متعه حج ، اصحاب پیامبر (ص) با آن مخالفت نمودند؛(737) بلکه از تاریخ بر می آید هنگامی که خلیفه تصمیم بر صدور این حکم گرفت ، صحابه با وی مخالفت کرده و آن را بر خلاف سنت پیامبر (ص) دانستند و از این رو عمر برای مدتی از اعلام نظر خود دوری جست .(738) و به علت مخالفت صریح این حکم با قرآن و سنت ، برخی مدعی شدند خلیفه سرانجام به اشتباه خود پی برد و از این نظر برگشت .(739)
خلیفه در این نظریه خود ظاهرا مغلوب یک سری ظواهر و احساسات گردیده است ؛ زیرا چنانکه نقل شده است تنها استدلال وی در این تحریم آن است که نمی خواهد مردم در حالی که آب غسل از سر و صورت آنها می چکد در مراسم حج شرکت کنند. باید دانست که احکام الهی بر مبنای مصالح و مفاسد واقعی است و در آن احساسات و خوش آیندهای افراد و ناخوش آیندها که معمولا اموری نسبی و فردی می باشند، ملاحظه نگردیده است . خداوند و رسول او هنگام تشریع احکام الهی ، از خلیفه داناتر و آگاه تر بودند. به علاوه در برخی از روایات تصریح شده است که متعه حج تا قیامت ، حلال است .(740) خلیفه با این دستور خود سنت جاهلی را زنده کرد و این در حالی بود که بنابر اظهار ابن عباس ، پیامبر (ص) برای آنکه این فکر جاهلی را ریشه کن سازد، دستور به اجرای مراسم عمره در روز چهارم ذی الحجه صادر نمود و به همین منظور همسر خود عایشه را نیز در ماه ذی الحجه به عمره برد و به مردم نیز دستور داد که بعد از اتمام عمره ، از حالت حرام در آمده و نزدیکی با همسر را حلال بشمارند.(741) و از اینکه برخی ، بر اثر رسوب افکار جاهلی ، تمتع و خروج از احرام را کاری ناپسند شمرده و از انجام آن خودداری می ورزیدند ناراحت گردید.(742)
بعد از خلیفه دوم ، عثمان نیز به پیروی از وی پرداخت و حج تمتع را تحریم نمود. علی (ع) که به ناروا بودن این بدعت اعتراض داشت هم با زبان و هم در عمل به مخالفت با این بدعت پرداخت و تا آنجا پیش رفت که در مقابل عثمان ایستاد بطوری که احتمال ترور امام (ع) توسط اصحاب خلیفه وجود داشت .
عبدالله ابن زبیر می گوید: ((من با عثمان در جحفه بودم و عده ای از اهل شام و از آن جمله حبیب بن مسلمه فهری نیز در آنجا حاضر بودند. سخن در مورد متعه حج مطرح شد. عثمان گفت : حج را تمام کنید در ماههای حج و اگر عمره را تاءخیر بیندازید تا دوباره به زیارت خانه خدا بیایید، بهتر است . (یعنی بین عمره و حج در ماه حج ، جمع نکنید و در ماه حج ، عمره بجا نیاورید). در این میان علی (ع) به پا خواست و سخن خلیفه را بر خلاف سنت پیامبر (ص) دانسته و آن را سخت گیری بر بندگان خدا دانست ؛ زیرا بسیاری از مردم ، از مناطق دور دست آمده اند و بیکار نیز نیستند. آنگاه علی (ع) خود عمره و حج را با هم انجام داد. من فراموش نمی کنم که مردی از اهل شام گفت : این مرد را بنگر که چگونه به امیرالمؤ منین (عثمان ) اعتراض می نماید، بخدا قسم ! اگر خلیفه ، دستور دهد وی را گردن می زنم .))(743)
و بنابر گفته مروان بن حکم عثمان به امام اعتراض نمود که چگونه با وجود نهی من ، حج عمره را با هم بجای آورده ای ؟ امام (ع) پاسخ داد: لم اکن لادع قول رسول الله (ص) لقولک . ((من حاضر نیستم فرمان تو را بر فرمان پیامبر (ص) و سنت ایشان ترجیح دهم .))(744)
مخالفت امام با خلیفه در روایت دیگر نیز وارد شده است و در برخی موارد، عثمان اعتراف می نماید که پیامبر (ص) متعه حج را بجا می آورده است . در یکی از روایات آمده است امام (ع) به عثمان فرمود: ((تو هم می دانی که ما در زمان پیامبر (ص) حج تمتع بجا می آوردیم .)) عثمان پاسخ داد: ((درست است ؛ ولی ما در آن زمان هراسناک بودیم .))(745)
البته عذر عثمان قابل قبول نیست ؛ زیرا در آخرین حج پیامبر که به حجة الوداع معروف است ، حضرت حج تمتع را بجا آورد و در آن سال ، دیگر ترسی از کفار وجود نداشت (746) لذا قتاده در جواب شخصی که از وی منشاء خوف عثمان را پرسید، جواب داد: من نمی دانم .(747)
منبع: سایت غدیر
شیری را در گودالی دستگیر کرده بودند، مردم برای تماشای شیر ازدحام نمودند، یک نفر در نزدیکی گودال ایستاده بود، ناگهان قدمش لغزید و دست به دیگری زد و دومی به سومی و سومی به چهارمی و همه در گودال افتاده طعمه شیر شدند. این ماجرا در یمن اتفاق افتاد، امیرالمومنین علیه السلام نیز آنجا تشریف داشت ، خبر به آن حضرت رسید، پس درباره آنان چنین قضاوت نمود، که اولی طعمه شیر بوده و به علاوه باید یک سوم دیه به دومی بپردازد، و دومی نیز دو سوم دیه به سومی و سومی دیه کاملی به چهارمی باید بپردازد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله از این قضاوت خبردار گردیده فرمود: اباالحسن به حکم خدا داوری نموده است (1).
مولف: علت این تفصیل این است که نفر اول خودش افتاده ، به علاوه افراد دیگری را با خود انداخته ، از این جهت دیه ای طلب ندارد؛ زیرا مرگش مستند به خودش بوده است . و سبب مرگ نفر دوم ممکن است یکی از سه چیز باشد، کشیدن نفر اول و یا افتادن نفر سوم و یا چهارم بر روی او که خودش عامل آن بوده است بنابراین ، احتمال استناد قتلش به نفر اول 33/0 است و امام علیه السلام هم 33/0 دیه اش را به عهده نفر اول قرار داده است ، و اما نفر سوم ممکن است علت مرگش کشیدن و افتادن نفر چهارم بر روی او باشد که خودش عامل آن بوده و یا افتادن نفر اول و یا دوم بر روی او که عاملش نفر دوم بوده است و امام علیه السلام نیز دو سوم دیه او را بر عهده نفر دوم گذاشته است . و اما نفر چهارم تمام علت مرگش مستند به نفر سوم بوده ، بنابراین ، تمام دیه اش بر عهده نفر سوم می باشد چنانچه امام علیه السلام حکم نموده است .
------------------------------------------------
1ـ ارشاد مفید، قضایاه علیه السلام فی حال حیاه النبی صلی الله علیه و آله ص 105. فروع کافی ، ج 7، ص 286. حدیث 2. تهذیب کتاب الدیات ، باب الاشتراک فی الجنایات ، حدیث 2.
حضرت صادق (علیه السلام ) فرمود: چون ابوبکر کار خلافت را محکم نمود و از اکثر مهاجرین و انصار بیعت گرفت ، کسی را فرستاد تا وکیل و کارگران حضرت فاطمه علیهاالسلام را از باغ فدک بیرون کند، آن حضرت به نزد ابوبکر آمد و فرمود: به چه سبب وکیل مرا از فدک بیرون کردی و حال آنکه پدرم به فرمان خدا آن را به من داده است ؟ ابوبکر گفت : بر آنچه می گویی گواه بیاور!! فاطمه علیهاالسلام ام ایمن را آورد وام ایمن به ابوبگر گفت : من تا حجت بر تو تمام نکنم گواهی نمی دهم ترا به خدا سوگند آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حق من گفته است که ام ایمن اهل بهشت است ؟ ابوبکر گفت : بلی .ام ایمن گفت : من گواهی می دهم که حق تعالی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرستاد که حق ذی القربی را به او بده و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به امر خدا به فاطمه علیهاالسلام داد حضرت علی (علیه السلام ) نیز آمد و به همین نحو گواهی داد و به روایتی حسنین (علیه السلام ) نیز شهادت دادند. ابوبکر نامه ای درباره فدک نوشته و به فاطمه داد. آنگاه عمر پیدا شد و گفت : این چه نامه ای است ؟ ابوبکر گفت : فاطمه علیهاالسلام دعوی فدک را نمود وام ایمن و علی (علیه السلام ) بر او گواهی دادند، لذا من نیز این نامه را نوشتم . عمر نامه را گرفت و پاره کرد و گفت فدک فی ء همه مسلمین است و گذشته از این علی (علیه السلام ) شوهر فاطمه علیهاالسلام است و به نفع او گواهی دهد، روز دیگر خود حضرت امیر (علیه السلام ) در حالی که مهاجرین و انصار در نزد ابوبکر جمع بودند در آنجا حضور یافت و فرمود: ای ابابکر چرا وکیل فاطمه علیهاالسلام را از فدک بیرون کردی ؟ در صورتی که در حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه مالک و متصرف فدک بود. ابوبکر گفت : فدک فی ء همه مسلمین است اگر فاطمه علیهاالسلام اقامه شهود کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به او داده است من هم فدک را به او می دهم و الا او را در آن حقی نباشد!
علی (علیه السلام ) فرمود: ای ابابکر آیا درباره ما بر خلاف حکم خداوند که در مورد مسلمین است حکم می کنی ؟ گفت : نه . حضرت فرمود: بگو ببینم اگر در دست مسلمانی چیزی باشد، مالک و متصرف آن است و من بیایم و آن را برای خود ادعا کنم تو از چه کسی طلب بینه (دلیل و مدرک ) می کنی ؟ گفت : از تو. حضرت فرمود: پس چرا در مورد فدک از فاطمه علیهاالسلام بینه و شاهد طلب می کنی در حالی که فاطمه علیهاالسلام مالک فدک بوده است . ابوبکر سکوت کرد. عمر گفت : این سخنان را واگذار ما را توانایی احتجاج با تو نیست ، اگر گواهان عادلی بیاورید فدک را می دهیم و الا تو و فاطمه علیهاالسلام را در آن حقی نیست . علی (علیه السلام ) به ابوبکر فرمود: آیا قرآن خوانده ای ؟ گفت : بلی . فرمود: مرا خبر ده از گفتار خدای تعالی :
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا در حق ما نازل شده یا دیگران ؟ ابوبکر گفت : در حق شما. حضرت فرمود: پس اگر دو نفر نزد تو شهادت دهند که فاطمه علیهاالسلام کار زشتی مرتکب شده چه می کنی ؟ گفت : مانند سایر مردم اقامه حد می کنم . فرمود: اگر چنین کنی در نزد خدا از کافران محسوب شوی . ابوبکر گفت : چرا؟ علی (علیه السلام ) فرمود: برای آنکه شهادت خدا را به طهارت فاطمه صلی الله علیه و آله و سلم رد کرده و شهادت مردم را پذیرفته ای همچنانکه حکم خدا و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم را که فدک را به فاطمه علیهاالسلام داده اند و او در حال حیات پدرش آن را تصرف کرده است را رد کردی و شهادت یک نفر اعرابی را که بر پاشنه خود بول می کند می پذیری و فدک را از فاطمه علیهاالسلام گرفتی ... در این موقع صدا و همهمه از میان مردم برخاست و همگی سخنان علی (علیه السلام ) را تاءیید کردند در اینجا بود که عمر و ابوبکر توطئه قتل علی (علیه السلام ) در سر نماز را توسط خالد بن ولید طراحی کردند.(علل الشرایع ، ج 1.)
در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام به آن حضرت گزارش رسید که چهار نفر در حال مستی یکدیگر را با کارد مجروح نموده اند. امام علیه السلام دستور داد آنان را توقیف نموده تا پس از هشیاری به وضعشان رسیدگی کند، دو نفر از آنان در بازداشتگاه جان سپردند. اولیای مقتولین نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و خواستار قصاص از زندگان شدند، آن حضرت علیه السلام به آنان فرمود: شما از کجا می دانید که این دو نفر زنده ایشان را کشته اند و شاید خودشان یکدیگر را مجروح نموده و مرده اند؟
گفتند: نمی دانیم ، پس شما خودتان با استفاده از دانش خدادادی تان بین آنان حکم کنید.
امام علیه السلام فرمود: دیه آن دو مقتول به عهده هر چهار قبیله است و بعد از اخراج خونبهای زخمهای دو نفر زخمی ، باقیمانده به اولیای آن دو مقتول رد می گردد (1).
یک نفر در آب غرق شد
شش نفر در آب فرات سرگرم بازی بودند، یکی از آنان غرق شد، نزاع را نزد امیرالمومنین علیه السلام بردند، دو نفر از آنان گواهی دادند که آن سه نفر دیگر او را غرق کرده اند، و آن سه نفر گواهی دادند که آن دو نفر دیگر او را غرق کرده اند، امیرالمومنین علیه السلام دیه او را به پنج قسمت مساوی تقسیم نمود، دو قسمت به عهده آن سه نفری که دو نفر بر علیه ایشان گواهی داده اند، و سه قسمت به عهده آن دو نفری که سه نفر بر علیه ایشان گواهی داده اند (2).
شیخ مفید در ارشاد پس از نقل این خبر می گوید: در این قضیه هیچ قضاوتی تصور نمی شود که از قضاوت آن حضرت به صواب نزدیکتر باشد.
نشگون
و نیز در همان زمانی که امیرالمومنین علیه السلام در یمن تشریف داشت به آن حضرت خبر رسید که دختری از روی بازیچه دختر دیگری را بر دوش گرفته و دختر سومی از پایینی نشگون گرفته و او بناگاه پریده و دختری را که بر دوش داشته انداخته و منجر به مرگ او شده است .
امام علیه السلام فرمود: یک سوم دیه مقتول به عهده آن دختری است که او را بر روی شانه برداشته و یک سوم دیگر به عهده دختری که از او نشگون گرفته ، و یک سوم هم بر عهده خودش که بطور بازیچه و عبث سوار شده است . این خبر به سمع مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده آن را تائید نموده بر صحتش گواهی داد (3).
ودیعه
مردی دو دینار و دیگری یک دینار نزد شخصی به ودیعت نهادند، یک دینار آنها تلف شد. امیرالمومنین علیه السلام درباره آنان فرمود: یک دینار از دو دینار موجود به صاحب دو دینار اختصاص دارد و دینار دیگر نیز بالمناصفه بین آن دو تقسیم می شود (4).
و نظیر این خبر است روایتی که شیخ صدوق و شیخ طوسی به امام صادق علیه السلام نسبت داده اند که دو نفر بر سر دو درهم با یکدیگر نزاع می کردند، یکی از آنان هر دو درهم را از خود می دانست و دیگری یکی از آنها را.
آن حضرت علیه السلام فرمود: کسی که مدعی یک درهم است اعتراف دارد که از درهم دیگر حقی ندارد، و درهم دیگر که مورد نزاع است بین آنان بالمناصفه تقسیم می شود (5).
و همچنین نظیر آن را شیخ کلینی و صدوق و طوسی به امام محمد باقر علیه السلام نسبت داده اند که از آن حضرت پرسیدند، مردی غلامی از دیگری خریده و فروشنده دو غلام به خریدار تسلیم نموده تا یکی از آنها را انتخاب کرده برای خود نگهدارد و دیگری را به صاحبش رد نماید و فروشنده قیمت غلام را نیز از مشتری تحویل گرفته است .
خریدار هر دو غلام را به طرف منزل می برده ، اتفاقا یکی از آن دو در بین راه گریخته است . آن حضرت فرمود: مشتری غلام موجود را به صاحبش رد می کند و نصف قیمتی را که به فروشنده داده پس می گیرد و برای یافتن غلام جستجو می کند، اگر آن را یافت باز اختیار دارد هر کدام از آن دو را که می خواهد نگهدارد و آن نصف قیمت را که از فروشنده گرفته باز به وی رد نماید، و اگر غلام را پیدا نکرد از مال هر دو رفته ، نصفش از فروشنده و نصفش از خریدار (6).
------------------------------------------------
1-ارشاد مفید، قضایاه علیه السلام فی خلافته ، من لا یحضر، کتاب الدیات ، باب حکم الرجل یقتل الرجلین او... حدیث 7. تهذیب ، کتاب الدیات باب الاشتراک فی الجنایات ، حدیث 5.
2- ارشاد مفید، قضایاه علیه السلام فی خلافته . فروع کافی ، کتاب الدیات ، باب الجماعه یجتمعون علی قتل واحد، حدیث 6. تهذیب کتاب الدیات ، باب الاشتراک فی الجنایات ، حدیث 3.
3- ارشاد مفید، قضایاه علیه السلام والنبی حی .
4- من لا یحضر، باب 16، الصلح ، حدیث 12. تهذیب ، باب الصلح ، حدیث 14.
5- من لا یحضر، باب الصلح ، حدیث 8. تهذیب ، باب الصلح بین الناس ، حدیث 12.
6- فروع کافی ، کتاب المعیشه ، باب نوادر، حدیث 1، تهذیب ، ج 7، ص 82، حدیث 68.