سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

سخنرانی دکتر ایت الله بهشتی - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

سخنرانی شهید دکتر بهشتی درباره روحانیت؛ ویژگی‌‏ها و مسئولیت‏ها

ما با شما مردم راه را پیدا کردیم

در اسلام و فرهنگ اصیل اسلام، ما روحانى و روحانیت نداریم. آنچه در فرهنگ اصیل اسلام داریم عالم است، عالمِ متعهدِ آگاه، فقیه، اسلام‏شناس، اسلام‏دان … تمام تلاش دشمن در کجاست؟ در اینجاست که، یا در ما یک غرور جدایى افکن بیافریند، بگوید: البته همه این پیشرفت‏ها از برکات وجود آقایان است؛ ولى به آنها بگویید: هندوانه زیر بغل نگذارند که بغل ما جاى هندوانه ندارد؛ یا به شما مردم بگوید که: شما بودید و هستید که در خیابان‏ها فریاد می‌زنید و می ‏زدید، در صحنه‏ هاى نبرد کشته م‏ی دادید و می ‏دهید، مصدوم مبارزه و جنگ داشتید و دارید. اینها چه کاره ‏اند؟

 


 برادر من، خواهر من! ممکن است از من در لباس و زىّ روحانیت حرکتى ببینى که خوشایند تو نباشد و رفتارى ببینى که مطابق ایده آلى که از عالمِ اسلامى‏دارى نباشد، سخنى بشنوى که داراى آن پختگى و عمق متناسب با عالمِ در نقش معلم و راهبر نباشد؛ خوب این کارى ندارد، بگو من خیال می ‏کردم فلانى ارج و منزلتش اینقدر است حالا می ‏فهمم که ارج فکرى و منزلت فکرى و علمى و ارج و منزلت عملی ‏اش کمتر از این حرفهاست. این عیبى ندارد بگو و عمل کن و موضع بگیر؛ اما این کجا، یک پله آن طرف‏تر هم برویم تا روشن بشود چه می ‏خواهیم بگوییم. برادر من، خواهر من، ممکن است به یک فردى یا افرادى در این لباس برخورد کنى که صلاحیت علمى و عملى و تقوایى و یا آگاهى اجتماعى آنها را اصولاً آنقدر کم و نارسا بیابى که بگویى: شایسته نیست این فرد یا این افراد در لباس روحانیت ودر لباس علماى اسلام باشند و ممکن است؛ ولى من نمی ‏گویم ممکن است، اصلاً می ‏گویم هست، واقعیت است؛ ولى خوب از این چه نتیجه می ‏گیریم؟ از این نتیجه می ‏گیرید که اسلام وجامعه اسلامى منهاى علماى اسلام؛ منهاى روحانیت؟ یا نتیجه می ‏گیرید جامعه اسلامى با روحانیت، ولى با اصلاح روحانیت؟ کدام یک؟ چرا در نتیجه گیرى کج برویم؟

 

از جمله مهمترین مباحثی که در سال های پس از انقلاب به بحث روز و دغدغه فکری برای نیروها و طبقات مختلف فعال در جامعه، چه مخالفان و چه موافقان انقلاب اسلامی تبدیل شده بود، پرسش و تامل در معنا، جایگاه، مسئولیت ها و نهایتا آسیب شناسی و اصلاح نهاد و شان روحانی و روحانیت به معنا و در جایگاه عالم دینی و معلم آموزه ها و علوم و ادبیات دین بود. بویژه بحث از آسیب شناسی نهاد و جایگاه عالم دینی و تفکیک میان معنای عالم دین و روحانی از جمله مسائلی بود که خود مسئله می آفرید و موجب ظن و گمان در آن زمان می بود. شهید دکتر بهشتی از سال ها پیش از انقلاب این دغدغه را داشت و در قبال آن پاسخ گو بود که در همین سخنرانی به آن ماجرا و چگونگی شکل گیری حلقه فکری ای که بعدها کتاب مرجعیت و روحانیت را به قلم بزرگترین اسلام شناسان معاصر از جمله خود وی به رشته تحریر درآورد و به عنوان کتاب نمونه برگزیده شد، اشاره کرده است. اصلاح ساختار فکری و آموزشی حوزه و نوع تربیت و آموزش طلاب آشنا با علوم و پرسش ها و دغدغه های روز همیشه بر شانه های شهید دکتر بهشتی سنگینی می کرد و تاسیس و مدیریت مدارسی چون دین و دانش و شهیدین (حقانی) بروندادی از همین دغدغه ها بوده است. از همین رو قسمت اعظم تلاش دکتر بهشتی معطوف به آن بخشی می شد که بیشترین دغدغه های وی در آن متمرکز بوده است و آن همانا آموزش و تربیت دانش پژوهان حوزه علوم دینی به مثابه حاملان علم دین و نه صاحبان لباس دین بوده است. بهشتی در این راستا به حفظ روحانیت و اصلاح ساختار و روش و محتوا بسیار بیش از حذف یا نادیده انگاشتن روحانیت و در زیان او، عالمان دین، اهمیت می داده و تلاش خود را در این راه به کار می گیرد. سخنرانی ذیل که از جمله مباحث شهید دکتر بهشتی در این باب و البته به مناسبت شهادت شهید استاد مطهری بوده، با تاکید بر همین مسئله صورت گرفته است.

 

بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدالله رب العالمین و الصلوة و السلام على جمیع انبیائه و رسله و على سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد [صلوات حضار] و ابن عمه على و وصیه من بعده مولانا على امیرالمومنین و على الائمة الهداة من ولده و الخیرة من آله و صحبه و السلام علینا وعلى عبادالله الصالحین.

این بزرگداشت سراسرى که از یک عالم اسلامى خدوم، یک محقق، یک اهل بیان و قلم و تحقیق، یک عالم پر تلاش و یک یادواره در تهران و شهرها می ‏بینید نشانه بارزى براى ما با اسلام و رهروان اسلام است. دوستان که مى‏خواستند قرار این حضور من را در جمع شما بگذارند گفتند: موضوع سخن چه باشد؟ عرض کردم: درباره خاطره‏ هایى که در طول 33 سال آشنایى و دوستى و همفکرى و بحثها و کارهاى علمى و اجتماعى مشترک سخن می ‏گویم. اما در راه که می ‏آمدم، دیدم حیف است من به این خاطره‏ ها بسنده کنم؛ بخصوص که در چند مصاحبه‏ اى که روزنامه ‏ها داشتند، خواستند این خاطره‏ ها را بگویم و گفتم و دوستان هم می خوانند. بنابراین بین دوچیز جمع کردم: یکى اینکه یکى از خاطره‏ ها را نقل کنم و دیگر آنکه آن خاطره را به عنوان موضوع یک بحث تحلیلى، اجتماعى برگزینم و این فرصتى را که در جمع شما هستم به خاطره گویى اختصاص ندهم. یکى از مسائلى که مرحوم آقاى مطهرى مکرر در جلسه ها و بحثها و دیدارها روى آن تکیه می ‏کردند، مسئله رابطه ما و جامعه ما با روحانیت بود. ایشان مکرر می ‏فرمود: که من طرفدار سرسخت اصلاح روحانیتم و مخالف سر سخت اسلام منهاى روحانیت. غالباً هم ایشان مقید بود این دو را، به یک اندازه از نظر تاکید، بیان کند و نشان بدهد که به همان اندازه که به بقاى روحانیت در جامعه و دوام نقش روحانیت در جامعه معتقد است و علاقه دارد به همان اندازه هم به اصلاح روحانیت، معتقد است و علاقه دارد این جزو تکیه کلام‏هاى این برادر عزیز فقید و محقق عالیقدر بود. شما می ‏دانید که ایشان دو مقاله جالب و ارزنده دارند در یکى از مجموعه ‏هایى که بنده و ایشان و چند تن دیگر در تهیه ‏اش شرکت داشتیم، در سال 1340 به نام بحثى پیرامون مرجعیت و روحانیت. در آن مجموعه، بحثى که من تهیه کردم عنوانش روحانیت در اسلام و در میان مسلمین است که نقطه نظرها در آن تاریخ، یعنى 19 سال قبل، در آن مقاله منعکس است و هر چند جلو آمدم در تجربه اجتماعى، می ‏بینم آن نقطه ‏نظرها با واقعیت‏هایى که تجربه نشان می ‏دهد، منطبق است. مرحوم آقاى مطهرى هم در آن مجموعه دو مقاله جالب دارند. این را هم برایتان بگویم که تهیه آن مجموعه کم‏کم به خاطره تبدیل شد. آن مجموعه به این صورت تهیه می ‏شد که آقاى مهندس بازرگان و آقاى دکتر سحابى، این دو انسان با ایمان و درس خوانده متعهد مبارز، پس از فوت مرحوم آیة الله بروجردى طاب ثراه، از عده ‏اى دعوت کردند که روزهاى جمعه جلسه بحث و سمینار گونه ‏اى درباره مسائل مربوط به روحانیت و مرجعیت داشته باشند و بعد هر یک از حاضران متعهد بشود که حداقل یکى از این بحثها را بنویسد و در این جلسه به معرض تبادل نظر بگذارد و بعد از اینکه پخته شد از مجموعه اینها یک کتاب که راهنماى مردم در رابطه با مرجعیت و روحانیت باشد تنظیم بشود و منتشر بشود. بنابراین کیفیت تهیه این مجموعه این گونه نبود که چند موضوع را انتخاب کنند و بگویند هر کسى برود خودش یک مقاله بنویسد. بلکه موضوعات مطرح شد، بحث شد و بعد از یک بحث مقدماتى، هر کسى یک یا دو موضوع را انتخاب کرد، نوشت و نوشته را آنجا آوردند مطرح کردند و به این صورت که می ‏بینید، درآمد. جلسات هم تا آنجا که یادم می ‏آید مرکزش منزل جناب آقاى دکتر سحابى، این استاد با ایمانى که با صفا و با اخلاص و باایمان و پرارزش می ‏باشد، بود. شاید حدود 7-8 ماه این جلسات طول کشید. بخوبى یادم هست که در جلسات پیرامون مسائل روحانیت خیلى بحث شد و باز مرحوم آقاى مطهرى از این موضع با مسئله برخورد می ‏کردند که روحانیت در یک جامعه اسلامى نقش بنیادى و اصلى دارد ولى باید اصلاح شود. باید براى اصلاح آن کوشش شود. پس این به عنوان یکى از اصول فکرى و خطوط فکرى این استاد باید شناخته شود که جامعه اسلامى با حفظ نهاد روحانیت و نهاد روحانیت با تلاش براى اصلاح آن. من در آن مقاله: «روحانیت در اسلام و در میان مسلمین» مطلبى را مطرح کردم که زمینه بحث امشب هم هست و آن این است که در اسلام و فرهنگ اصیل اسلام ما روحانى و روحانیت نداریم. آنچه در فرهنگ اصیل اسلام داریم عالم است، عالمِ متعهدِ آگاه، فقیه، اسلام‏شناس، اسلام‏دان. روایات ما در زمینه روحانى و روحانیت نیست. روایات ما در زمینه علما است. نقش علما، وظایف علما، شرائط علما، مسئولیت سنگین علماى اسلام. واژه «روحانى» یک واژه ‏اى است که از آئینهاى هندى و بعد زردشتى و مسیحى به جامعه ما منتقل شده است بخصوص این را آدم در جامعه مسیحیت خیلى خوب و روشن می ‏بیند؛ آن هم در مسیحیت کلیساى کاتولیک. در آیین مسیحیت کلیساى کاتولیک، پاپ و کشیش‏ها، موجودات روحانى هستند؛ مثل اینکه یکپارچه روحند و لذا ازدواج هم نباید بکنند؛ براى اینکه روح که دیگر ازدواج نمی ‏کند. کشیشهاى کلیساى کاتولیک حق زن گرفتن ندارند راهبه‏ هایشان هم حق شوهر کردن ندارند. اینها باید یکپارچه روح باشند. دراسلام این‏گونه نیست. در اسلام، اصلا قرآن با این طرز فکر مبارزه می ‏کند. به عنوان انتقاد، این اندیشه کج و غلط را از مخالفان پیغمبراکرم، صلوةالله و سلامه علیه، نقل می ‏کند؛ آنها می ‏گفتند: «مالهذا الرسول یأکل الطعام و یمشى فى الاسواق» آخر این چه پیغمبرى است که هم غذا می ‏خورد و هم در کوچه و خیابان راه می رود؟ آنها هم از پیغمبر یک برداشت روحانى داشتند؛ یعنى باید یک پارچه روح باشد، نه غذا بخورد و نه مثل آقاى معمولى توى کوچه و خیابان بیاید. قرآن این اندیشه را نفى می ‏کند، می ‏گوید: پیغمبر، عالم الهى، پیشتاز، پیشگام، رهرو و رهبر جامعه باید مثل مردم باشد، مثل مردم غذا بخورد، مثل مردم توى کوچه و بازار بیاید، مردمى باشد، در میان مردم باشد، با مردم باشد، همرنگ مردم باشد. در یک آیه ‏اى دیگر که اعتراض مى‏کنند که: چرا خدا فرشته ‏اى را به عنوان پیغمبر نفرستاد؟ خدا در جواب می ‏گوید: اگر قرار بود روى زمین فرشته‏ ها زندگى کنند و می ‏خواستیم براى فرشته ‏ها پیغمبر بفرستیم البته یک فرشته می ‏فرستادیم؛ ولى براى شما آدمیزادها، پسرها و دخترهاى آدم و حوا، اگر بخواهیم پیامبر بفرستیم و رهبر، خوب باید کسى باشد که مثل شما باشد، با شما بنشیند، با شما برخیزد و با شما زندگى کند، با شما حرف بزند، به زبان شما صحبت کند، با فرهنگ شما حرف بزند، با آرمانها با نیازها، با ضعف‏ها و با قوت‏هاى انسان روبرو بشود. بنابراین، آنچه در اسلام داریم عالم اسلامى و عالم متعهد و فقیهِ عادلِ مخالفِ هواىِ نفس و مطیع امر مولاست. ولى به هرحال، بخواهیم یا نخواهیم، این واژه به فرهنگ ما هم آمده است. امروز می ‏گویند: روحانیون، روحانیت، جامعه روحانیت. سر کلمه هم که نمی ‏شود اینقدر ایستاد. سعى کنیم محتوى را درست کنیم. اکنون وقتى می ‏گوییم روحانیت، یعنى علماى صاحب علم و تقوا که توانایى الگو بودن براى جامعه داشته باشند، الگو در اندیشه خالص اصیل اسلامى و الگو در عمل اسلامى. پس وقتى مى‏گوییم جامعه ما و اسلام ما، بدون روحانیت نمی ‏شود یعنى بدون چه چیز نمى‏شود؟ یعنى بدون علماى اسلامى که داراى بهره و سرمایه فراوان از علم و اسلام‏شناسى و فضیلت و تقوا و تجسم عملى اسلام باشند، نمى‏شود. خوب حالا اگر از شما بپرسند که نظر مبارک چیست؟ آیا می ‏شود ما یک جامعه اسلامى، یک جامعه مکتبى داشته باشیم، اما این جامعه مکتبى بدون علماى متخصص، آگاه و با فضیلت و درست و قابل اعتماد راه اسلام را برود؟ جامعه، جامعه مکتبىِ اسلامى باشد؛ نظام، نظام مکتبىِ اسلامى باشد اما این نظام و این جامعه را با همین کتابهاى حدیث و کتاب آسمانى قرآن رها کرد؟ بگویند ما قرآن داریم، کتاب حدیث هم داریم دیگر خودمان مى‏توانیم اسلام را بفهمیم و برویم جلو، نیازى به عالمانِ متخصصِ متعهدِ قابل اعتماد نیست؛ چنین چیزى مى‏شود؟ دقت کنید! جالب اینجاست که همان افراد و گروه‏هایى که درباره ضرورت و اهمیت نقش روحانیت در جامعه تردید مى‏کنند و این را به ‏عنوان یک سؤال مطرح مى‏کنند و یک علامت سؤال بزرگ جلوى آن می ‏گذارند، می ‏بینید خود این گروه‏ها، افرادى دارند به نام «ایدئولوگ» که این افراد غالبا هیچ شغل و کارى هم ندارند؛ یعنى زندگی ‏شان را باید آن سازمانشان اداره کند والا خودشان کارى که درآمد داشته باشد، ندارند و نقش خودشان را هم نقش ممتاز و برجسته می ‏دانند. خیلى هم علاقه دارند که آن سازمان و آن تشکیلات اصلاً به نام آنها شناخته بشود. خوب، فرق میان رابطه جامعه و امت بزرگ اسلامى با علماى متعهد و آگاه و رابطه اعضاى این سازمانها و این تشکیلات با آن آقایان چیست؟ چه فرقى با همدیگر دارد؟ هیچ، اگر شما عالم و ایدئولوگ این تشکیلات هستید و کار اساسی ‏تان شب و روز این است که روى مسائل ایدئولوژى و تشکیلاتتان کار بکنید، زحمت بکشید، مسائل ایدئولوژیک را استنباط کنید و در اختیار اعضاى تشکیلاتتان بگذارید و این را یک واجب، یک فرضیه، یک وظیفه و یک نقش بنیادى ارزنده می ‏دانید؛ خوب، مگر کار علماى آگاه و متعهد، مراجع تقلید داراى صلاحیت‏هاى برجسته اسلامى، چیست؟ غیر از این است؟ آنها هم همین کار را می ‏کنند. آنها هم درباره مسائل اسلامى، کار می ‏کنند، تحقیق می ‏کنند عمرى را دراین راه می ‏گذارنند، زحمت می ‏کشند، تلاش می ‏کنند که مسلمان بداند، اگر می ‏خواهد مسلمان‌وار زندگى کند چگونه باید زندگى کند و برنامه زندگى او چیست؟ اگر می ‏خواهد عقاید و اصول و اندیشه ‏هاى اسلامى را در برابر حوادث زمان و زمانه زنده نگه دارد چگونه باید آن را تغذیه کند و چگونه باید بیان کند؟ اگر قرار است مسائل و محتواى اسلام را امروز با زبان و بیانى بگوید، متناسب با نیاز این عصر و مناسب با آن را پیدا کند بی ‏آنکه محتواى آن عوض بشود. بدون آنکه اصل اسلام دست بخورد. بدون آنکه اسلام دست خورده یا تحریف شده را تحویل مردم بدهد؛ اسلام اصیل ولى با زبان روز، با بیان روز و پاسخگو به سؤالات روز را به مردم ارائه کند. خوب، می ‏فرمایید که این کار هنر نمی ‏خواهد، تخصص نمی خواهد، تلاش نمی خواهد، تمرکز نمی ‏خواهد وقت صرف کردن نمی ‏خواهد یا می ‏خواهد؟ جامعه ما اگر با اعماق وجدان اسلامى پاک خود در می ‏یابد که باید علماى آگاه، درس خوانده، بافضیلت، خداپرست، مردم دوست و خلق دوست، مهربان و خدمتگزار نسبت به خلق و شیفته رضاى خالق را پیدا کرد، و اگر با تمام وجود آنها را دوست دارد به آنها علاقه دارد، محبت دارد، و جاى آنها را – بدون اینکه احتیاج به این همه بگو مگو داشته باشد – در جامعه خودش لمس می ‏کند؛ به ‏نظر شما این جامعه ما، این عوام الناس ما راه کج رفته ‏اند یا راه درست و راست؟ جالب اینجاست که مى‏گویند: بله آقا، این عوام نمی ‏فهمند، ما باید بیاییم به آنها فهم صادراتى صادرکنیم تا بفهمند. من قبول دارم که عوام و توده مردم نیاز به آموزش دارند ولى این را هم قبول دارم که در جامعه‏ اى که ما زندگى کنیم همین عوام نیازمند به تعلیم و آموزش و هدایت و رهبرى، با یک حس ششم، با یک قلب صاف، چیزهایى را می ‏فهمند که من و شما انسان‏هاى درس خوانده نمی ‏فهمیم، این را هم من قبول دارم. ما با توده مردم در دوره شکوفایى انقلاب تعارف نکردیم بلکه به آنها گفتیم اى مردم شریف انقلابى مسلمان ایران! باور کنید شما در هدایت این انقلاب سهیمید، شرکت کنید، با آنها تعارف نکردیم. آنها را ریشخند نکردیم. من امروز می ‏گویم، دیروز و دیروزها بارها گفته ‏ام و اگر زنده ماندم تا زنده هستم بارها خواهم گفت و خواهم نوشت که: خلق، ملت، عوام‏ الناس و توده مسلمان ما درهدایت این انقلاب سهیم بود [تکبیر حضار]. همین حالا هم سهیم است فردا هم سهیم است. ما با شما مردم راه را پیدا کردیم و رفتیم با هم پیدا کردیم؛ گیریم یک گوشه ‏هایى از آن را ما بهتر خبر داشتیم، ولى یک گوشه هایش را شما بهتر خبر داشتید. امروز هم همین‏طور است یک گوشه‏ هایى را ممکن است ما بهتر خبر داشته باشیم یک گوشه‏ هایى را هم شما بهتر خبر دارید و می ‏دانید. تمام تلاش دشمن در کجاست؟ در اینجاست که، یا در ما یک غرور جدایى افکن بیافریند، بگوید: البته همه این پیشرفت‏ها از برکات وجود آقایان است؛ ولى به آنها بگویید: هندوانه زیر بغل نگذارند که بغل ما جاى هندوانه ندارد؛ یا به شما مردم بگوید که: شما بودید و هستید که در خیابان‏ها فریاد می‌زنید و می ‏زدید، در صحنه ‏هاى نبرد کشته می ‏دادید و می ‏دهید، مصدوم مبارزه و جنگ داشتید و دارید. اینها چه کاره‏ اند؟ نمی ‏دانم، زیر بغل شما جاى هندوانه دارد یا ندارد؟[حضار: ندارد] دشمن می ‏کوشد تا این پیوند سازنده حیات بخشِ نیروآفرینِ ریشه دار در فرهنگ شما مردم و در ایمان شما مردم را سست و متزلزل کند. شما ملت عزیز! به این تلاش‏گران در راه تضعیف پیوند امت اسلام و امامتش و پیوند امامت و امتش، باید همیشه پاسخ روشن و صریح بدهید و بگوئید. برادر من، خواهر من! ممکن است از من در لباس و زىّ روحانیت حرکتى ببینى که خوشایند تو نباشد و رفتارى ببینى که مطابق ایده آلى که از عالمِ اسلامى‏دارى نباشد، سخنى بشنوى که داراى آن پختگى و عمق متناسب با عالمِ در نقش معلم و راهبر نباشد؛ خوب این کارى ندارد، بگو من خیال مى‏کردم فلانى ارج و منزلتش اینقدر است حالا مى‏فهمم که ارج فکرى و منزلت فکرى و علمى و ارج و منزلت عملی اش کمتر از این حرفهاست. این عیبى ندارد بگو و عمل کن و موضع بگیر؛ اما این کجا، یک پله آن طرف‏تر هم برویم تا روشن بشود چه می ‏خواهیم بگوییم. برادر من، خواهر من، ممکن است به یک فردى یا افرادى در این لباس برخورد کنى که صلاحیت علمى و عملى و تقوایى و یا آگاهى اجتماعى آنها را اصولاً آنقدر کم و نارسا بیابى که بگویى: شایسته نیست این فرد یا این افراد در لباس روحانیت ودر لباس علماى اسلام باشند و ممکن است؛ ولى من نمی ‏گویم ممکن است، اصلاً می گویم هست، واقعیت است؛ ولى خوب از این چه نتیجه می ‏گیریم؟ از این نتیجه می ‏گیرید که اسلام وجامعه اسلامى منهاى علماى اسلام؛ منهاى روحانیت؟ یا نتیجه می ‏گیرید جامعه اسلامى با روحانیت، ولى با اصلاح روحانیت؟ کدام یک؟ چرا در نتیجه گیرى کج برویم؟

مرحوم آقاى مطهرى درست همین مسئله را با همین بعد دنبال مى‏کرد، می ‏نوشت، می ‏گفت و تلاش می ‏کرد. ایشان در این سالهاى اخیر، می ‏دانید، تصمیم گرفته بودند در ابتدا هفته ‏اى یک روز، بعد دو روز و این اواخر، شاید همان چند روز قبل از شهادت باهم صحبت می کردیم ایشان می ‏فرمود: بنا دارم روزهاى رفتن به قم را زیادتر کنم، اگر بشود حداقل می ‏خواهم سه روز هفته را در قم باشم. ایشان درسهایى در قم شروع کرده بودند، به‏ منظور اینکه در جهت دادن به اندیشه و بینش و برداشت اصیل اسلامى در مرکز روحانیت شیعه، یعنى قم و ساختن طلاب جوان در این مرکز انقلاب و ستاد انقلاب اسلامى ایران نقش موثرتر و پربارترى را ایفا کنند. از قضا در آن روز که شاید هم آخرین دیدار ما بود، منزل خود ایشان هم بود، این صحبت به میان آمد که ما گرفتار مسئولیت‏هاى اجتماعى شده‏ ایم، حضورمان در میدان فعالیت‏هاى ایدئولوژیک، فعالیت‏هاى تحقیقى در شناخت اسلام و فعالیت‏هاى تبلیغى در رساندن این شناخت به مردم از طریق سخنرانى، از طریق مقاله و کتاب دارد ضعیف می ‏شود. خود مرحوم آقاى مطهرى دیگر چند ماه بود فرصت یک سطر نوشتن هم نداشت ایشان که همواره زنده بود به مطالعه کردن و نوشتن. مطالعه می ‏کردیم و مى کنیم اما اکنون ناچاریم مطالب سیاسى و اجتماعى روز را مطالعه کنیم. ناچاریم گزارش‏هاى روزانه را بخوانیم. ناچاریم اخبار این‏طرف و آن‏طرف را بخوانیم. ناچاریم نامه‏ هاى مردم را بخوانیم، نامه هایى که در برابرش هم غالباً خجلیم براى اینکه کار فورى و علاج فورى از دستمان ساخته نیست. می ‏خوانیم، مطالعه می کنیم، بحث می ‏کنیم، تجزیه و تحلیل می ‏کنیم، جمع بندى می کنیم اما اینها در زمینه ‏هاى ایدئولوژیک دیگر نیست. به ایشان می ‏گفتم: برادر عزیز، این حد از فرورفتن و غرق شدن خودمان در این‏گونه مسئولیت‏ها و این‏گونه کارهاى روزانه را خطرناک می ‏بینم! و ایشان هم می ‏فرمود: درست است و به همین دلیل بعد می ‏فرمود: که من بنا دارم هرچه زودتر روزها و ساعات بیشترى را براى پرداختن به این واجب بزرگ آزاد کنم. من از این سخن ایشان خیلى خوشحال شدم و به ایشان هم گفتم: امیدوارم تا وقتى که ما فرصت پیدا کنیم عین این برنامه را دنبال کنیم حضور خلاق و فعال و زنده وسازنده شما به مقدار زیادى این کمبود و نارسایى را جبران کند، به همین دلیل هم اول بار که خبر شهادت ایشان را شنیدم گذشته از اَلَم و رنج و دردى که یک دوست چندین ده ساله در خودش احساس می ‏کند این خاطره، قبل از هر خاطره دیگر در ذهنم زنده شد. به برادرها در همان جلسه ‏اى که صبح به منزل ایشان رفتیم گفتم: دوستان، اولین جمله ‏اى که به دنبال این شهادت در ذهنم زنده شد، این قرار استاد مطهرى بود که می ‏خواست براى پرکردن این خلاء وحشتناک، مثل گذشته پرتلاش و پرتوان حضورش را زیادتر کند اینکه می ‏گویم، من به این مسئله، سخت معتقد بودم درباره خودم هم از 8-9 ماه قبل همین تصمیم را گرفته بودم. تصمیم داشتم که تا آنجا که می شود در میدان بحث و بررسى و تحقیق و تبلیغ اسلام اصیل و خالص متمرکز بشوم؛ به همین دلیل از پذیرفتن هر مسئولیتى خوددارى می ‏کردم، مگر اینکه یک فریضه عینى و یک واجب عینى باشد و تشخیص عینى بودن این واجب را هم گذاشته بودم در اختیار امت و امام. حتى در این مسئولیت اخیر که امام به عنوان واجب عینى فرمودند و پذیرفتم، همان موقع به دوستان گفتم قرار ما محفوظ، من صبح تا ظهر در این مسئولیت خطیر، خودم را متمرکز مى‏کنم ولى بعدازظهر و شب باید در آن مسئولیت حاضر باشم و خوشبختانه هم، از آن موقع این برنامه راکم وبیش آغاز کردم و حالا هفته‏ اى 10-12 ساعت در این کارهاى ایدئولوژیک می ‏توانم کار بکنم و برنامه ‏اى را هم براى دوستان دانشجو آغاز کردم. این را براى این می ‏گویم که بدانید من با تمام وجود به این آرمان معتقد بوده ‏ام و هستم و امروز و این روزها رنج می ‏برم که برادران روحانى، برادران دانشجو و خواهران دانشجو، پدر و مادرها، مردم معمولى می ‏آیند می ‏گویند که: فلانى چه باید کرد؟ نسل جوان ما در معرض هجوم ایدئولوژی‏هاى ضد اسلام یا التقاطى ممکن است آسیب‏ پذیر باشد. راست هم می ‏گویند. عرض من هم به آنها این است که اگر خداى عمرى داد و توفیقى داد و توانستیم از این مهلکه ‏ها و توطئه هایى که دشمن بر سر راه انقلاب اسلامى عزیز شما ملت، یکى پس از دیگرى، به ‏وجود می آورد با ایفاى نقش و مسئولیتى که برعهده داریم به سلامت عبور کنیم و به یک مأمن برسیم مطمئناً تمام نیرو و تلاش را در همین زمینه، متمرکز خواهم کرد. امید و انتظار و آرزوى من این است که با حضور آگاهانه شما ملت مبارز و قهرمان ایران به زودى به این روزهاى امن برسیم.




تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 100/10/23 | 4:54 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.