امر به معروف و نهی از منکر بهمثابه ابزار نهادینهسازی نقد اجتماعی و پاسخگویی
تا همین چند سال پیش عموم جامعه ما، شهید بهشتی را صرفا بهعنوان یک عالم دینی سیاستمدار میشناخت که در عمر کوتاه دو سال و نیمه خود در دوران پساانقلاب، رهبری انقلاب و معماری نظام برخاسته از آن نقشآفرینیهای بهیادماندنی بهیادگار گذاشت. خوشبختانه با انتشار قسمت اعظم مجموعه درسگفتارها و نوشتارهای وی که پیش از پیروزی انقلاب ارائه شده، اینک بهتدریج چهره او بهعنوان مصلحی دارای منظومه فکری منسجم، بهطور روزافزون شناخته میشود. اندیشههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی او را باید در بستر گفتمان نواندیشی دینی بازشناخت که اگرچه سابقه آن به دههها قبل باز میگشت، در دهههای 1340 و 1350 به مثابه گفتمان پیشرو مبارزان مسلمان بروز و ظهوری گستردهتر یافت و سرانجام نیز در قلب حرکت نهضت منتهی به انقلاب قرار گرفت. وجه تمایز گفتمان نواندیشی دینی با دو جریان دیگر یعنی طرفداران اسلام سنتی (اکثریت روحانیون) و تلاشگران اسلام سیاسی (که نواب صفوی الگوی بارز آن بهشمار میرود) این بود که در نوشتارها و گفتارهای حاصل از آن، نگاه نهادی در خدمت بازخوانی اسلام بهمنظور تطابق با شرایط و مقتضیات زمان و مکان قرار گرفته است. افزون بر این، مطالعه آثار شهید بهشتی نشان میدهد که در میان اندیشمندان اصلاحگر معاصر خویش، یکی از منسجمترین منظومههای فکری را دارا بود که خطوط کلی و محتوای آن اگرچه سیر تکاملی طی کرد، در دوران پیش و پس از انقلاب تغییر چشمگیری نکرد و پایهها و مایههای آن از موضعگیریهایش در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی سال 1358 تا آخرین آثار بهجای مانده یعنی جلسات میزگرد تلویزیونی که با شرکت نمایندگان احزاب اسلامی و غیراسلامی با عنوان «آزادی، هرج و مرج، زورمداری» برگزار شد و نیز جلسات مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی، که هر دو با شهادتش در هفتم تیرماه 1360 ناتمام ماند، بدون تغییر باقی ماند.
در کانون منظومه فکری شهید بهشتی، مفهوم انسان اسلام قرار دارد: موجودی که برجستهترین تمایزش از دیگر مخلوقات «انتخابگری» اوست. در جایجای آثار وی آمده که از آنجا که هدف خلقت وی آفرینش موجودی است انتخابگر که بتواند با اراده و انتخاب خور به راه سعادت یا شقاوت رود، جهتگیری پیامبران، پیشوایان دینی و نهادهای اجتماعی، هیچ یک نباید منافی با این هدف باشند. پیامد انتخابگری انسان، مسئولیت وی در قبال خدای خالق جهان، خویشتن خویش، جامعه، طبیعت و تاریخ است. این فهم از انسان در همه آثار شهید بهشتی، محوریت دارد، از جمله در کتاب ارزشمند بایدها و نبایدها. این کتب هشتمین کتاب از مجموعه آثار شهید بهشتی است که تاکنون 28 مجلد آن منتشر شده است. بایدها ونبایدها بارها تجدید چاپ شده است، اما ویراست دوم آن امسال به بازار کتاب عرضه شده است. مزیت این ویراست، علاوه بر اصلاح برخی اغلاط و اضافهشدن پانوشتهایی که از طرف ویراستاران به آن اضافه شده است، برخی مطالب است که با پیدا شدن نوارهای صوتی پیاده و به متن افزوده شده است. در میان بخشهای جدید، با موضوعاتی مثل استدلال در مخالفت ایده «دیکتاتوری صلحا» با انسانشناسی اسلام و آشتی فتوای وجوب کفایی با فتوای وجوب عینی بر میخوریم. همچنین، مقارن شدن ارایه این درسگفتارهای تفسیری با ایامی از محرم که یادآور قیام حسینی است، رد پای خود را در مباحث تاریخی و فلسفه قیام سیدالشهداء (ع) در پایان برخی جلسات گذاشته است.
در اینجا به بخشهایی از این کتاب که به مباحث این نوشتار مرتبط است اشاره میکنم. دیدیم که عاموس پیامبر چگونه به نقد اجتماعی جامعه خویش پرداخت. شهید بهشتی در بخشی از این کتاب با اشاره به آیات قرآن به همین موضوع اشاره میکند:
آیه 164 از همین سوره [اعراف]، از گذشته (از قبل اسلام) بنىاسرائیل مىگوید: مردمى بودند تبهکار، متجاوز به حریم و حدود خدا. جالب است که در میان آنها گروهى بودند که آرام نمىنشستند، بلکه با این بدکارى و تجاوزگرى درافتاده بودند. «و اذ قالت اُمّة منهم لِمَ تَعِظون قوماً الله مُهلِکُهم اَو معذّبهم عذاباً شدیداً؛ قالوا مَعذرةً الى ربّکم و لعلّهم یتّقون فلمّا نَسوا ما ذُکّروا به انجینا الذین ینهون عن السّوء و اَخَذنا الذین ظَلَموا بعذابٍ بِئس بِما کانوا یَفسقون.»(14) دستهاى از مصلحتاندیشان و عقلاى قوم به این گروه مبارز با زشتیها و تجاوزها رو کردند و گفتند: چرا شما مردمى را که به حرف شما گوش نمىدهند و ترتیب اثر نمىدهند و حرف شما را هدر مىدهند موعظه مىکنید و پند و اندرز مىدهید؟ شما به مردم سختدلى مىپردازید که سرانجام خدا آنها را نابود خواهد کرد یا به عذاب و شکنجه دردناکى دچار خواهد کرد. آنها را رها کنید! اما این گروه که درگیرى با فساد را لازمه حیات و زنده بودن یک فرد و جامعه مىشناخت و فهمیده بود که اگر فساد بر محیط غالب شود حق از بین مىرود، آرام ننشست.
از همین روست که هوشیاری و حساسیت نسبت به ظلم و ستم و دیدبانی جامعه از سوی هر مسلمان، ضروری است: «این حالت ظلمناپسندى، بدىناپسندى، منکرناپسندى، باید در مزاج، در ساختمان، در خلق و خو، در ملکه یک انسان مسلمان خدادوست باشد و او همیشه عزیمت و ارادهاى استوار در راه مبارزه با فساد داشته باشد.» بنابراین، حتی اگر حرکت دستهجمعی ممکن نباشد، «یک انسان نترس که در برابر باطل سکوت نکند، همین قدر که لب به سخن بگشاید و با موضعگیرى خود نشان بدهد که آشتىناپذیر است، به نگهداشتن اصل روح حقپرستى در یک جامعه و جلوگیرى از مرگ آن کمکى شایسته کرده است.»
فرازهایی از این دست در کتاب بسیار است و من به همین چند نمونه اکتفا میکنم. بخشهای گوناگون این کتاب بهراستی برای امروز و فردای جامعه ما مفید و راهگشاست و تنها با خواندن مجموعه مباحث آن است که درک همهجانبه شهید بهشتی از اصل امر به معروف و نهی از منکر را عیان میکند.
فهم نهادگرایانه نهضت حسین (ع)
حال میتوانیم با بهرهگیری از مباحث پیشگفته، به تجزیه و تحلیل نهضت امام حسین (ع) بپردازیم. نخستین گام در این راه، توجه به این نکته است که نهضت مقاومت امام حسین (ع) در برابر فشار ظالمانه و ناحق حکومت بر او بهمنظور تسلیم شدن به صحنهآرایی خطرناکی که تحت لوای اطاعت از ولی امر مسلمین و تن در دادن به بیعت با یزیدبن معاویه بهعنوان امیرالمؤمنین شکلگرفته بود، در بستر تاریخی قابل تأملی روی داده است. باید بهیاد داشت که ادعای حکومت اموی، از معاویه گرفته تا یزید و دیگر خلفای این سلسله، حکمرانی بهنام اسلام بود. رهبر این حکومت هم به جهاد علیه دشمنان دارالاسلام اهتمام میورزید، هم در خطبههای نماز جمعه و مناسبتهای دیگر مردم را به تقوا و پرهیزگاری دعوت مینمود. جنگهای معاویه برای تصرف قسطنطنیه یکی از نمونههای فعالیت جهادی وی به شمار میرود که در یکی از آنها فرماندهی سپاه به یزید سپرده شد تا جایگاه اجتماعی و سیاسیاش ارتقاء یابد و افکار عمومی را برای نقشی که باید پس از مرگ معاویه ایفا میکرد آماده سازد. بهعنوان مثالی برای مورد دوم میتوان به این سخن یزید خطاب به مؤمنین اشاره کرد که ابن عبد ربّه اندلسی در کتاب العقد الفرید روایت کرده است (از آن را مدیون استاد گرانقدر، دکتر مصطفی دلشاد تهرانی، هستم):
سپاس و ستایش خداوندی راست که او را میستایم و از او یاری میجویم؛ و به او ایمان دارم و بدو توکل مینمایم. به خدا پناه میبرم از بدیهای نفسها و نفسانیتهایمان، و از زشتیهای کردارمان… بندگان خدا! شما را سفارش میکنم به تقوا و پرواداری نسبت به خدای بزرگ … آنگاه شما را از دنیا بیم میدهم که شیرین و سرسبز مینماید و سراسر پوشیده در خواهشهای نفسانی است، و با اندکبهرة خود، زیبا مینماید و دلربایی میکند… نابودکنندهای است بس فریبنده و غافلگیرکننده.
اعضای جامعه آن روز نیز در پایبندی به مناسک و عبادات دینی کوتاهی نمیکردند: اقامه نماز جماعت، روزهداری در ماه مبارک رمضان، تشرف به سفر حج، پرداخت مالیاتهای دینی، شرکت در جهاد، آغاز کسب و کار و پایان آن بهنام خدای عزوجل، کمک به مستمندان، و بسیاری دیگر از فرایض و مناسک دینی. دلشاد تهرانی بهدرستی بهما یادآوری میکند که حتی کسانی که به جنگ امام حسین (ع) به کربلا آمده بودند، برای خود حجت شرعی داشتند. وی نقل میکند که،
قاضی ابوبکر ابنالعربی، فقیه و محدّث نامور مالکی در گذشته به سال 543 هجری، در کتاب العواصم من القواصم نوشته است: کسی برای جنگ با حسین بیرون نشد مگر این که خبری را از رسول خدا تأویل کرد، و کسی با او نجنگید مگر به سبب حدیثی که از جدّش ـ سرآمد پیامبران ـ شنیده بود که از تباهی اوضاع [در آینده] خبر داده و مردمان را از ورود در فتنههایی [که پیش خواهد آمد] پرهیز داده بود. سخنان وی در این باره فراوان است. از جمله آن سخنان این است که رسول خدا فرمود: «به زودی فتنهای بپا خواهد شد و هر کس بخواهد در میان آن امّت تفرقه بیندازد، هر کس که باشد، با شمشیر گردنش را بزنید»، و مردم بر حسین نشوریدند [و او را نکشتند] مگر به دلیل همین حدیث و امثال آن.
بنابراین، نهضت حسین (ع) کنشی است نقادانه که مخاطب آن حکومت دینی و به تبع آن شهروندانی است که ناآگاهانه از آن اطاعت و حمایت میکنند. این همان نکتهای است که ما معمولا از آن بهعنوان تقابل «اسلام راستین» و «اسلام دروغین» یاد میکنیم. از قضا، درس بزرگی هم که میتوانیم از نهضت حسین (ع) و پیام عاشورا بیاموزیم مربوط به همین نکته میشود. معلوم میشود که امام حسین (ع) خوانشی از اسلام را بهعنوان خوانش منطبق با رسالت نبوی در نظر داشته است که با خوانش رایج در جامعه و حکومت متفاوت بوده است. پس حسین (ع) هدفی دارد که باید آن را دقیقتر فهمید و نیز روشی برای رسیدن به آن هذف اتخاذ کرده که باید کاملتر شناخت. بدین منظور، مراجعه به بیانات خود آن حضرت در این زمینه، بسی روشنگر است. امام حسین (ع) در هنگام حرکت از مدینه وصیتنامهای به برادر ناتنیاش محمدبن حنفیه یا پسرعمویش عبداللهبن عباس (بنابر روایات مختلف) میسپرد که متنی کوتاه اما گویا دارد:
بسم الله الرحمن الرحیم. این وصیت حسینبن علی است به برادرش محمد حنفیه حسین گواهی میدهد به توحید و یگانگی خداوند و این که برای خدا شریکی نیست و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست و آئین حق را از سوی خداآورده است و شهادت میدهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک بهوقوع خواهد پیوست و خداوند همه انسانها را در چنین روزی زنده خواهد نمود. من نه از روی خودبرتربینی و یا برای بدخواهی و کینتوزی و نه برای فساد و ستمگری بیرون آمدم، بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواستهام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدم، رسول خدا (ص) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند من با صبر و استقامت در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و بنیامیه حکم کند که او بهترین حاکم است. و برادرم! این است وصیت من به تو و توفیق از طرف خداست، بر او توکل میکنم و بازگشتم بهسوی اوست.
پس هدف نهضت، اصلاح جامعه است از طریق بازگشت به گفتمان انقلاب پیامبر(ص). روش آن چیست؟ نقد اجتماعی که شامل طیفی گسترده و متنوع از کنش اجتماعی و سیاسی، از تبیین گفتمان اسلام راستین تا موضعگیری علیه تصمیمات نادرست حکومت، از تلاش برای هماهنگی میان افراد و گروههای منتقد حکومت تا ایجاد شبکههای همیاری میان کنشگران منتقد و مخالف حاکمیت، از افشای ظلم و بیعدالتی تا تلاش برای پاسداشت آزادیهای مورد تأکید در آیین اسلام، را در بر میگیرد. برای یکایک موارد مورد اشاره شواهد تاریخی وجود دارد که ذکر آنها خارج از حیطه این نوشتار است. بررسی موشکافانه کنشهای سراسر تدبیر و هوشیاری آن امام همام، چه در دوران امامت برادر بزرگوارش امام حسن (ع)، چه در دوره دهسالهای که پس از شهادت امام حسن (ع) تا مرگ معاویه سپری شد، و چه در مرحله به مرحله نهضتی که به واقعه کربلا منتهی شد، نشان از آن دارد که امام حسین (ع) بیوقفه در مسیر اصلاح حرکت میکرد و در این راه هرگاه لازم بود به روشهای مقاومت منفی مدنی و عاری از خشونت و هرگاه ناچار بود یا شرایط و زمینهاش فراهم بود به قیام مسلحانه برای تشکیل حکومتی برپایه اسلام راستین متمسک میشد. چرا؟ برای این که میدانست که حیات جامعه اسلامی به قوام نهادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی همسو با ارزشهای اسلامی وابسته است. اگر جز این بود، او هم میتوانست مانند بسیاری از عالمان دینی و مراجع اجتماعی معاصر خود، زیست مسلمانی را به اعمال فردی و حیطه زندگی خصوصی خلاصه و محدود کند و در کنج عافیت به درس و بحث و ارشاد بپردازد. فهم نهادی دین، و این که زیست مسلمانی حتی در قلمرو فردی، بدون اهتمام برای برپایی نهادهای همسو با هستیشناسی اخلاقی اسلام ناممکن است، در کانون پیام نهضت حسینی قرار دارد. در بیانی روشنگر در مسیر کربلا از امام حسین (ع) به همین تأکید بر اهمیت نهادی امر به معروف ونهی از منکر بر میخوریم:
بهراستى که این دنیا دیگرگونه شده و چهره عوض کرده و خوبىهایش پشت کرده و رفته است و از آن جز تهماندهاى همچون تهمانده آبى در ظرفى و اندک عیشى همانند چراگاهى آفتزده باقى نمانده است. آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىشود؟ بهراستى که مؤمن باید به دیدار خدا روى آورد. پس من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز رنج و ملال نمىبینم.
و باز از همین روست که در خطبهای که در سال 58 هجری در مِنا خطاب به گروه بزرگی از شخصیتهای شناختهشده و مراجع اجتماعی و دینی آن زمان ایراد نمود، به ضرورت این امر اشاره میکند:
خدا امر به معروف و نهی از منکر را که تکلیف واجبی است، از خودش آغاز کرده است، زیرا میدانسته که اگر این فرضیه ادا شود و برپا گردد، همه فرایض از آسان و دشوار برپا شوند؛ چه امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام است، همراه ردّ مظالم و مخالفت با ظالم و تقسیم بیتالمال و غنایم، و گرفتن زکات از جای خود و صرف آن در جای بایسته خود. سپس شما ای گروه صاحب نفوذ که دستهای هستید که به دانش و نیکی و خیرخواهی معروفید و بهوسیله خدا در دل مردم مهابتی دارید که شرافتمند از شما حساب میبرد و ناتوان شما را گرامی میدارد و آنان که همدرجه شمایند و بر آنها حق نعمتی ندارید، شما را بر خود پیش میدارند، شما واسطه حوایجی هستید که از خواستارانشان دریغ میدارند و به هیبت پادشاهان و ارجمندی بزرگان در میان راه، گام برمیدارید. آیا همه اینها از آن رو نیست که به شما امیدوارند که به حقّ خدا قیام کنید؟ اگرچه از بیشتر حقوق خداوندی کوتاهی کردهاید، از این رو حق امامان را سبک شمرده، حقوق ضعیفان را تباه ساختهاید و به پندار خود حقّ خود را گرفتهاید. شما در این راه نه مالی خرج کردید و نه جانی را برای خدا که آن را آفریده به مخاطره انداختید و نه برای رضای خدا با عشیرهای درافتادید، آیا شما به درگاه خدا بهشت و همنشینی پیامبران و امان از عذابِ او را آرزو دارید؟
ای آرزومندانِ به درگاه خدا! من میترسم کیفری از کیفرهای او بر شما فرود آید، زیرا شما از کرامت خدا به منزلتی دست یافتهاید که بدان بر دیگری برتری دارید و کسی را که به وسیله خدا (بر شما) شناسانده میشود، گرامی نمیدارید با اینکه خود به خاطر خدا در میان مردم احترام دارید. شما میبینید که پیمانهای خدا شکسته شده و نگران نمیشوید با اینکه برای یک نقض پیمانِ پدران خود به هراس میافتید. میبینید که پیمان رسول خدا(ص) خوار و ناچیز شده و کورها و لالها و از کار افتادهها در شهرها رها شدهاند و رحم نمیکنید و در خور مسئولیت خود کار نمیکنید و به کسانی که در آن راه تلاش میکنند وقعی نمینهید و خود به چاپلوسی و سازش با ظالمان آسودهاید. همه اینها همان جلوگیری و بازداشتن دستهجمعی است که خداوند را بدان فرمان داده و شما از آن غافلید. مصیبت شما از همه مردم بزرگتر است؛ زیرا در حفظ منزلت علما مغلوب شدید، کاش (در حفظ آن) تلاش میکردید.
این برای آن است که زمام امور و گذرگاه احکام به دست عالمان به خداست که بر حلال و حرام خدا امیناند و از شما این منزلت را ربودند و آن از شما ربوده نشد مگر به واسطة تفرّق شما از حقّ و اختلاف شما در سنت پیامبر(ص)، با این که دلیل روشن بر آن داشتید، و اگر بر آزارها شکیبا بودید و در راه خدا هزینهها را تحمل میکردید، زمام امور دین خدا به شما سپرده میشد و از جانب شما به جریان میافتاد و به شما برمیگشت؛ ولی شما ظالمان را در جای خودتان نشاندید و امور دین خدا را به آنان سپردید تا به شبهه، کار کنند و در شهوت و دلخواه خود راه روند.
فرار شما از مرگ و خوش بودن شما به زندگی دنیا که از شما جدا خواهد شد. بدینسان ضعیفان را به دست آنان سپردید که برخی را برده و مقهور خود ساختند و برخی را ناتوان و مغلوب زندگی روزمره کردند. در امور مملکت به رأی خود تصرف میکنند و با هوسرانی خویش ننگ و خواری پدید میآورند به سبب پیروی از اشرار و گستاخی بر خدای جبار! در هر شهری خطیبی سخنور بر منبر دارند که به سود آنان سخن میگوید، سرتاسر کشور اسلامی بیپناه مانده و دستشان در همه جای آن باز است و مردم بردگان آنهایند که هیچ دست برخوردکنندهای را از خود نرانند.
آنان که برخی زورگو و معاندند و برخی بر ناتوان سلطهگر و تندخویاند، فرمانروایانی که نه خدا شناسند و نه معاد.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که دیار اسلامی در اختیار فریبکاری نابکار و مالیاتبگیری ستمگر و فرمانروای بیرحم بر مؤمنان است، پس خدا در آنچه ما کشمکش داریم حاکم است و در آنچه اختلاف داریم داوری میکند.
خدایا! تو میدانی که آنچه از ما سرزد، برای رقابت در فرمانروایی و نیز دسترسی به مال بیارزش دنیا نبود، بلکه از آن روست که نشانههای آیین تو را بنمایانیم و سروسامانبخشی را در سرزمینهایت آشکار سازیم تا بندگان ستمدیده تو آسوده گردند و به فرایض و سنن و احکام تو عمل کنند.
جالب توجه این که کافی است فرازهای خطبه منا را با آنچه پیشتر از این از عاموس پیامبر آوردیم مقایسه کنیم تا همزبانی و همسویی راهنمایان برگزیده الهی در نقد اجتماعی در زمانها و مکانهای مختلف را به آسانی دریابیم. این رهبر منتقد حکومت اسلامی وقت، در وقایع پس از مرگ معاویه، خطر بنبست اصلاح نظام سیاسی را مشاهده میکند. اینک زمانهای است که با تبدیل خلافت به سلطنت، دیگر جایی برای نقشآفرینی شهروندان در انتخاب و در نظارت بر اعمال حکومت باقی نمیماند. جامعه مسلمانان اینک در بزنگاه تاریخی قرار دارد که استبداد جای پای خود را محکم می سازد. و چه چیزی بدتر از استبداد دینی؟
پایان سخن: دستاورد این بحث برای وضعیت کنونی ما
ممکن است این پرسش برای خوانندگان این سطور پیش بیاید که سخن راندن از اصل حیاتی امر به معروف و نهی از منکر چه پیامد و دستاوردی برای گرهگشایی از معضلات امروز ما دارد؟ نخست باید یادآوری کنم که خبرگان مجلس تدوین قانون اساسی به اهمیت این اصل در سلامت نظام جمهوری اسلامی توجه داشتهاند و آن را در زمره مبانی قانون اساسی جمهوری اسلامی، بهمثابه میثاق انقلاب اسلامی سال 1357 مردم ایران، آوردهاند. همانگونه در مقدمه آن نیز آمده است، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مبیّن نهادهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بر اساس خواست مردم است. تأکید بر شایستهسالار بودن دولت یا حکومت صالحان(مقدمه)، اهتمام دولت بر مشارکت عامّه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش(اصل سوم)، نفی هرگونه ستمگری و ستمکشی و سلطهگری و سلطهپذیری(اصل دوم)، اداره کشور با اتّکای به آرای عمومی(اصل ششم)، برخورداری از حقوق برابر(اصل نوزدهم)، نشانههای آشکار عزم تدوینکنندگان قانون اساسی بر تحکیم مردمسالاری و جمهوریت نظام است. اصل هشتم به طور خاص بر موضوع مورد نظر ما متمرکز است:
در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر، امر به معروفو نهی از منکر وظیفهای است همگانی و متقابل برعهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت. شرایط وحدود و کیفیت آن را قانون معین میکند. «و المؤمنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر».
با مروری بر تاریخ چهار دهه پس از آن انقلاب مردمی ایران اما، متأسفانه با واقعیت تلخ محو شدن این جنبههای مردمسالارانه که نماد جمهوریت نظام است مواجه می شویم که خود، حاصل کمرنگ شدن گفتمان نواندیشی دینی از اواخر دهه شصت به بعد است. گفتمان نواندیشی دینی که در کانون انقلاب قرار داشت، با درگذشت و شهادت و کنارهگیری برجستهترین چهرههای آن، به تدریج به حاشیه رانده و در عوض، گفتمان اسلام سیاسی میداندار اداره کشور شد. حاصل این دگردیسی همان شد که یکی از مراجع دینی سخنی با این مضمون بیان کرد که ما با نهجالبلاغه مردم را به انقلاب دعوت کردیم و سپس خواستیم با مفاتیحالجنان کشور را اداره کنیم. ماجرای بازنگری قانون اساسی در سال 1368 را نیز باید گامی بلند در همین راستا دانست که به عقبنشینی رسمی و نهادی نظام از جمهوریّت بهنفع تمرکز بیشتر قدرت در سطوح بالاتر تصمیمگیری منجر شد. جامعه مدنی که با محوریت جمهوریگرایی قوام و دوام مییابد و میبایست نقش اصلی را در حوزه نقد اجتماعی و حرکت مصلحانه ایفا کند، بهطور فزایندهای نحیف و ضعیف شد، بهطوری که امروزه میبینیم فعالیت مستقل تشکلهای مدنی تحمل نمی شود.
با توجه با آنچه در بخش اول این نوشتار آمد، امر به معروف و نهی از منکر با فهمی نهادگرایانه، شاهراه مبارزه با زوال نظم سیاسی است. امر به معروف و نهی از منکر، سازوکار خوداصلاحی و انطباقدهنده با مقضیات زمان و مکان است؛ چیزی که نهادگرایان بر آن «کارایی انطباقی» نام نهادهاند. بدیهی است که بدون توجه به این اصل، فروپاشی در همه نهادهای اجتماعی رخ خواهد داد و راه رشد و پیشرفت و توسعه به بنبست میرسد و زوال نهادهای اجتماعی رقم خواهد خورد: خانواده، نظام تعلیم وتربیت، نظام اقتصادی، نظام سیاسی، و در نتیجه، احزاب سیاسی، بنگاههای اقتصادی، و همه سازمانها هم دچار زوال خواهد شد.
زنده نگهداشتن اصل حیاتی امر به معروف و نهی ازمنکر در جامعه امروز ما و با تکیه بر دستاورهای بشری در مسیر برپایی جوامع انسانی عادلانهتر که انسانها بتوانند در آن، الگوی زیستی خود را از میان طیف متنوع گزینههای بهلحاظ اخلاقی مشروع آزادانه و آگاهانه انتخاب کنند و انسانیت خود را به منصه ظهور برسانند، در پاسداشت و تقویت همان سه رکن اساسی که پیش از این در رابطه با توسعه سیاسی به آن اشاره شد (حاکمیت دولت مقبول شهروندان، حاکمیت قانون و پاسخگویی به شهروندان) متبلور میشود. این بدان معناست که به اهمیت وجود و گسترش ارکانی مانند احزاب سیاسی آزاد، سازمانهای مردمنهاد مستقل، مطبوعات و رسانههایی که بدون لکنت بتوانند به بیان واقعیت ها بپردازند و همگی زمینهساز نظارت عمومی هستند، توجه شود. این یکی از بزرگترین بهرههایی است که امروزه میتوانیم از نهضت امام حسین (ع) بهعنوان شهید امر به معروف و نهی از منکر ببریم. باشد که راه حسین (ع) به همان اندازه که نام حسین (ع) در جامعه ما زنده است، زنده بماند.
سیدعلیرضا حسینیبهشتی
28 مردادماه 1400 مصادف با عاشورای حسینی
ناگفتههای زندگی شهید دکتر بهشتی به روایت پسرش
صفحه تقویم فاجعه هفتمتیر و شهادت دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی و 72 نفر از یارانش را یادآوری میکند.
پیام نو/ برای مرور بخشهای کمتر بازگو شده زندگی شهید بهشتی پای صحبتهای دکتر «سید علیرضا بهشتی» پسر ایشان مینشینیم. در خانهای که شهید بهشتی همراه خانوادهاش قریب به یک دهه در محله قلهک زندگی کردند و از سال 1392 به تملک شهرداری درآمد و درهایش بهعنوان «خانه موزه شهید بهشتی» به روی دوستداران و علاقهمندان گشوده شد.
شهید بهشتی به همراه خانواده از سال 1352 تا شهادتش در هفتمتیر سال 1360 در این خانه زندگی کرد. معماری خانه طبق خواسته ایشان به اندرونی و بیرونی تقسیم میشد تا اهل خانه در پی ملاقاتهای متعدد ایشان با بزرگان و اهل فکر و سیاست آزرده نشوند. بچهها در این خانه بازی کردند و قد کشیدند و راه و رسم زندگی را از رفتار این بزرگمرد آموختند. علیرضا بهشتی در این گفتوگو از شیوه تعامل پدر با اهل خانه و اهل محل بیشتر برایمان میگوید.
خانه موزه شهید بهشتی همچنان مثل همان روزها 2 طبقه است. با اینکه اندکی بعد از شهادت دکتر بهشتی، همسر ایشان دیگر این خانه بزرگ و پر از خاطره را تاب نیاورد و خانه فروخته شد. سال 1391 شهردار وقت پیشنهاد علیرضا بهشتی را پذیرفت و خانه را که 2 بار مالکش عوض شده بود، خرید و خانه موزه شهید بهشتی در تیر سال 1392 افتتاح شد. این خانه که حالا بین آپارتمانهای مدرن کوچه از همه کوتاهتر است از این نظر خاطرهانگیز است که شهید بهشتی بعد از بازگشت از آلمان دومین خانهای که خریداری کرد و ساکن شد، همینجا بود. علیرضا بهشتی میگوید: «پدر دوست داشت در خیابان ایران که آن زمان خیابان عینالدوله میگفتند ساکن شویم. ولی به دلیل قیمت بالای خانه نتوانستیم در آن خیابان خانه بخریم. » عکسهای قدیمی خانه میگویند بازسازیهایی که برای خانه موزه شدن در این خانه داده شده، معماری داخلی خانه را تغییر داده است.
- همسایگی با آیتالله هاشمی و شهید مفتح
شهید بهشتی و خانوادهاش بعد از اقامت 5 ساله در آلمان، خرداد سال 1349 به ایران بازگشتند و بلافاصله از سوی ساواک ممنوعالخروج شدند. از آنجا که ایشان چنین احتمالی را پیشبینی کرده بودند تمام اسباب خانه آلمان بستهبندی شد تا اگر چنین شد یا تصمیم به ماندن داشتند، برای انتقال اثاث خانه به ایران راهکاری داشته باشند. سید علیرضا بهشتی میگوید: «بعد از چند هفته که سرمان به دید و بازدیدهای خانوادگی گرم بود، دکتر میناچی، یکی از دوستان پدرم منزل یکی از بستگانش را در اطراف میدان 25 شهریور که بعدها هفتمتیر نام گرفت در اختیار ما گذاشت تا تابستان را در آنجا بگذرانیم. هنوز نمیدانستیم که ممنوعالخروج شدیم. پایان تابستان که متوجه شدیم باید زندگی را اینجا از سر بگیریم، پدر به دنبال خانه و شغل میگشت. » خیابان دولت، حوالی سهراه نشاط نشانی منزلی بود که خانواده شهید بهشتی به پیشنهاد آیتالله هاشمی رفسنجانی در آنجا ساکن شدند: «حاج قاسم برادر بزرگتر مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی 4 خانه در بنبست حسینی ساخته بود که در هرکدام از آنها افراد مهمی زندگی میکردند. از جمله آیتالله شهید دکتر مفتح، آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی و خانم انیسی که یک فرهنگی بازنشسته بود. » با رسیدن اثاثیه از آلمان، خانواده بهشتی اواخر تابستان سال 1349 در این خانه ساکن شدند. شهید بهشتی با تمام نظم و برنامهای که برای ملاقاتهای خود داشت باز هم راضی نمیشد که رفت وآمدها مخل آسایش خانوادهاش شود: «پدر دوست داشت خانه در مجزایی برای رفتوآمد دوستان و همکارانش و فضایی مجزا برای کتابخانهاش داشته باشد. به همین دلیل هم اقامت در این خانه را چندان مناسب نمیدید و تصمیم گرفت به جای دیگری برویم. »
- ساواک مهندسان خانه را دستگیر کرد
قیمت بالای خانه در خیابان ایران از طرفی و پیشنهاد یکی از دوستان برای خرید خانه در محله داودیه قلهک از طرف دیگر باعث شد تا شهید بهشتی برای خرید زمین این خانه 600 مترمربعی اقدام کند. صحبت از اوایل دهه 50 است که محله قلهک را ساختمانهای سربه فلک کشیده نگرفته بود. علیرضا بهشتی میگوید: «به اینجا داودیه میگفتند. تکوتوک در این کوچه خاکی، خانه بود. همسایه ما خانوادهای بودند که کوچ کرده و با وسایل اولیه، اینجا برای خودشان سرپناه درست کرده بودند و تعدادی هم گوسفند داشتند. خوبی زمین این بود که از 2 کوچه به خانه راه داشت. به اصطلاح دو کله است و همانطور که پدر میخواست طراحی شد؛ با اندرونی و بیرونی. کتابخانه و اتاق شخصی ایشان به قسمت اصلی خانه مشرف بود. هر کسی با پدر کار داشت به اتاقش میرفت که تقریباً از خانه جدا بود و مزاحمتی برای خانواده ایجاد نمیشد. » نقشه خانه هم از سوی شرکت مهندسی سمرقند و طبق نظر و خواسته شهید بهشتی طراحی شد. بماند که مهندسان آن هم در فعالیتهای سیاسی دست داشتند و در خلال ساخت این خانه از سوی ساواک دستگیر شدند: «پدر قبل و بعد از ساعات کارش در سازمان تألیف کتابهای درسی به کارگران خانه سر میزد تا کم و کسری نباشد. » خانه یک طبقه تابستان سال 1352 ساخته شد. شهید بهشتی همراه همسرش عزت الشریعه مدرس مطلق و فرزندانش ملوک سادات، محمدرضا و علیرضا در این خانه ساکن شدند و محبوبه سادات هم تابستان سال 1353 در این خانه متولد شد.
- پدر اهل پینگپنگ و کوهنوردی بود
اولویت خانواده برای شهید بهشتی به قدری بود که در طراحی خانه اصرار داشت، اتاق کار و جلسات و کتابخانهاش جدا از حریم خانواده باشد. هرچند حالا در طراحی جدید و مدرن خانه موزه، چیزی از آن همه تأکید دیده نمیشود و طبقه اول سالن یکسرهای برای نمایش عکسها و خاطرات است. علیرضا بهشتی تأکید میکند که پدر بر تفریح و ورزش هم اصرار داشت و به همین دلیل مقدماتش را در خانه فراهم کرده بود. استخری در حیاط خانه ساخته بود تا بچهها هم تفریح کنند و هم شنا کردن بلد باشند. حالا عمق آن استخر اندک شده و بیشتر به حوض مستطیلی شبیه است: «در زیر زمین خانه میز پینگ پونگ گذاشتیم. پدر شرایط آن روزهای جامعه را برای تفریح مناسب نمیدانستند و به همین دلیل تفریحات را در خانه برای ما تأمین کردند. خودش هم اهل ورزش بود. علاوه بر پینگپنگ، والیبال و شنا، در کلکچال و کوههای نزدیک تهران کوهپیمایی میکرد. »
- چیدمان اتاق مادر با خودش بود
شهید بهشتی همان قدر در طراحی خانه برای ملاقات و کتابخانه و رفت و آمدهای خود اهمیت میداد، درست به همان اندازه هم سهمی برای دیگر اعضای خانواده در نظر داشت. بچهها اتاق مجزا داشتند و برنامهای برای تفریح و ورزش. مادر خانواده هم در اتاقی که به سلیقه خودش چیده بود، جلسات و دورهمیهایش را داشت. علیرضا بهشتی میگوید: «مادر صاحب اختیار بود که مهمانیهای خود را داشته باشد. همانطور که جلسات و ملاقات پدر چهارشنبه شبها ساعت 17 تا 21 برقرار بود. »
- بعد از او خانه پرخاطره اما سوت و کور شد
ساخت طبقه دوم خانه شهید بهشتی به سال 1358 برمیگردد: «طبقه دوم را ساختند تا خواهرم که ازدواج کرده بود و برادر بزرگم که میخواست ازدواج کند در این طبقه ساکن شوند. در طبقه دوم 2 واحد آپارتمانی کنار هم ساخته شد که الان در شکل خانه موزه کاملاً یکپارچه شده و هیچ شباهتی به آن زمان ندارد. » بعد از انقلاب اسلامی، شهید بهشتی تصمیم میگیرد برای نزدیکی بیشتر خانه به محل کارش (دفتر حزب جمهوری اسلامی و کاخ دادگستری) از این محل نقل مکان کند: «پدر میگفت حالا باید سطح زندگی ما با سطح زندگی متوسط به پایین جامعه هماهنگ باشد. این محل هم کمکم داشت از بافت سنتی خود جدا میشد و بالا شهر شده بود. طبق معمول پدر از اعضای خانواده نظرسنجی کرد و ما رأی دادیم که از این خانه نقل مکان کنیم. خودشان هم دوباره پیشنهاد سکونت در خیابان ایران را مطرح کردند. قرار شد بهطور موقت در منزلی که یکی از دوستان در خیابان ایران پیشنهاد دادند، ساکن شویم تا این خانه را بفروشیم. همه اسباب خانه را هم برده بودیم و فقط کتابخانه مانده بود. جمعه و شنبه پنجم و ششم تیر، در آن خانه موقت اسباب را چیدیم. قرار بود همان یکشنبه هفتمتیر سال 1360 پدر از دفتر حزب برای نخستین بار به آن خانه برود که ساعت 9 خبر شهادتش را شنیدیم. »
خانواده بعد از مدتی سکونت در خیابان ایران دوباره به محله قلهک بازمی گردند: «سال 1367 من برای ادامه تحصیل از کشور خارج شدم و سال 1368 برادرم. در این خانه عملاً مادر و خواهر کوچکم زندگی میکردند. مادرم دیگر طاقت این خانه بزرگ سوت و کور با انبوه خاطرات را نداشت. » خانه فروخته شد و تا به امروز برسد که مالکیت آن در اختیار شهرداری است، 2 دست چرخید.
- شایعه زندگی دکتر بهشتی در کاخ هژبر
«زمانی که شنیدم شهرداری قانونی دارد که خانههای بزرگان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را حفظ و حراست میکند، مشتاق شدم تا خانه پدری را حفظ کنم. » علیرضا بهشتی ادامه میدهد: «علاوه بر این، قبل از شهادت دکتر بهشتی، حرف و حدیث و شایعه پشت سر این خانه خیلی زیاد بود. مثلاً میگفتند این خانه، کاخ هژبر بوده. در حالی که کاخ هژبر در فرمانیه است. یا کارد و چنگال خانه از طلاست. بعد از انقلاب این شایعات خیلی هم بیشتر شد. » یکبار اتوبوس شرکت واحد درست به این کوچه آمد و روبهروی در خانه شهید بهشتی ترمز کرد. اهل خانه تعجب کردند که اتوبوس شرکت واحد اینجا چه میکند. گویا در اتوبوس بین مردم بحث شده که دکتر بهشتی در کاخ اسدالله علم زندگی میکند یا در کاخ دیگری. راننده هم که خانه را میشناخته مسیر را کج میکند و میگوید من شما را یکراست میبرم جلو خانه دکتر بهشتی تا خودتان ببینید. علیرضا بهشتی ادامه میدهد: «به همین دلیل حفظ این خانه برای من مهم بود. برای 5 شهردار نامه نوشتم تا سرانجام سال 1391 این خانه به تملک شهرداری درآمد و خانه موزه شد. آن زمان هنوز شکل سابق را داشت. اما حالا که به شکل خانه موزه درآمده خیلی برای من غریبه شده است. »
- وقتی بلندترین ساختمان محله 3 طبقه بود
در همسایگی ما فقط یک ساختمان 3 طبقه در کوچه پایینی بود که هنوز هم به همان شکل باقی مانده. یادم است به خاطر همین ساختمان که آن روزها بلندمرتبه به حساب میآمد مجبور شدیم دورتادور حیاط را ایرانیت بزنیم تا مشرف نداشته نباشد. به غیر از آن هیچ ساختمان بلندتر از 2 طبقه در این محله نبود. بعضی از همسایهها در جلسات چهارشنبه شبها هم که درس و بحث بود شرکت میکردند. برخی در ابتدا نسبت به روحانیت دید خوبی نداشتند اما بامنش و روش شهید بهشتی که آشنا شده بودند کمکم دیدگاهشان نسبت به ایشان عوض شد و با صمیمیت و احترام درآمیخت.
- جمعه روز خانواده بود
رابطه ما با پدر دوستانه بود. از پدر نمیترسیدیم ولی بسیار برایشان احترام قائل بودیم. احترام پدر و مادر هم از طرف خودشان و هم از طرف ما بچهها حفظ میشد. مسائل مالی خانواده فقط بین پدر و مادر بود. مادرم 6 کلاس سواد داشت ولی پدر اصرار داشت هم ادامه تحصیل بدهد و هم فعالیتهای اجتماعی داشته باشد. همراهی کرد تا مادر گواهینامه بگیرد. مقید بود به مسافرت برویم و شهرهای ایران را ببینیم. وقتی بابا شهید شد علاوه بر پدر، نزدیکترین مشاور و رفیق خودمان را از دست دادیم. معتقد بود که جمعه روز خانواده است و جمعهها هیچ مهمانی نمیپذیرفت. 2 کتابخانه داشتیم. یک کتابخانه تخصصی ایشان و یک کتابخانه خانوادگی که با مهر «ح. ب. » یعنی حسینی بهشتی مشخص میشد و هرکدام کتاب بر میداشتیم در دفتری مینوشتیم. یک صندوق قرضالحسنه خانوادگی هم داشتیم که حساب و کتاب داشت.
- یادی از کاسبان قدیمی محل
جمعیتی در این محله نبود. در کل کوچه شاید حدود 10 یا 12 خانوار زندگی میکرد. سر کوچه ما هنوز هم نانوایی بربری هست که از همان روزگار باقی مانده. بقالی هم بود به نام حاج حسین خرسند که این روزها حال خوشی ندارد و حالا مغازهاش هم به کبابی تغییر کرده. سبزیفروشی هم بود به نام حسن آقا که مغازه را با خانمش با هم میچرخاندند. خشکشویی هم آقای بابایی نام داشت که پسرش هم شهید شد. سر خیابان شهید صدیق هم یک لبنیاتی بود به اسم علی آقا. اسم قدیم خیابان شهید صدیق، تورج و نام کوچه ما منطقی بود. فکر میکنم بهخاطر سرهنگ منطقی که زمانی در اینجا زندگی میکرد نامگذاری شده بود. انتهای کوچه به رودخانه میخورد. قبلاً پل پهنتری داشت که قابل عبور و مرور با ماشین بود. البته فقط یک خودرو رد میشد. الان فقط برای گذر عابران است. گروه تروریستی فرقان هم یکبار زیر این پل بمب گذاشته بودند که ماشین پدر منفجر شود. بمب عمل نکرد. بعد از آن دیگر کار ما این شده بود که هر شب با چراغ قوه زیر پل را بگردیم. بعد از رودخانه محله حسنآباد زرگنده بود. مدتی هم اسم محله را شهیدآباد گذاشتند. چون در جنگ تحمیلی تعداد زیادی از بچههای محله شهید شدند.
- همدلی بچهمحلها برای توزیع سهمیه نفت
در جریان انقلاب اسلامی روابط و ارتباطات بیشتر شد. یادم است در زمان انقلاب به علت اعتصاب کارکنان و کارگران صنعت نفت در حمایت از انقلاب، نفت سهمیهبندی شده بود. من هم با همه بچههای محل به نفت فروش محله کمک میکردیم تا به همه خانهها نفت برسد. برفهای سنگین میبارید و سراسر کوچه و خیابان سفیدپوش میشد. تمیز کردن تمام کوچه و خیابان را با بچههای محل انجام میدادیم.
- در همین نزدیکی
خانه موزهها بخشی از هویت تهران هستند. علاوه بر این، قرار است با ورود به خانه موزهها با ابعاد زندگی شخصی و اجتماعی یکی از بزرگان کشور آشنا شویم. در خانه موزه شهید بهشتی یادگارهایی از آن شهید و یادآوریهایی از روزهای انقلاب و شخصیتهای آن دوران را به تماشا مینشینیم. برای بازدید از خانه موزه شهید بهشتی میتوانید ساعت 9 تا 14 به نشانی خیابان ظفر، کوچه صبر، خیابان مطهری، کوچه شهید بهشتی، شماره 12 مراجعه کنید.
امام حسین (ع) میدید که باطل را لباس حق میپوشانند و حق را باطل جلوه میدهند. حسین (ع) میدید که این بار اراده? قدرت طلبان، نه تنها دستیابی به تمامیت قدرت، بلکه نگه داشت آن به هر قیمت و با تکیه بر زر و زور و تزویر است، که اینجا خود دین است که هدف آماج خودکامگان قرار گرفته، که دیگر سکوت نیست که میتواند به بقای کورسوی نور ایمان کمک کند، که زمانه? ایستادگی در مقابل همه? کسانی است که به نام جانشینی پیامبر (ص) و امارت بر مؤمنان، چوب حراج بر دین و دینداری زدهاند تا دمی بیش بر مسند قدرت تکیه زنند. حسین (ع) میدانست که ملات سنگهای کاخ قدرت، دروغ است و فریاد حقیقت خواهی است که به زوال آن میانجامد. «حسین (ع) میدانست که در این راه چه رنجهای بزرگی در انتظار اوست: مفتیان مزدبگیر، او را به خروج از دین و ایجاد فتنه متهم خواهند کرد، خاندان پیامبر (ص) را در محاصره ی تنگناها و بیحرمتیهای پیاپی قرار خواهند داد، و او را بر سر دوراهی انتخاب میان زندگی ذلت بار یا ایستادگی برای حق خواهی قرار خواهند داد؛ و او ایستادن را برگزید
سخنرانی شهید دکتر بهشتی درباره روحانیت؛ ویژگیها و مسئولیتها
ما با شما مردم راه را پیدا کردیم
در اسلام و فرهنگ اصیل اسلام، ما روحانى و روحانیت نداریم. آنچه در فرهنگ اصیل اسلام داریم عالم است، عالمِ متعهدِ آگاه، فقیه، اسلامشناس، اسلامدان … تمام تلاش دشمن در کجاست؟ در اینجاست که، یا در ما یک غرور جدایى افکن بیافریند، بگوید: البته همه این پیشرفتها از برکات وجود آقایان است؛ ولى به آنها بگویید: هندوانه زیر بغل نگذارند که بغل ما جاى هندوانه ندارد؛ یا به شما مردم بگوید که: شما بودید و هستید که در خیابانها فریاد میزنید و می زدید، در صحنه هاى نبرد کشته می دادید و می دهید، مصدوم مبارزه و جنگ داشتید و دارید. اینها چه کاره اند؟
برادر من، خواهر من! ممکن است از من در لباس و زىّ روحانیت حرکتى ببینى که خوشایند تو نباشد و رفتارى ببینى که مطابق ایده آلى که از عالمِ اسلامىدارى نباشد، سخنى بشنوى که داراى آن پختگى و عمق متناسب با عالمِ در نقش معلم و راهبر نباشد؛ خوب این کارى ندارد، بگو من خیال می کردم فلانى ارج و منزلتش اینقدر است حالا می فهمم که ارج فکرى و منزلت فکرى و علمى و ارج و منزلت عملی اش کمتر از این حرفهاست. این عیبى ندارد بگو و عمل کن و موضع بگیر؛ اما این کجا، یک پله آن طرفتر هم برویم تا روشن بشود چه می خواهیم بگوییم. برادر من، خواهر من، ممکن است به یک فردى یا افرادى در این لباس برخورد کنى که صلاحیت علمى و عملى و تقوایى و یا آگاهى اجتماعى آنها را اصولاً آنقدر کم و نارسا بیابى که بگویى: شایسته نیست این فرد یا این افراد در لباس روحانیت ودر لباس علماى اسلام باشند و ممکن است؛ ولى من نمی گویم ممکن است، اصلاً می گویم هست، واقعیت است؛ ولى خوب از این چه نتیجه می گیریم؟ از این نتیجه می گیرید که اسلام وجامعه اسلامى منهاى علماى اسلام؛ منهاى روحانیت؟ یا نتیجه می گیرید جامعه اسلامى با روحانیت، ولى با اصلاح روحانیت؟ کدام یک؟ چرا در نتیجه گیرى کج برویم؟
از جمله مهمترین مباحثی که در سال های پس از انقلاب به بحث روز و دغدغه فکری برای نیروها و طبقات مختلف فعال در جامعه، چه مخالفان و چه موافقان انقلاب اسلامی تبدیل شده بود، پرسش و تامل در معنا، جایگاه، مسئولیت ها و نهایتا آسیب شناسی و اصلاح نهاد و شان روحانی و روحانیت به معنا و در جایگاه عالم دینی و معلم آموزه ها و علوم و ادبیات دین بود. بویژه بحث از آسیب شناسی نهاد و جایگاه عالم دینی و تفکیک میان معنای عالم دین و روحانی از جمله مسائلی بود که خود مسئله می آفرید و موجب ظن و گمان در آن زمان می بود. شهید دکتر بهشتی از سال ها پیش از انقلاب این دغدغه را داشت و در قبال آن پاسخ گو بود که در همین سخنرانی به آن ماجرا و چگونگی شکل گیری حلقه فکری ای که بعدها کتاب مرجعیت و روحانیت را به قلم بزرگترین اسلام شناسان معاصر از جمله خود وی به رشته تحریر درآورد و به عنوان کتاب نمونه برگزیده شد، اشاره کرده است. اصلاح ساختار فکری و آموزشی حوزه و نوع تربیت و آموزش طلاب آشنا با علوم و پرسش ها و دغدغه های روز همیشه بر شانه های شهید دکتر بهشتی سنگینی می کرد و تاسیس و مدیریت مدارسی چون دین و دانش و شهیدین (حقانی) بروندادی از همین دغدغه ها بوده است. از همین رو قسمت اعظم تلاش دکتر بهشتی معطوف به آن بخشی می شد که بیشترین دغدغه های وی در آن متمرکز بوده است و آن همانا آموزش و تربیت دانش پژوهان حوزه علوم دینی به مثابه حاملان علم دین و نه صاحبان لباس دین بوده است. بهشتی در این راستا به حفظ روحانیت و اصلاح ساختار و روش و محتوا بسیار بیش از حذف یا نادیده انگاشتن روحانیت و در زیان او، عالمان دین، اهمیت می داده و تلاش خود را در این راه به کار می گیرد. سخنرانی ذیل که از جمله مباحث شهید دکتر بهشتی در این باب و البته به مناسبت شهادت شهید استاد مطهری بوده، با تاکید بر همین مسئله صورت گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدالله رب العالمین و الصلوة و السلام على جمیع انبیائه و رسله و على سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد [صلوات حضار] و ابن عمه على و وصیه من بعده مولانا على امیرالمومنین و على الائمة الهداة من ولده و الخیرة من آله و صحبه و السلام علینا وعلى عبادالله الصالحین.
این بزرگداشت سراسرى که از یک عالم اسلامى خدوم، یک محقق، یک اهل بیان و قلم و تحقیق، یک عالم پر تلاش و یک یادواره در تهران و شهرها می بینید نشانه بارزى براى ما با اسلام و رهروان اسلام است. دوستان که مىخواستند قرار این حضور من را در جمع شما بگذارند گفتند: موضوع سخن چه باشد؟ عرض کردم: درباره خاطره هایى که در طول 33 سال آشنایى و دوستى و همفکرى و بحثها و کارهاى علمى و اجتماعى مشترک سخن می گویم. اما در راه که می آمدم، دیدم حیف است من به این خاطره ها بسنده کنم؛ بخصوص که در چند مصاحبه اى که روزنامه ها داشتند، خواستند این خاطره ها را بگویم و گفتم و دوستان هم می خوانند. بنابراین بین دوچیز جمع کردم: یکى اینکه یکى از خاطره ها را نقل کنم و دیگر آنکه آن خاطره را به عنوان موضوع یک بحث تحلیلى، اجتماعى برگزینم و این فرصتى را که در جمع شما هستم به خاطره گویى اختصاص ندهم. یکى از مسائلى که مرحوم آقاى مطهرى مکرر در جلسه ها و بحثها و دیدارها روى آن تکیه می کردند، مسئله رابطه ما و جامعه ما با روحانیت بود. ایشان مکرر می فرمود: که من طرفدار سرسخت اصلاح روحانیتم و مخالف سر سخت اسلام منهاى روحانیت. غالباً هم ایشان مقید بود این دو را، به یک اندازه از نظر تاکید، بیان کند و نشان بدهد که به همان اندازه که به بقاى روحانیت در جامعه و دوام نقش روحانیت در جامعه معتقد است و علاقه دارد به همان اندازه هم به اصلاح روحانیت، معتقد است و علاقه دارد این جزو تکیه کلامهاى این برادر عزیز فقید و محقق عالیقدر بود. شما می دانید که ایشان دو مقاله جالب و ارزنده دارند در یکى از مجموعه هایى که بنده و ایشان و چند تن دیگر در تهیه اش شرکت داشتیم، در سال 1340 به نام بحثى پیرامون مرجعیت و روحانیت. در آن مجموعه، بحثى که من تهیه کردم عنوانش روحانیت در اسلام و در میان مسلمین است که نقطه نظرها در آن تاریخ، یعنى 19 سال قبل، در آن مقاله منعکس است و هر چند جلو آمدم در تجربه اجتماعى، می بینم آن نقطه نظرها با واقعیتهایى که تجربه نشان می دهد، منطبق است. مرحوم آقاى مطهرى هم در آن مجموعه دو مقاله جالب دارند. این را هم برایتان بگویم که تهیه آن مجموعه کمکم به خاطره تبدیل شد. آن مجموعه به این صورت تهیه می شد که آقاى مهندس بازرگان و آقاى دکتر سحابى، این دو انسان با ایمان و درس خوانده متعهد مبارز، پس از فوت مرحوم آیة الله بروجردى طاب ثراه، از عده اى دعوت کردند که روزهاى جمعه جلسه بحث و سمینار گونه اى درباره مسائل مربوط به روحانیت و مرجعیت داشته باشند و بعد هر یک از حاضران متعهد بشود که حداقل یکى از این بحثها را بنویسد و در این جلسه به معرض تبادل نظر بگذارد و بعد از اینکه پخته شد از مجموعه اینها یک کتاب که راهنماى مردم در رابطه با مرجعیت و روحانیت باشد تنظیم بشود و منتشر بشود. بنابراین کیفیت تهیه این مجموعه این گونه نبود که چند موضوع را انتخاب کنند و بگویند هر کسى برود خودش یک مقاله بنویسد. بلکه موضوعات مطرح شد، بحث شد و بعد از یک بحث مقدماتى، هر کسى یک یا دو موضوع را انتخاب کرد، نوشت و نوشته را آنجا آوردند مطرح کردند و به این صورت که می بینید، درآمد. جلسات هم تا آنجا که یادم می آید مرکزش منزل جناب آقاى دکتر سحابى، این استاد با ایمانى که با صفا و با اخلاص و باایمان و پرارزش می باشد، بود. شاید حدود 7-8 ماه این جلسات طول کشید. بخوبى یادم هست که در جلسات پیرامون مسائل روحانیت خیلى بحث شد و باز مرحوم آقاى مطهرى از این موضع با مسئله برخورد می کردند که روحانیت در یک جامعه اسلامى نقش بنیادى و اصلى دارد ولى باید اصلاح شود. باید براى اصلاح آن کوشش شود. پس این به عنوان یکى از اصول فکرى و خطوط فکرى این استاد باید شناخته شود که جامعه اسلامى با حفظ نهاد روحانیت و نهاد روحانیت با تلاش براى اصلاح آن. من در آن مقاله: «روحانیت در اسلام و در میان مسلمین» مطلبى را مطرح کردم که زمینه بحث امشب هم هست و آن این است که در اسلام و فرهنگ اصیل اسلام ما روحانى و روحانیت نداریم. آنچه در فرهنگ اصیل اسلام داریم عالم است، عالمِ متعهدِ آگاه، فقیه، اسلامشناس، اسلامدان. روایات ما در زمینه روحانى و روحانیت نیست. روایات ما در زمینه علما است. نقش علما، وظایف علما، شرائط علما، مسئولیت سنگین علماى اسلام. واژه «روحانى» یک واژه اى است که از آئینهاى هندى و بعد زردشتى و مسیحى به جامعه ما منتقل شده است بخصوص این را آدم در جامعه مسیحیت خیلى خوب و روشن می بیند؛ آن هم در مسیحیت کلیساى کاتولیک. در آیین مسیحیت کلیساى کاتولیک، پاپ و کشیشها، موجودات روحانى هستند؛ مثل اینکه یکپارچه روحند و لذا ازدواج هم نباید بکنند؛ براى اینکه روح که دیگر ازدواج نمی کند. کشیشهاى کلیساى کاتولیک حق زن گرفتن ندارند راهبه هایشان هم حق شوهر کردن ندارند. اینها باید یکپارچه روح باشند. دراسلام اینگونه نیست. در اسلام، اصلا قرآن با این طرز فکر مبارزه می کند. به عنوان انتقاد، این اندیشه کج و غلط را از مخالفان پیغمبراکرم، صلوةالله و سلامه علیه، نقل می کند؛ آنها می گفتند: «مالهذا الرسول یأکل الطعام و یمشى فى الاسواق» آخر این چه پیغمبرى است که هم غذا می خورد و هم در کوچه و خیابان راه می رود؟ آنها هم از پیغمبر یک برداشت روحانى داشتند؛ یعنى باید یک پارچه روح باشد، نه غذا بخورد و نه مثل آقاى معمولى توى کوچه و خیابان بیاید. قرآن این اندیشه را نفى می کند، می گوید: پیغمبر، عالم الهى، پیشتاز، پیشگام، رهرو و رهبر جامعه باید مثل مردم باشد، مثل مردم غذا بخورد، مثل مردم توى کوچه و بازار بیاید، مردمى باشد، در میان مردم باشد، با مردم باشد، همرنگ مردم باشد. در یک آیه اى دیگر که اعتراض مىکنند که: چرا خدا فرشته اى را به عنوان پیغمبر نفرستاد؟ خدا در جواب می گوید: اگر قرار بود روى زمین فرشته ها زندگى کنند و می خواستیم براى فرشته ها پیغمبر بفرستیم البته یک فرشته می فرستادیم؛ ولى براى شما آدمیزادها، پسرها و دخترهاى آدم و حوا، اگر بخواهیم پیامبر بفرستیم و رهبر، خوب باید کسى باشد که مثل شما باشد، با شما بنشیند، با شما برخیزد و با شما زندگى کند، با شما حرف بزند، به زبان شما صحبت کند، با فرهنگ شما حرف بزند، با آرمانها با نیازها، با ضعفها و با قوتهاى انسان روبرو بشود. بنابراین، آنچه در اسلام داریم عالم اسلامى و عالم متعهد و فقیهِ عادلِ مخالفِ هواىِ نفس و مطیع امر مولاست. ولى به هرحال، بخواهیم یا نخواهیم، این واژه به فرهنگ ما هم آمده است. امروز می گویند: روحانیون، روحانیت، جامعه روحانیت. سر کلمه هم که نمی شود اینقدر ایستاد. سعى کنیم محتوى را درست کنیم. اکنون وقتى می گوییم روحانیت، یعنى علماى صاحب علم و تقوا که توانایى الگو بودن براى جامعه داشته باشند، الگو در اندیشه خالص اصیل اسلامى و الگو در عمل اسلامى. پس وقتى مىگوییم جامعه ما و اسلام ما، بدون روحانیت نمی شود یعنى بدون چه چیز نمىشود؟ یعنى بدون علماى اسلامى که داراى بهره و سرمایه فراوان از علم و اسلامشناسى و فضیلت و تقوا و تجسم عملى اسلام باشند، نمىشود. خوب حالا اگر از شما بپرسند که نظر مبارک چیست؟ آیا می شود ما یک جامعه اسلامى، یک جامعه مکتبى داشته باشیم، اما این جامعه مکتبى بدون علماى متخصص، آگاه و با فضیلت و درست و قابل اعتماد راه اسلام را برود؟ جامعه، جامعه مکتبىِ اسلامى باشد؛ نظام، نظام مکتبىِ اسلامى باشد اما این نظام و این جامعه را با همین کتابهاى حدیث و کتاب آسمانى قرآن رها کرد؟ بگویند ما قرآن داریم، کتاب حدیث هم داریم دیگر خودمان مىتوانیم اسلام را بفهمیم و برویم جلو، نیازى به عالمانِ متخصصِ متعهدِ قابل اعتماد نیست؛ چنین چیزى مىشود؟ دقت کنید! جالب اینجاست که همان افراد و گروههایى که درباره ضرورت و اهمیت نقش روحانیت در جامعه تردید مىکنند و این را به عنوان یک سؤال مطرح مىکنند و یک علامت سؤال بزرگ جلوى آن می گذارند، می بینید خود این گروهها، افرادى دارند به نام «ایدئولوگ» که این افراد غالبا هیچ شغل و کارى هم ندارند؛ یعنى زندگی شان را باید آن سازمانشان اداره کند والا خودشان کارى که درآمد داشته باشد، ندارند و نقش خودشان را هم نقش ممتاز و برجسته می دانند. خیلى هم علاقه دارند که آن سازمان و آن تشکیلات اصلاً به نام آنها شناخته بشود. خوب، فرق میان رابطه جامعه و امت بزرگ اسلامى با علماى متعهد و آگاه و رابطه اعضاى این سازمانها و این تشکیلات با آن آقایان چیست؟ چه فرقى با همدیگر دارد؟ هیچ، اگر شما عالم و ایدئولوگ این تشکیلات هستید و کار اساسی تان شب و روز این است که روى مسائل ایدئولوژى و تشکیلاتتان کار بکنید، زحمت بکشید، مسائل ایدئولوژیک را استنباط کنید و در اختیار اعضاى تشکیلاتتان بگذارید و این را یک واجب، یک فرضیه، یک وظیفه و یک نقش بنیادى ارزنده می دانید؛ خوب، مگر کار علماى آگاه و متعهد، مراجع تقلید داراى صلاحیتهاى برجسته اسلامى، چیست؟ غیر از این است؟ آنها هم همین کار را می کنند. آنها هم درباره مسائل اسلامى، کار می کنند، تحقیق می کنند عمرى را دراین راه می گذارنند، زحمت می کشند، تلاش می کنند که مسلمان بداند، اگر می خواهد مسلمانوار زندگى کند چگونه باید زندگى کند و برنامه زندگى او چیست؟ اگر می خواهد عقاید و اصول و اندیشه هاى اسلامى را در برابر حوادث زمان و زمانه زنده نگه دارد چگونه باید آن را تغذیه کند و چگونه باید بیان کند؟ اگر قرار است مسائل و محتواى اسلام را امروز با زبان و بیانى بگوید، متناسب با نیاز این عصر و مناسب با آن را پیدا کند بی آنکه محتواى آن عوض بشود. بدون آنکه اصل اسلام دست بخورد. بدون آنکه اسلام دست خورده یا تحریف شده را تحویل مردم بدهد؛ اسلام اصیل ولى با زبان روز، با بیان روز و پاسخگو به سؤالات روز را به مردم ارائه کند. خوب، می فرمایید که این کار هنر نمی خواهد، تخصص نمی خواهد، تلاش نمی خواهد، تمرکز نمی خواهد وقت صرف کردن نمی خواهد یا می خواهد؟ جامعه ما اگر با اعماق وجدان اسلامى پاک خود در می یابد که باید علماى آگاه، درس خوانده، بافضیلت، خداپرست، مردم دوست و خلق دوست، مهربان و خدمتگزار نسبت به خلق و شیفته رضاى خالق را پیدا کرد، و اگر با تمام وجود آنها را دوست دارد به آنها علاقه دارد، محبت دارد، و جاى آنها را – بدون اینکه احتیاج به این همه بگو مگو داشته باشد – در جامعه خودش لمس می کند؛ به نظر شما این جامعه ما، این عوام الناس ما راه کج رفته اند یا راه درست و راست؟ جالب اینجاست که مىگویند: بله آقا، این عوام نمی فهمند، ما باید بیاییم به آنها فهم صادراتى صادرکنیم تا بفهمند. من قبول دارم که عوام و توده مردم نیاز به آموزش دارند ولى این را هم قبول دارم که در جامعه اى که ما زندگى کنیم همین عوام نیازمند به تعلیم و آموزش و هدایت و رهبرى، با یک حس ششم، با یک قلب صاف، چیزهایى را می فهمند که من و شما انسانهاى درس خوانده نمی فهمیم، این را هم من قبول دارم. ما با توده مردم در دوره شکوفایى انقلاب تعارف نکردیم بلکه به آنها گفتیم اى مردم شریف انقلابى مسلمان ایران! باور کنید شما در هدایت این انقلاب سهیمید، شرکت کنید، با آنها تعارف نکردیم. آنها را ریشخند نکردیم. من امروز می گویم، دیروز و دیروزها بارها گفته ام و اگر زنده ماندم تا زنده هستم بارها خواهم گفت و خواهم نوشت که: خلق، ملت، عوام الناس و توده مسلمان ما درهدایت این انقلاب سهیم بود [تکبیر حضار]. همین حالا هم سهیم است فردا هم سهیم است. ما با شما مردم راه را پیدا کردیم و رفتیم با هم پیدا کردیم؛ گیریم یک گوشه هایى از آن را ما بهتر خبر داشتیم، ولى یک گوشه هایش را شما بهتر خبر داشتید. امروز هم همینطور است یک گوشه هایى را ممکن است ما بهتر خبر داشته باشیم یک گوشه هایى را هم شما بهتر خبر دارید و می دانید. تمام تلاش دشمن در کجاست؟ در اینجاست که، یا در ما یک غرور جدایى افکن بیافریند، بگوید: البته همه این پیشرفتها از برکات وجود آقایان است؛ ولى به آنها بگویید: هندوانه زیر بغل نگذارند که بغل ما جاى هندوانه ندارد؛ یا به شما مردم بگوید که: شما بودید و هستید که در خیابانها فریاد میزنید و می زدید، در صحنه هاى نبرد کشته می دادید و می دهید، مصدوم مبارزه و جنگ داشتید و دارید. اینها چه کاره اند؟ نمی دانم، زیر بغل شما جاى هندوانه دارد یا ندارد؟[حضار: ندارد] دشمن می کوشد تا این پیوند سازنده حیات بخشِ نیروآفرینِ ریشه دار در فرهنگ شما مردم و در ایمان شما مردم را سست و متزلزل کند. شما ملت عزیز! به این تلاشگران در راه تضعیف پیوند امت اسلام و امامتش و پیوند امامت و امتش، باید همیشه پاسخ روشن و صریح بدهید و بگوئید. برادر من، خواهر من! ممکن است از من در لباس و زىّ روحانیت حرکتى ببینى که خوشایند تو نباشد و رفتارى ببینى که مطابق ایده آلى که از عالمِ اسلامىدارى نباشد، سخنى بشنوى که داراى آن پختگى و عمق متناسب با عالمِ در نقش معلم و راهبر نباشد؛ خوب این کارى ندارد، بگو من خیال مىکردم فلانى ارج و منزلتش اینقدر است حالا مىفهمم که ارج فکرى و منزلت فکرى و علمى و ارج و منزلت عملی اش کمتر از این حرفهاست. این عیبى ندارد بگو و عمل کن و موضع بگیر؛ اما این کجا، یک پله آن طرفتر هم برویم تا روشن بشود چه می خواهیم بگوییم. برادر من، خواهر من، ممکن است به یک فردى یا افرادى در این لباس برخورد کنى که صلاحیت علمى و عملى و تقوایى و یا آگاهى اجتماعى آنها را اصولاً آنقدر کم و نارسا بیابى که بگویى: شایسته نیست این فرد یا این افراد در لباس روحانیت ودر لباس علماى اسلام باشند و ممکن است؛ ولى من نمی گویم ممکن است، اصلاً می گویم هست، واقعیت است؛ ولى خوب از این چه نتیجه می گیریم؟ از این نتیجه می گیرید که اسلام وجامعه اسلامى منهاى علماى اسلام؛ منهاى روحانیت؟ یا نتیجه می گیرید جامعه اسلامى با روحانیت، ولى با اصلاح روحانیت؟ کدام یک؟ چرا در نتیجه گیرى کج برویم؟
مرحوم آقاى مطهرى درست همین مسئله را با همین بعد دنبال مىکرد، می نوشت، می گفت و تلاش می کرد. ایشان در این سالهاى اخیر، می دانید، تصمیم گرفته بودند در ابتدا هفته اى یک روز، بعد دو روز و این اواخر، شاید همان چند روز قبل از شهادت باهم صحبت می کردیم ایشان می فرمود: بنا دارم روزهاى رفتن به قم را زیادتر کنم، اگر بشود حداقل می خواهم سه روز هفته را در قم باشم. ایشان درسهایى در قم شروع کرده بودند، به منظور اینکه در جهت دادن به اندیشه و بینش و برداشت اصیل اسلامى در مرکز روحانیت شیعه، یعنى قم و ساختن طلاب جوان در این مرکز انقلاب و ستاد انقلاب اسلامى ایران نقش موثرتر و پربارترى را ایفا کنند. از قضا در آن روز که شاید هم آخرین دیدار ما بود، منزل خود ایشان هم بود، این صحبت به میان آمد که ما گرفتار مسئولیتهاى اجتماعى شده ایم، حضورمان در میدان فعالیتهاى ایدئولوژیک، فعالیتهاى تحقیقى در شناخت اسلام و فعالیتهاى تبلیغى در رساندن این شناخت به مردم از طریق سخنرانى، از طریق مقاله و کتاب دارد ضعیف می شود. خود مرحوم آقاى مطهرى دیگر چند ماه بود فرصت یک سطر نوشتن هم نداشت ایشان که همواره زنده بود به مطالعه کردن و نوشتن. مطالعه می کردیم و مى کنیم اما اکنون ناچاریم مطالب سیاسى و اجتماعى روز را مطالعه کنیم. ناچاریم گزارشهاى روزانه را بخوانیم. ناچاریم اخبار اینطرف و آنطرف را بخوانیم. ناچاریم نامه هاى مردم را بخوانیم، نامه هایى که در برابرش هم غالباً خجلیم براى اینکه کار فورى و علاج فورى از دستمان ساخته نیست. می خوانیم، مطالعه می کنیم، بحث می کنیم، تجزیه و تحلیل می کنیم، جمع بندى می کنیم اما اینها در زمینه هاى ایدئولوژیک دیگر نیست. به ایشان می گفتم: برادر عزیز، این حد از فرورفتن و غرق شدن خودمان در اینگونه مسئولیتها و اینگونه کارهاى روزانه را خطرناک می بینم! و ایشان هم می فرمود: درست است و به همین دلیل بعد می فرمود: که من بنا دارم هرچه زودتر روزها و ساعات بیشترى را براى پرداختن به این واجب بزرگ آزاد کنم. من از این سخن ایشان خیلى خوشحال شدم و به ایشان هم گفتم: امیدوارم تا وقتى که ما فرصت پیدا کنیم عین این برنامه را دنبال کنیم حضور خلاق و فعال و زنده وسازنده شما به مقدار زیادى این کمبود و نارسایى را جبران کند، به همین دلیل هم اول بار که خبر شهادت ایشان را شنیدم گذشته از اَلَم و رنج و دردى که یک دوست چندین ده ساله در خودش احساس می کند این خاطره، قبل از هر خاطره دیگر در ذهنم زنده شد. به برادرها در همان جلسه اى که صبح به منزل ایشان رفتیم گفتم: دوستان، اولین جمله اى که به دنبال این شهادت در ذهنم زنده شد، این قرار استاد مطهرى بود که می خواست براى پرکردن این خلاء وحشتناک، مثل گذشته پرتلاش و پرتوان حضورش را زیادتر کند اینکه می گویم، من به این مسئله، سخت معتقد بودم درباره خودم هم از 8-9 ماه قبل همین تصمیم را گرفته بودم. تصمیم داشتم که تا آنجا که می شود در میدان بحث و بررسى و تحقیق و تبلیغ اسلام اصیل و خالص متمرکز بشوم؛ به همین دلیل از پذیرفتن هر مسئولیتى خوددارى می کردم، مگر اینکه یک فریضه عینى و یک واجب عینى باشد و تشخیص عینى بودن این واجب را هم گذاشته بودم در اختیار امت و امام. حتى در این مسئولیت اخیر که امام به عنوان واجب عینى فرمودند و پذیرفتم، همان موقع به دوستان گفتم قرار ما محفوظ، من صبح تا ظهر در این مسئولیت خطیر، خودم را متمرکز مىکنم ولى بعدازظهر و شب باید در آن مسئولیت حاضر باشم و خوشبختانه هم، از آن موقع این برنامه راکم وبیش آغاز کردم و حالا هفته اى 10-12 ساعت در این کارهاى ایدئولوژیک می توانم کار بکنم و برنامه اى را هم براى دوستان دانشجو آغاز کردم. این را براى این می گویم که بدانید من با تمام وجود به این آرمان معتقد بوده ام و هستم و امروز و این روزها رنج می برم که برادران روحانى، برادران دانشجو و خواهران دانشجو، پدر و مادرها، مردم معمولى می آیند می گویند که: فلانى چه باید کرد؟ نسل جوان ما در معرض هجوم ایدئولوژیهاى ضد اسلام یا التقاطى ممکن است آسیب پذیر باشد. راست هم می گویند. عرض من هم به آنها این است که اگر خداى عمرى داد و توفیقى داد و توانستیم از این مهلکه ها و توطئه هایى که دشمن بر سر راه انقلاب اسلامى عزیز شما ملت، یکى پس از دیگرى، به وجود می آورد با ایفاى نقش و مسئولیتى که برعهده داریم به سلامت عبور کنیم و به یک مأمن برسیم مطمئناً تمام نیرو و تلاش را در همین زمینه، متمرکز خواهم کرد. امید و انتظار و آرزوى من این است که با حضور آگاهانه شما ملت مبارز و قهرمان ایران به زودى به این روزهاى امن برسیم.
سخنرانی شهید دکتر بهشتی درباره روحانیت؛ ویژگیها و مسئولیتها
ما با شما مردم راه را پیدا کردیم
در اسلام و فرهنگ اصیل اسلام، ما روحانى و روحانیت نداریم. آنچه در فرهنگ اصیل اسلام داریم عالم است، عالمِ متعهدِ آگاه، فقیه، اسلامشناس، اسلامدان … تمام تلاش دشمن در کجاست؟ در اینجاست که، یا در ما یک غرور جدایى افکن بیافریند، بگوید: البته همه این پیشرفتها از برکات وجود آقایان است؛ ولى به آنها بگویید: هندوانه زیر بغل نگذارند که بغل ما جاى هندوانه ندارد؛ یا به شما مردم بگوید که: شما بودید و هستید که در خیابانها فریاد میزنید و می زدید، در صحنه هاى نبرد کشته می دادید و می دهید، مصدوم مبارزه و جنگ داشتید و دارید. اینها چه کاره اند؟
برادر من، خواهر من! ممکن است از من در لباس و زىّ روحانیت حرکتى ببینى که خوشایند تو نباشد و رفتارى ببینى که مطابق ایده آلى که از عالمِ اسلامىدارى نباشد، سخنى بشنوى که داراى آن پختگى و عمق متناسب با عالمِ در نقش معلم و راهبر نباشد؛ خوب این کارى ندارد، بگو من خیال می کردم فلانى ارج و منزلتش اینقدر است حالا می فهمم که ارج فکرى و منزلت فکرى و علمى و ارج و منزلت عملی اش کمتر از این حرفهاست. این عیبى ندارد بگو و عمل کن و موضع بگیر؛ اما این کجا، یک پله آن طرفتر هم برویم تا روشن بشود چه می خواهیم بگوییم. برادر من، خواهر من، ممکن است به یک فردى یا افرادى در این لباس برخورد کنى که صلاحیت علمى و عملى و تقوایى و یا آگاهى اجتماعى آنها را اصولاً آنقدر کم و نارسا بیابى که بگویى: شایسته نیست این فرد یا این افراد در لباس روحانیت ودر لباس علماى اسلام باشند و ممکن است؛ ولى من نمی گویم ممکن است، اصلاً می گویم هست، واقعیت است؛ ولى خوب از این چه نتیجه می گیریم؟ از این نتیجه می گیرید که اسلام وجامعه اسلامى منهاى علماى اسلام؛ منهاى روحانیت؟ یا نتیجه می گیرید جامعه اسلامى با روحانیت، ولى با اصلاح روحانیت؟ کدام یک؟ چرا در نتیجه گیرى کج برویم؟
از جمله مهمترین مباحثی که در سال های پس از انقلاب به بحث روز و دغدغه فکری برای نیروها و طبقات مختلف فعال در جامعه، چه مخالفان و چه موافقان انقلاب اسلامی تبدیل شده بود، پرسش و تامل در معنا، جایگاه، مسئولیت ها و نهایتا آسیب شناسی و اصلاح نهاد و شان روحانی و روحانیت به معنا و در جایگاه عالم دینی و معلم آموزه ها و علوم و ادبیات دین بود. بویژه بحث از آسیب شناسی نهاد و جایگاه عالم دینی و تفکیک میان معنای عالم دین و روحانی از جمله مسائلی بود که خود مسئله می آفرید و موجب ظن و گمان در آن زمان می بود. شهید دکتر بهشتی از سال ها پیش از انقلاب این دغدغه را داشت و در قبال آن پاسخ گو بود که در همین سخنرانی به آن ماجرا و چگونگی شکل گیری حلقه فکری ای که بعدها کتاب مرجعیت و روحانیت را به قلم بزرگترین اسلام شناسان معاصر از جمله خود وی به رشته تحریر درآورد و به عنوان کتاب نمونه برگزیده شد، اشاره کرده است. اصلاح ساختار فکری و آموزشی حوزه و نوع تربیت و آموزش طلاب آشنا با علوم و پرسش ها و دغدغه های روز همیشه بر شانه های شهید دکتر بهشتی سنگینی می کرد و تاسیس و مدیریت مدارسی چون دین و دانش و شهیدین (حقانی) بروندادی از همین دغدغه ها بوده است. از همین رو قسمت اعظم تلاش دکتر بهشتی معطوف به آن بخشی می شد که بیشترین دغدغه های وی در آن متمرکز بوده است و آن همانا آموزش و تربیت دانش پژوهان حوزه علوم دینی به مثابه حاملان علم دین و نه صاحبان لباس دین بوده است. بهشتی در این راستا به حفظ روحانیت و اصلاح ساختار و روش و محتوا بسیار بیش از حذف یا نادیده انگاشتن روحانیت و در زیان او، عالمان دین، اهمیت می داده و تلاش خود را در این راه به کار می گیرد. سخنرانی ذیل که از جمله مباحث شهید دکتر بهشتی در این باب و البته به مناسبت شهادت شهید استاد مطهری بوده، با تاکید بر همین مسئله صورت گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدالله رب العالمین و الصلوة و السلام على جمیع انبیائه و رسله و على سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد [صلوات حضار] و ابن عمه على و وصیه من بعده مولانا على امیرالمومنین و على الائمة الهداة من ولده و الخیرة من آله و صحبه و السلام علینا وعلى عبادالله الصالحین.
این بزرگداشت سراسرى که از یک عالم اسلامى خدوم، یک محقق، یک اهل بیان و قلم و تحقیق، یک عالم پر تلاش و یک یادواره در تهران و شهرها می بینید نشانه بارزى براى ما با اسلام و رهروان اسلام است. دوستان که مىخواستند قرار این حضور من را در جمع شما بگذارند گفتند: موضوع سخن چه باشد؟ عرض کردم: درباره خاطره هایى که در طول 33 سال آشنایى و دوستى و همفکرى و بحثها و کارهاى علمى و اجتماعى مشترک سخن می گویم. اما در راه که می آمدم، دیدم حیف است من به این خاطره ها بسنده کنم؛ بخصوص که در چند مصاحبه اى که روزنامه ها داشتند، خواستند این خاطره ها را بگویم و گفتم و دوستان هم می خوانند. بنابراین بین دوچیز جمع کردم: یکى اینکه یکى از خاطره ها را نقل کنم و دیگر آنکه آن خاطره را به عنوان موضوع یک بحث تحلیلى، اجتماعى برگزینم و این فرصتى را که در جمع شما هستم به خاطره گویى اختصاص ندهم. یکى از مسائلى که مرحوم آقاى مطهرى مکرر در جلسه ها و بحثها و دیدارها روى آن تکیه می کردند، مسئله رابطه ما و جامعه ما با روحانیت بود. ایشان مکرر می فرمود: که من طرفدار سرسخت اصلاح روحانیتم و مخالف سر سخت اسلام منهاى روحانیت. غالباً هم ایشان مقید بود این دو را، به یک اندازه از نظر تاکید، بیان کند و نشان بدهد که به همان اندازه که به بقاى روحانیت در جامعه و دوام نقش روحانیت در جامعه معتقد است و علاقه دارد به همان اندازه هم به اصلاح روحانیت، معتقد است و علاقه دارد این جزو تکیه کلامهاى این برادر عزیز فقید و محقق عالیقدر بود. شما می دانید که ایشان دو مقاله جالب و ارزنده دارند در یکى از مجموعه هایى که بنده و ایشان و چند تن دیگر در تهیه اش شرکت داشتیم، در سال 1340 به نام بحثى پیرامون مرجعیت و روحانیت. در آن مجموعه، بحثى که من تهیه کردم عنوانش روحانیت در اسلام و در میان مسلمین است که نقطه نظرها در آن تاریخ، یعنى 19 سال قبل، در آن مقاله منعکس است و هر چند جلو آمدم در تجربه اجتماعى، می بینم آن نقطه نظرها با واقعیتهایى که تجربه نشان می دهد، منطبق است. مرحوم آقاى مطهرى هم در آن مجموعه دو مقاله جالب دارند. این را هم برایتان بگویم که تهیه آن مجموعه کمکم به خاطره تبدیل شد. آن مجموعه به این صورت تهیه می شد که آقاى مهندس بازرگان و آقاى دکتر سحابى، این دو انسان با ایمان و درس خوانده متعهد مبارز، پس از فوت مرحوم آیة الله بروجردى طاب ثراه، از عده اى دعوت کردند که روزهاى جمعه جلسه بحث و سمینار گونه اى درباره مسائل مربوط به روحانیت و مرجعیت داشته باشند و بعد هر یک از حاضران متعهد بشود که حداقل یکى از این بحثها را بنویسد و در این جلسه به معرض تبادل نظر بگذارد و بعد از اینکه پخته شد از مجموعه اینها یک کتاب که راهنماى مردم در رابطه با مرجعیت و روحانیت باشد تنظیم بشود و منتشر بشود. بنابراین کیفیت تهیه این مجموعه این گونه نبود که چند موضوع را انتخاب کنند و بگویند هر کسى برود خودش یک مقاله بنویسد. بلکه موضوعات مطرح شد، بحث شد و بعد از یک بحث مقدماتى، هر کسى یک یا دو موضوع را انتخاب کرد، نوشت و نوشته را آنجا آوردند مطرح کردند و به این صورت که می بینید، درآمد. جلسات هم تا آنجا که یادم می آید مرکزش منزل جناب آقاى دکتر سحابى، این استاد با ایمانى که با صفا و با اخلاص و باایمان و پرارزش می باشد، بود. شاید حدود 7-8 ماه این جلسات طول کشید. بخوبى یادم هست که در جلسات پیرامون مسائل روحانیت خیلى بحث شد و باز مرحوم آقاى مطهرى از این موضع با مسئله برخورد می کردند که روحانیت در یک جامعه اسلامى نقش بنیادى و اصلى دارد ولى باید اصلاح شود. باید براى اصلاح آن کوشش شود. پس این به عنوان یکى از اصول فکرى و خطوط فکرى این استاد باید شناخته شود که جامعه اسلامى با حفظ نهاد روحانیت و نهاد روحانیت با تلاش براى اصلاح آن. من در آن مقاله: «روحانیت در اسلام و در میان مسلمین» مطلبى را مطرح کردم که زمینه بحث امشب هم هست و آن این است که در اسلام و فرهنگ اصیل اسلام ما روحانى و روحانیت نداریم. آنچه در فرهنگ اصیل اسلام داریم عالم است، عالمِ متعهدِ آگاه، فقیه، اسلامشناس، اسلامدان. روایات ما در زمینه روحانى و روحانیت نیست. روایات ما در زمینه علما است. نقش علما، وظایف علما، شرائط علما، مسئولیت سنگین علماى اسلام. واژه «روحانى» یک واژه اى است که از آئینهاى هندى و بعد زردشتى و مسیحى به جامعه ما منتقل شده است بخصوص این را آدم در جامعه مسیحیت خیلى خوب و روشن می بیند؛ آن هم در مسیحیت کلیساى کاتولیک. در آیین مسیحیت کلیساى کاتولیک، پاپ و کشیشها، موجودات روحانى هستند؛ مثل اینکه یکپارچه روحند و لذا ازدواج هم نباید بکنند؛ براى اینکه روح که دیگر ازدواج نمی کند. کشیشهاى کلیساى کاتولیک حق زن گرفتن ندارند راهبه هایشان هم حق شوهر کردن ندارند. اینها باید یکپارچه روح باشند. دراسلام اینگونه نیست. در اسلام، اصلا قرآن با این طرز فکر مبارزه می کند. به عنوان انتقاد، این اندیشه کج و غلط را از مخالفان پیغمبراکرم، صلوةالله و سلامه علیه، نقل می کند؛ آنها می گفتند: «مالهذا الرسول یأکل الطعام و یمشى فى الاسواق» آخر این چه پیغمبرى است که هم غذا می خورد و هم در کوچه و خیابان راه می رود؟ آنها هم از پیغمبر یک برداشت روحانى داشتند؛ یعنى باید یک پارچه روح باشد، نه غذا بخورد و نه مثل آقاى معمولى توى کوچه و خیابان بیاید. قرآن این اندیشه را نفى می کند، می گوید: پیغمبر، عالم الهى، پیشتاز، پیشگام، رهرو و رهبر جامعه باید مثل مردم باشد، مثل مردم غذا بخورد، مثل مردم توى کوچه و بازار بیاید، مردمى باشد، در میان مردم باشد، با مردم باشد، همرنگ مردم باشد. در یک آیه اى دیگر که اعتراض مىکنند که: چرا خدا فرشته اى را به عنوان پیغمبر نفرستاد؟ خدا در جواب می گوید: اگر قرار بود روى زمین فرشته ها زندگى کنند و می خواستیم براى فرشته ها پیغمبر بفرستیم البته یک فرشته می فرستادیم؛ ولى براى شما آدمیزادها، پسرها و دخترهاى آدم و حوا، اگر بخواهیم پیامبر بفرستیم و رهبر، خوب باید کسى باشد که مثل شما باشد، با شما بنشیند، با شما برخیزد و با شما زندگى کند، با شما حرف بزند، به زبان شما صحبت کند، با فرهنگ شما حرف بزند، با آرمانها با نیازها، با ضعفها و با قوتهاى انسان روبرو بشود. بنابراین، آنچه در اسلام داریم عالم اسلامى و عالم متعهد و فقیهِ عادلِ مخالفِ هواىِ نفس و مطیع امر مولاست. ولى به هرحال، بخواهیم یا نخواهیم، این واژه به فرهنگ ما هم آمده است. امروز می گویند: روحانیون، روحانیت، جامعه روحانیت. سر کلمه هم که نمی شود اینقدر ایستاد. سعى کنیم محتوى را درست کنیم. اکنون وقتى می گوییم روحانیت، یعنى علماى صاحب علم و تقوا که توانایى الگو بودن براى جامعه داشته باشند، الگو در اندیشه خالص اصیل اسلامى و الگو در عمل اسلامى. پس وقتى مىگوییم جامعه ما و اسلام ما، بدون روحانیت نمی شود یعنى بدون چه چیز نمىشود؟ یعنى بدون علماى اسلامى که داراى بهره و سرمایه فراوان از علم و اسلامشناسى و فضیلت و تقوا و تجسم عملى اسلام باشند، نمىشود. خوب حالا اگر از شما بپرسند که نظر مبارک چیست؟ آیا می شود ما یک جامعه اسلامى، یک جامعه مکتبى داشته باشیم، اما این جامعه مکتبى بدون علماى متخصص، آگاه و با فضیلت و درست و قابل اعتماد راه اسلام را برود؟ جامعه، جامعه مکتبىِ اسلامى باشد؛ نظام، نظام مکتبىِ اسلامى باشد اما این نظام و این جامعه را با همین کتابهاى حدیث و کتاب آسمانى قرآن رها کرد؟ بگویند ما قرآن داریم، کتاب حدیث هم داریم دیگر خودمان مىتوانیم اسلام را بفهمیم و برویم جلو، نیازى به عالمانِ متخصصِ متعهدِ قابل اعتماد نیست؛ چنین چیزى مىشود؟ دقت کنید! جالب اینجاست که همان افراد و گروههایى که درباره ضرورت و اهمیت نقش روحانیت در جامعه تردید مىکنند و این را به عنوان یک سؤال مطرح مىکنند و یک علامت سؤال بزرگ جلوى آن می گذارند، می بینید خود این گروهها، افرادى دارند به نام «ایدئولوگ» که این افراد غالبا هیچ شغل و کارى هم ندارند؛ یعنى زندگی شان را باید آن سازمانشان اداره کند والا خودشان کارى که درآمد داشته باشد، ندارند و نقش خودشان را هم نقش ممتاز و برجسته می دانند. خیلى هم علاقه دارند که آن سازمان و آن تشکیلات اصلاً به نام آنها شناخته بشود. خوب، فرق میان رابطه جامعه و امت بزرگ اسلامى با علماى متعهد و آگاه و رابطه اعضاى این سازمانها و این تشکیلات با آن آقایان چیست؟ چه فرقى با همدیگر دارد؟ هیچ، اگر شما عالم و ایدئولوگ این تشکیلات هستید و کار اساسی تان شب و روز این است که روى مسائل ایدئولوژى و تشکیلاتتان کار بکنید، زحمت بکشید، مسائل ایدئولوژیک را استنباط کنید و در اختیار اعضاى تشکیلاتتان بگذارید و این را یک واجب، یک فرضیه، یک وظیفه و یک نقش بنیادى ارزنده می دانید؛ خوب، مگر کار علماى آگاه و متعهد، مراجع تقلید داراى صلاحیتهاى برجسته اسلامى، چیست؟ غیر از این است؟ آنها هم همین کار را می کنند. آنها هم درباره مسائل اسلامى، کار می کنند، تحقیق می کنند عمرى را دراین راه می گذارنند، زحمت می کشند، تلاش می کنند که مسلمان بداند، اگر می خواهد مسلمانوار زندگى کند چگونه باید زندگى کند و برنامه زندگى او چیست؟ اگر می خواهد عقاید و اصول و اندیشه هاى اسلامى را در برابر حوادث زمان و زمانه زنده نگه دارد چگونه باید آن را تغذیه کند و چگونه باید بیان کند؟ اگر قرار است مسائل و محتواى اسلام را امروز با زبان و بیانى بگوید، متناسب با نیاز این عصر و مناسب با آن را پیدا کند بی آنکه محتواى آن عوض بشود. بدون آنکه اصل اسلام دست بخورد. بدون آنکه اسلام دست خورده یا تحریف شده را تحویل مردم بدهد؛ اسلام اصیل ولى با زبان روز، با بیان روز و پاسخگو به سؤالات روز را به مردم ارائه کند. خوب، می فرمایید که این کار هنر نمی خواهد، تخصص نمی خواهد، تلاش نمی خواهد، تمرکز نمی خواهد وقت صرف کردن نمی خواهد یا می خواهد؟ جامعه ما اگر با اعماق وجدان اسلامى پاک خود در می یابد که باید علماى آگاه، درس خوانده، بافضیلت، خداپرست، مردم دوست و خلق دوست، مهربان و خدمتگزار نسبت به خلق و شیفته رضاى خالق را پیدا کرد، و اگر با تمام وجود آنها را دوست دارد به آنها علاقه دارد، محبت دارد، و جاى آنها را – بدون اینکه احتیاج به این همه بگو مگو داشته باشد – در جامعه خودش لمس می کند؛ به نظر شما این جامعه ما، این عوام الناس ما راه کج رفته اند یا راه درست و راست؟ جالب اینجاست که مىگویند: بله آقا، این عوام نمی فهمند، ما باید بیاییم به آنها فهم صادراتى صادرکنیم تا بفهمند. من قبول دارم که عوام و توده مردم نیاز به آموزش دارند ولى این را هم قبول دارم که در جامعه اى که ما زندگى کنیم همین عوام نیازمند به تعلیم و آموزش و هدایت و رهبرى، با یک حس ششم، با یک قلب صاف، چیزهایى را می فهمند که من و شما انسانهاى درس خوانده نمی فهمیم، این را هم من قبول دارم. ما با توده مردم در دوره شکوفایى انقلاب تعارف نکردیم بلکه به آنها گفتیم اى مردم شریف انقلابى مسلمان ایران! باور کنید شما در هدایت این انقلاب سهیمید، شرکت کنید، با آنها تعارف نکردیم. آنها را ریشخند نکردیم. من امروز می گویم، دیروز و دیروزها بارها گفته ام و اگر زنده ماندم تا زنده هستم بارها خواهم گفت و خواهم نوشت که: خلق، ملت، عوام الناس و توده مسلمان ما درهدایت این انقلاب سهیم بود [تکبیر حضار]. همین حالا هم سهیم است فردا هم سهیم است. ما با شما مردم راه را پیدا کردیم و رفتیم با هم پیدا کردیم؛ گیریم یک گوشه هایى از آن را ما بهتر خبر داشتیم، ولى یک گوشه هایش را شما بهتر خبر داشتید. امروز هم همینطور است یک گوشه هایى را ممکن است ما بهتر خبر داشته باشیم یک گوشه هایى را هم شما بهتر خبر دارید و می دانید. تمام تلاش دشمن در کجاست؟ در اینجاست که، یا در ما یک غرور جدایى افکن بیافریند، بگوید: البته همه این پیشرفتها از برکات وجود آقایان است؛ ولى به آنها بگویید: هندوانه زیر بغل نگذارند که بغل ما جاى هندوانه ندارد؛ یا به شما مردم بگوید که: شما بودید و هستید که در خیابانها فریاد میزنید و می زدید، در صحنه هاى نبرد کشته می دادید و می دهید، مصدوم مبارزه و جنگ داشتید و دارید. اینها چه کاره اند؟ نمی دانم، زیر بغل شما جاى هندوانه دارد یا ندارد؟[حضار: ندارد] دشمن می کوشد تا این پیوند سازنده حیات بخشِ نیروآفرینِ ریشه دار در فرهنگ شما مردم و در ایمان شما مردم را سست و متزلزل کند. شما ملت عزیز! به این تلاشگران در راه تضعیف پیوند امت اسلام و امامتش و پیوند امامت و امتش، باید همیشه پاسخ روشن و صریح بدهید و بگوئید. برادر من، خواهر من! ممکن است از من در لباس و زىّ روحانیت حرکتى ببینى که خوشایند تو نباشد و رفتارى ببینى که مطابق ایده آلى که از عالمِ اسلامىدارى نباشد، سخنى بشنوى که داراى آن پختگى و عمق متناسب با عالمِ در نقش معلم و راهبر نباشد؛ خوب این کارى ندارد، بگو من خیال مىکردم فلانى ارج و منزلتش اینقدر است حالا مىفهمم که ارج فکرى و منزلت فکرى و علمى و ارج و منزلت عملی اش کمتر از این حرفهاست. این عیبى ندارد بگو و عمل کن و موضع بگیر؛ اما این کجا، یک پله آن طرفتر هم برویم تا روشن بشود چه می خواهیم بگوییم. برادر من، خواهر من، ممکن است به یک فردى یا افرادى در این لباس برخورد کنى که صلاحیت علمى و عملى و تقوایى و یا آگاهى اجتماعى آنها را اصولاً آنقدر کم و نارسا بیابى که بگویى: شایسته نیست این فرد یا این افراد در لباس روحانیت ودر لباس علماى اسلام باشند و ممکن است؛ ولى من نمی گویم ممکن است، اصلاً می گویم هست، واقعیت است؛ ولى خوب از این چه نتیجه می گیریم؟ از این نتیجه می گیرید که اسلام وجامعه اسلامى منهاى علماى اسلام؛ منهاى روحانیت؟ یا نتیجه می گیرید جامعه اسلامى با روحانیت، ولى با اصلاح روحانیت؟ کدام یک؟ چرا در نتیجه گیرى کج برویم؟
مرحوم آقاى مطهرى درست همین مسئله را با همین بعد دنبال مىکرد، می نوشت، می گفت و تلاش می کرد. ایشان در این سالهاى اخیر، می دانید، تصمیم گرفته بودند در ابتدا هفته اى یک روز، بعد دو روز و این اواخر، شاید همان چند روز قبل از شهادت باهم صحبت می کردیم ایشان می فرمود: بنا دارم روزهاى رفتن به قم را زیادتر کنم، اگر بشود حداقل می خواهم سه روز هفته را در قم باشم. ایشان درسهایى در قم شروع کرده بودند، به منظور اینکه در جهت دادن به اندیشه و بینش و برداشت اصیل اسلامى در مرکز روحانیت شیعه، یعنى قم و ساختن طلاب جوان در این مرکز انقلاب و ستاد انقلاب اسلامى ایران نقش موثرتر و پربارترى را ایفا کنند. از قضا در آن روز که شاید هم آخرین دیدار ما بود، منزل خود ایشان هم بود، این صحبت به میان آمد که ما گرفتار مسئولیتهاى اجتماعى شده ایم، حضورمان در میدان فعالیتهاى ایدئولوژیک، فعالیتهاى تحقیقى در شناخت اسلام و فعالیتهاى تبلیغى در رساندن این شناخت به مردم از طریق سخنرانى، از طریق مقاله و کتاب دارد ضعیف می شود. خود مرحوم آقاى مطهرى دیگر چند ماه بود فرصت یک سطر نوشتن هم نداشت ایشان که همواره زنده بود به مطالعه کردن و نوشتن. مطالعه می کردیم و مى کنیم اما اکنون ناچاریم مطالب سیاسى و اجتماعى روز را مطالعه کنیم. ناچاریم گزارشهاى روزانه را بخوانیم. ناچاریم اخبار اینطرف و آنطرف را بخوانیم. ناچاریم نامه هاى مردم را بخوانیم، نامه هایى که در برابرش هم غالباً خجلیم براى اینکه کار فورى و علاج فورى از دستمان ساخته نیست. می خوانیم، مطالعه می کنیم، بحث می کنیم، تجزیه و تحلیل می کنیم، جمع بندى می کنیم اما اینها در زمینه هاى ایدئولوژیک دیگر نیست. به ایشان می گفتم: برادر عزیز، این حد از فرورفتن و غرق شدن خودمان در اینگونه مسئولیتها و اینگونه کارهاى روزانه را خطرناک می بینم! و ایشان هم می فرمود: درست است و به همین دلیل بعد می فرمود: که من بنا دارم هرچه زودتر روزها و ساعات بیشترى را براى پرداختن به این واجب بزرگ آزاد کنم. من از این سخن ایشان خیلى خوشحال شدم و به ایشان هم گفتم: امیدوارم تا وقتى که ما فرصت پیدا کنیم عین این برنامه را دنبال کنیم حضور خلاق و فعال و زنده وسازنده شما به مقدار زیادى این کمبود و نارسایى را جبران کند، به همین دلیل هم اول بار که خبر شهادت ایشان را شنیدم گذشته از اَلَم و رنج و دردى که یک دوست چندین ده ساله در خودش احساس می کند این خاطره، قبل از هر خاطره دیگر در ذهنم زنده شد. به برادرها در همان جلسه اى که صبح به منزل ایشان رفتیم گفتم: دوستان، اولین جمله اى که به دنبال این شهادت در ذهنم زنده شد، این قرار استاد مطهرى بود که می خواست براى پرکردن این خلاء وحشتناک، مثل گذشته پرتلاش و پرتوان حضورش را زیادتر کند اینکه می گویم، من به این مسئله، سخت معتقد بودم درباره خودم هم از 8-9 ماه قبل همین تصمیم را گرفته بودم. تصمیم داشتم که تا آنجا که می شود در میدان بحث و بررسى و تحقیق و تبلیغ اسلام اصیل و خالص متمرکز بشوم؛ به همین دلیل از پذیرفتن هر مسئولیتى خوددارى می کردم، مگر اینکه یک فریضه عینى و یک واجب عینى باشد و تشخیص عینى بودن این واجب را هم گذاشته بودم در اختیار امت و امام. حتى در این مسئولیت اخیر که امام به عنوان واجب عینى فرمودند و پذیرفتم، همان موقع به دوستان گفتم قرار ما محفوظ، من صبح تا ظهر در این مسئولیت خطیر، خودم را متمرکز مىکنم ولى بعدازظهر و شب باید در آن مسئولیت حاضر باشم و خوشبختانه هم، از آن موقع این برنامه راکم وبیش آغاز کردم و حالا هفته اى 10-12 ساعت در این کارهاى ایدئولوژیک می توانم کار بکنم و برنامه اى را هم براى دوستان دانشجو آغاز کردم. این را براى این می گویم که بدانید من با تمام وجود به این آرمان معتقد بوده ام و هستم و امروز و این روزها رنج می برم که برادران روحانى، برادران دانشجو و خواهران دانشجو، پدر و مادرها، مردم معمولى می آیند می گویند که: فلانى چه باید کرد؟ نسل جوان ما در معرض هجوم ایدئولوژیهاى ضد اسلام یا التقاطى ممکن است آسیب پذیر باشد. راست هم می گویند. عرض من هم به آنها این است که اگر خداى عمرى داد و توفیقى داد و توانستیم از این مهلکه ها و توطئه هایى که دشمن بر سر راه انقلاب اسلامى عزیز شما ملت، یکى پس از دیگرى، به وجود می آورد با ایفاى نقش و مسئولیتى که برعهده داریم به سلامت عبور کنیم و به یک مأمن برسیم مطمئناً تمام نیرو و تلاش را در همین زمینه، متمرکز خواهم کرد. امید و انتظار و آرزوى من این است که با حضور آگاهانه شما ملت مبارز و قهرمان ایران به زودى به این روزهاى امن برسیم.
گورخوابی یکی از واژه هایی بود که در هفته اخیر بیشترین میزان پیگیری مردم در رسانه ها و شبکه های اجتماعی و فضای مجازی و حتی ارتباطات چهره به چهره دنبال می شد.
به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، ماجرای عده ای انسان که از گرسنگی و سرما به گورهای نزدیک به شهریار پناه برده بودند تا اینکه خبرنگاری گزارشی از وضعیت آنها می نویسد و ماجرا رسانه ای می شود.
تحلیل های زیادی این روزها از زبان افراد مختلف و حتی مسئولان درباره پدیده گورخوابی گفته شد و باز هم معضلات اجتماعی همچون کارتن خوابی و فقر و فساد چهره خود را بیشتر آشکار کرد.
اما به راستی چرا باید در جامعه افرادی باشند که به خاطر مشکلات اجتماعی و فقر و گرسنگی و نداشتن سرپناه برای زندگی به گورها پناه ببرند و از سوی دیگر جوانانی در خیابان های بالای شهر تهران ماشین های میلیاردی سوار شده و ویراژ دهند.
شهید بهشتی به عنوان یکی از چهره های دارای تفکر ناب انقلاب اسلامی در کتاب باید و نباید ها و در بخش جلسات تفسیر قرآن با عنوان “مکتب قرآن” تفسیری زیبا دارد که بازخوانی آن این روزها با گورخوابی و حتی کارتن خوابی و مشکلات در سطح جامعه ارتباط مستقیمی می تواند داشته باشد.
شهید بهشتی در این جلسه تفسیر قرآن می گوید: " بالا بروید یا پایین بیایید، اصلاً قرآن رابر سر جامعه ای پهن کنید، مادام که در آن جامعه در یک سو گرسنه بیچاره از سرما لرزان وجود دارد، و از سوی دیگر متنعمان برخوردار از همه چیز، این جامعه لجن است. تمام چهره اش را هم که با قرآن بپوشانید باز لجن است. آیا کسی در دنیا منتظر این می شود که ببیند ان جامعه جامعه قرآنی است، یا انجیلی، یا توراتی، یا بودایی، یا اوستایی، یا مائوئیست؟ نگاه می کند اگر در جامعه به همه انسانها به چشم انسان نگاه می شود و ضرورتهای زندگی آنها تأمین می شود… در جامعه ای دیگر به انسانها به عنوان انسان نگاه نمی شود، احتیاجات آنها بی ارزش است، خیابانهای یک طرف شهر گلکاری دارد، اما طرف دیگرش چندین سال است که چاله – چوله هایش به دره و ماهور تبدیل شده. این جامعه هر برچسبی می خواهد داشته باشد، آیا مردم سالم دنیا در رده بندی این دو نوع جامعه و خوب و بد کردنش حالت انتظار پیدا می کنند و می گویند ببینیم آیات قرآن در این زمینه چه می گوید؟ یا انجیل در این باره چه گفته؟ نصوص اوستا چه می فرماید؟ اوپانیشادهای آیین هندی چه می گوید؟ کتاب مائو در این باره چه آورده؟ لنین در این زمینه جه گفته؟ مارکس چه گفته؟ این حرفها نیست. منتظر اینها نیستیم. می گوییم این جامعه بد است؛ نافص است؛ دارای کمبود است. شکی نیست. این قدر بحث نمی خواهد."
شهید بهشتی خیلی به صراحت در مورد جامعه می فرماید باید به انسانها به چشم انسان نگاه کرد، این در حالی است که عده ای روشنفکر نما پس از اینکه پدیده گورخوابی مشخص شد حرف از عقیم سازی این عده افراد زدند، سوال اینجاست مگر این گورخواب ها و کارتن خواب ها انسان نیستند که باید عقیم شوند؟ حتی بر فرض اینکه مشکلات اجتماعی و اعتیاد آنها باعث شده به این روز بیفتند، اسلام در مورد حقوق انسانها چه می گوید، آیا می گوید دست آنها را بگیر و آنها را نجات بده یا اینکه آنها را عقیم کنید تا نسلی از آنها به وجود نیاید؟
در جامعه ای که عده ای در بهترین وخوش آب و هواترین مناطق تهران در برجهای میلیاردی زندگی می کنند و مسئولینی که لاستیک های ماشین آنها محله های مستضعف و حاشیه ای را ندیده باید هم انتظار چنین پدیده هایی را داشت.
کاش دولت نگاه عمیق تری به تبعیض داشت، جایی که حقوق های نجومی عده ای و حق اوقات فراغت برای فرزندان برخی مسئولین وجود دارد و برای برخی خوابیدن در گور از گرسنگی و بی پناهی.
به قول شهبد والا مقام بهشتی " مادام که در آن جامعه در یک سو گرسنه بیچاره از سرما لرزان وجود دارد، و از سوی دیگر متنعمان برخوردار از همه چیز، این جامعه لجن است."
بازخوانی سخنان آیتالله بهشتی: قابل قبول نیست در این مملکت کسی شب گرسنه بخواند
تا وقتی چنین است ، جامعه ی ما اسلامی نیست-شهید بهشتی
بخش هایی از سخنرانی شهید بهشتی درباره اسلام، انقلاب و عدالت اقتصادی را در ادامه بخوانید؛
*اسلام به نقش اقتصاد و عدالت اقتصادی در زندگی انسان اهمیت فراوان میدهد. دین زهد و پارسایی است اما نه زهد مرتاضانه و صوفیگرانه که زهد انقلابی. زهد انقلابی کدام است؟ زهد صوفیگرانه کدام است؟ زهد صوفیگرانه این است که درویش آدم قانعی است. یک لقمه نان از هر جا به او بدهند با همان شکمش را سیر میکند و به دنیا بیاعتنا است. این ضداسلام است. پس چه زهدی؟ زهد علی. چهکار میکند؟ کار اقتصادی میکند. قنات و چاه آب درست میکند و مزرعه به وجود میآورد و نخلستان میسازد و بعد این دستاورد اقتصادی را بهجای آنکه صرفاً در مصرف خود و خانواده قرار بدهد در خدمت محرومان قرار میدهد و این را عبادت میداند. اسلام به نقش اقتصاد اهمیت میدهد، اما اقتصادی که زیربنای شخصیت انسان نشود، خیلی متزلزل، نازل، فروافتاده و سقوطکرده است؛ انسانی که زیربنای شخصیتش روابط اقتصادی باشد.
*پوستکنده و صریح میگویم که انقلاب اسلامی ما با روند و مناسبات اقتصادی موجود در جامعه ما در معرض خطر و آسیب قطعی است، چرا؟ برای اینکه در این بعدش اسلامی نشده است. مردان و زنان و جوانان و نوجوانان انقلابی ما امروز با چشم خودشان میبینند که نزدیک به 15 ماه از پیروزی انقلاب میگذرد، ولی هنوز در جامعه ما سیرها و خیلی سیرها با گرسنهها و خیلی گرسنهها با هم در جامعه دیده میشوند تا وقتی چنین است جامعه ما اسلامی نیست».
نباید در جامعه اسلامی کسی زیر طاقی بخوابد که آوار میشود
*عرض کردم این مطلب مهم است و نقطه جدیدی است، نقطه عطف تکاملی است در این انقلاب و باید دنبالش رفت و دنبال کرد. این را من مکرر در شورای انقلاب با همین عبارت برای دوستانم گفتهام که دوستان، برای ما قابل قبول نیست که اداره جامعه در دست ما باشد و باز هم در این مملکت کسی شب گرسنه بخوابد؛ کسی زیر طاقی بخوابد که نگران است بر سر او و عزیزانش خراب شود؛ از آب آلوده برای شرب استفاده کند؛ از بیدرمانی جان خود و عزیزانش در معرض خطر باشد، این قابل قبول نیست. این را چندینبار در شورای انقلاب گفتهام ولی اعتراف میکنم در برابر ملت عزیزمان که موفقیت ما در این زمینه بسیار ناچیز بوده و امروز میخواهم در این روز و در این شهر اعلام کنم که همه کسانی که دلشان در عشق این انقلاب مالامال شور و هیجان است و قلبشان در محبت این انقلاب میتپد، باید حرکت و اقدامی سریع و قاطع و مؤثر آغاز کنند و آغاز کنیم و هر چه زودتر به این فاصله جهنمی سطح زندگی در جامعه جمهوری اسلامی ایران پایان بدهیم. اعلام میکنم باید هر چه زودتر تلاش برای تقسیم عادلانه سرانه همه امکانات بهزیستی (زیست مناسب) در کشور در بین 36 میلیون جمعیت (جمعیت آن روز ایران) به عمل بیاید وگرنه اسلاممان باز هم تکبعدی خواهد ماند و انقلاب اسلامیمان همهجانبه نخواهد شد».
عدالت را به چپگرایی یا راستگرایی منتسب نکنید
*از مقام عالی رهبری انقلاب، از مراجع عالیقدر تقلید از علمای ارزنده و متعهد اسلام و از مسئولان گوناگون جامعه جمهوری اسلامی استدعا میکنم در راه تنظیم برنامه جامع و شروع هر چه سریعتر این اقدام انقلابی و این مرحله جدید تکاملی در انقلاب اسلامیمان، سرعت به خرج دهند و کاری کنند که این اقدام مؤثر در اولین فرصت ممکن صورت گیرد و جامعه محروم و محرومان جامعه ما با چشم خودشان عدالت اقتصادی اسلام را تحققیافته ببینند و امیدوارم نه راستگرایان این پیشنهاد خالصانه و مخلصانه را فوری برچسب چپگرایی بهش بزنند و نه چپگرایان خودفروخته به این پیشنهاد ناشی از دلسوختگی برچسب فرصتطلبانه بزنند. این نه چپگرایی است نه فرصتطلبی است، این پاسخدادن صریح به احساس اسلام زندهای است که در بسیاری از ما وجود دارد و عاشقانه درپی آنیم که هر چه زودتر به آن لبیک گوییم. به امید هفتههای نزدیک موعد بسیار نزدیک برای تحققیافتن این آرمان اسلام محمد و علی و به امید شرکت خلاق و فعال هر چه بیشتر همه دلباختگان اسلام در این برنامه پیروزمند و پیروزیبخش اقتصادی اسلامی سال 59».
74 سخن زیبا، قصار و تاثیر گذار از دکتر بهشتی
? ?همه تلاش ملت مبارز ما باید در راه ایجاد جامعه اسلامی که در آن حق و اخلاق توحیدی و الهی حاکم باشد، متمرکز گردد.
به گزارش مفدا-جهرم، 74سخن زیبا، قصار و تاثیر گذار از دکتر بهشتی
شهید مظلوم دکتر بهشتی:
آنهایی که ولایت فقیه را قبول ندارند در هر مقامی که باشند سرنگون خواهند شد.
انسان با عمل صالح ساخته میشود و ایمان با عمل صالح محکمتر میگردد.
در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هر چه به جنبه های خصوصی تر زندگی ایشان نزدیک شوید تجلی ایمان را بیشتر می بینید.
شهید بهشتی
باید با صراحت عرض کنم که یکی از آفتهای حیات اجتماعی ما
رواج دعوت زبانی و قلمی و کساد دعوت عملی است.
شهید مظلوم و مهجور، دکتر بهشتی
یک ملت انقلابی معمولاً حرف آخر خود را همان اول میزند.
متن زیبا در مورد انقلاب از دکتر بهشتی
وای بر آن انقلاب و انقلابی که در بامداد پیروزی بخواهد
به محیط آرام و آسایش دهنده ی انقلاب پیروز شده، دل ببندد
و با شهادت و مبارزه و پیکار خداحافظی کند.
شهید بهشتی
شهادت دکتر بهشتی و 72 تن از یارانش
آیا نگریسته ای به انسانی که... هوس کیش است؟
هواپرست است و با اینکه خیلی عالم است و دارای گنجینه معلومات، اما خدا او را گمراه کرده است؟
خیلی هستند که عالمند اما رهرو رهیاب نیستند.
شهید بهشتی
حسینیان همواره با یزیدیان در
تر بهشتی
ما ایمانمان را، اخلاصمان را، عملمان را درست میکنیم و با اسلام منطبق میکنیم، {اگر} این را داشته باشیم یاری خدا، تضمین شده است.
شهید بهشتی
سخنان آیت الله بهشتی
جامعهای که درآن گروهی سیر و گروهی گرسنه باشند ، جامعه اسلامی نیست.
شهید بهشتی
سخنان زیبا از دکتر بهشتی
ما در زیر بار سختی ها و مشکلات و دشواری ها قد خم نمی کنیم.
ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند.
تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم، و یا زخم بخوریم و به خاک بیفتیم
و الا هیچ قدرتی پشت ما را نمی تواند خم کند.
شهید بهشتی
سخنان شهید دکتر بهشتی
هر انسانی اگر بپرسد که من برای چه به دنیا آمده ام ؟ می گویم : برای تلاش پرنبرد و پر رنج در راه تکامل خویشتن و انسانیّت.
شهید بهشتی
جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی
پاسخ قطعی به مسایل روز ، یکی دیگر از عوامل موفقیت نهضت است.رسول اکرم از اول تا آخرنهضت ، همیشه به سوالات ، جواب قطعی ، قانع کننده و روشن می داد و این جزو عوامل موفقیت نهضت اسلام است
شهید بهشتی
آیت الله دکتر بهشتی
من ، ذره ای در عمرم از مرگ نترسیدم و تعجب می کنم که یک مسلمانی از مرگ بترسد .
شهید بهشتی
سخنان آیت الله بهشتی
در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هر چه به جنبه های خصوصی تر زندگی ایشان نزدیک شوید تجلی ایمان را بیشتر می بینید.
شهید بهشتی
دکتر بهشتی
اسلام زیباست و هنر برای بیان زیبایی.
چرا دشمنان خدا از این حربه استفاده می کنند
ولی دوستان خدا برای ارائه مفاهیم اسلامی از زبان هنر استفاده نمی کنند؟
شهید سید محمد حسینی بهشتی
سخنی از دکتر بهشتی
باید با صراحت عرض کنم که یکی از آفتهای حیات اجتماعی ما
رواج دعوت زبانی و قلمی و کساد دعوت عملی است.
دکتر بهشتی
تر بهشتی
ما ایمانمان را، اخلاصمان را، عملمان را درست میکنیم و با اسلام منطبق میکنیم، {اگر} این را داشته باشیم یاری خدا، تضمین شده است.
شهید بهشتی
سخنان آیت الله بهشتی
جامعهای که درآن گروهی سیر و گروهی گرسنه باشند ، جامعه اسلامی نیست.
شهید بهشتی
سخنان زیبا از دکتر بهشتی
ما در زیر بار سختی ها و مشکلات و دشواری ها قد خم نمی کنیم.
ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند.
تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم، و یا زخم بخوریم و به خاک بیفتیم
و الا هیچ قدرتی پشت ما را نمی تواند خم کند.
شهید بهشتی
سخنان شهید دکتر بهشتی
هر انسانی اگر بپرسد که من برای چه به دنیا آمده ام ؟ می گویم : برای تلاش پرنبرد و پر رنج در راه تکامل خویشتن و انسانیّت.
شهید بهشتی
جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی
پاسخ قطعی به مسایل روز ، یکی دیگر از عوامل موفقیت نهضت است.رسول اکرم از اول تا آخرنهضت ، همیشه به سوالات ، جواب قطعی ، قانع کننده و روشن می داد و این جزو عوامل موفقیت نهضت اسلام است
شهید بهشتی
آیت الله دکتر بهشتی
من ، ذره ای در عمرم از مرگ نترسیدم و تعجب می کنم که یک مسلمانی از مرگ بترسد .
شهید بهشتی
سخنان آیت الله بهشتی
در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هر چه به جنبه های خصوصی تر زندگی ایشان نزدیک شوید تجلی ایمان را بیشتر می بینید.
شهید بهشتی
دکتر بهشتی
اسلام زیباست و هنر برای بیان زیبایی.
چرا دشمنان خدا از این حربه استفاده می کنند
ولی دوستان خدا برای ارائه مفاهیم اسلامی از زبان هنر استفاده نمی کنند؟
شهید سید محمد حسینی بهشتی
سخنی از دکتر بهشتی
باید با صراحت عرض کنم که یکی از آفتهای حیات اجتماعی ما
رواج دعوت زبانی و قلمی و کساد دعوت عملی است.
دکتر بهشتی