ام و ابقاءِ شریعت
وقتی که اراده و مشیّت الهی به تشریع شرعی برای قومی تعلّق گیرد ، در این صورت بعث نبی بر او واجب میشود، در غیر این صورت به جا آوردن و امتثال احکام آن شریعت که محل اراده و مشیت الهی شده حصولش ممتنع و غیر ممکن بوده و مؤاخذه کردن آن قوم را بر حلال و حرام آن شریعت ، ستم بوده و تکلیفی خواهد بود که مکلف طاقت انجام آن را نخواهد داشت . آنچه در باره نبی گفته شده تمام و کمال در وصی و امام قائم مقام او نیز جاری است. پس بعد از تعلق ارادة حق تعالی به تشریع شرع ، بر او بعث نبی واجب است ، و هرگاه نبی به عالم بقاءِ رحلت نمود، نصب امام بر حق تعالی بنا بر تقدیر تعلق مشیت به بقاءِ شریعت واجب است.
حالِ امّت در تعیین حجت و مبیّن احکام بعد از بعث نبی ، مثل حال ایشان ، قبل از بعث نبی است . چنان که بر فرض تعلق مشیّت به تشریع شرع ، بعث نبی واجب است ، همچنین بر فرض تعلّق مشیّت به بقاءِ شریعت ، بر حقتعالی ، نصب امام واجب است. چنان که ارادة امتثال احکام آن شریعت از عبادالله با عدم بعث نبی منافات دارد، همچنین ارادة بقاءِ شریعت با عدم نصب امام نیز منافات دارد.
مراد از بقاءِ شریعت، ابقاءِ فعل تکوینی است، یعنی مشیت الهی به وجود فعلی آن تعلق گیرد ، شریعت در بقاءِ خود احتیاج به امام متصرّف دارد و خالی بودن زمان از تصرّف امام، به جهت عصیان امت است و قبل از صدور عصیان، در فعل خداوند حکیم و قادر و توانا ، خالی بودن زمان از تصرّف امامْ ممتنع است.
نصب امام لطفی است و ابقاءِ آن لطف دیگر، و در لطف اوّل را نمی توان مانعی به وجود آورد بلکه عدم آن در فعل حکیم قادر ممتنع است، ولی لطف ثانی را که لطف بقاء باشد، میتواند عصیان امّت بر آن مانع شود.
امام به منزلة قلب عالم امکان و قوام بقاءِ اوست، و امام مهجور و مستور تشبیه شده به آفتابی که زیر ابر بوده و خلق از وجود آن منتفع گردند بیآن که بِعِینه او را مشاهده نمایند.
میان بعث نبی و ابقاءِ او، همچنین بین نصب امام و ابقاءِ او، فرقی وجود دارد در اولی یعنی بعث نبی و نصب امام بعد از استعداد خلق زمان به تحصیل احکام ، مانع معقول نیست و در دومی یعنی ابقاء ، معقول است که عصیان امّت مانع شود.
حالِ امّت در تعیین حجت و مبیّن احکام بعد از بعث نبی ، مثل حال ایشان ، قبل از بعث نبی است . چنان که بر فرض تعلق مشیّت به تشریع شرع ، بعث نبی واجب است ، همچنین بر فرض تعلّق مشیّت به بقاءِ شریعت ، بر حقتعالی ، نصب امام واجب است. چنان که ارادة امتثال احکام آن شریعت از عبادالله با عدم بعث نبی منافات دارد، همچنین ارادة بقاءِ شریعت با عدم نصب امام نیز منافات دارد.
مراد از بقاءِ شریعت، ابقاءِ فعل تکوینی است، یعنی مشیت الهی به وجود فعلی آن تعلق گیرد ، شریعت در بقاءِ خود احتیاج به امام متصرّف دارد و خالی بودن زمان از تصرّف امام، به جهت عصیان امت است و قبل از صدور عصیان، در فعل خداوند حکیم و قادر و توانا ، خالی بودن زمان از تصرّف امامْ ممتنع است.
نصب امام لطفی است و ابقاءِ آن لطف دیگر، و در لطف اوّل را نمی توان مانعی به وجود آورد بلکه عدم آن در فعل حکیم قادر ممتنع است، ولی لطف ثانی را که لطف بقاء باشد، میتواند عصیان امّت بر آن مانع شود.
امام به منزلة قلب عالم امکان و قوام بقاءِ اوست، و امام مهجور و مستور تشبیه شده به آفتابی که زیر ابر بوده و خلق از وجود آن منتفع گردند بیآن که بِعِینه او را مشاهده نمایند.
میان بعث نبی و ابقاءِ او، همچنین بین نصب امام و ابقاءِ او، فرقی وجود دارد در اولی یعنی بعث نبی و نصب امام بعد از استعداد خلق زمان به تحصیل احکام ، مانع معقول نیست و در دومی یعنی ابقاء ، معقول است که عصیان امّت مانع شود.
تاریخ : سه شنبه 89/10/14 | 9:16 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()