سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

قضاوتهای مولی الموحدین امام متقین جانشین برحق پیغمبر بزرگ اسلام - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی
قضاوتهای امیرالمومنین علی علیه السلام
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
نگاهى به قضاوتهاى على (ع )
روایاتى که بیانگر ماجراها و داوریهایى در دین و احکام دین است و آگاهى به آنها براى هـمـه مـؤ
مـنـان لازم مـى بـاشـد و از امـیـرمـؤ مـنـان عـلى (عـلیـه السـلام ) نقل شده ـ غیر از آنچه قبلاً در
مورد تقدّم و سبقت على (علیه السلام ) در علم و فهم و شناخت بـر دیـگـران ذکـر شـد ـ و
روایـاتـى که درباره پناهنده شدن دانشمندان از اصحاب را در مسائل دشوار و پیچیده ،به آن حضرت
ثابت مى کند و حاکى از سرفرود آوردن بزرگان اصـحـاب در برابر عظمت مقام علمى على (علیه
السلام ) مى باشد، به قدرى بسیار است که از حوصله شمارش بیرون است و دستیابى بر همه
آن ممکن نیست ، ما به خواست خدا در اینجا به ذکر چند نمونه مى پردازیم ، نخست در این باره به
آیات قرآن توجّه کنید:
قرآن و مساءله تقدّم آنان که برترند
رسـول اکـرم (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) در زمـان زنـدگـى خـود، فـضایل و ویژگیهاى خاصّ
امیرمؤ منان على (علیه السلام ) را بیان کرد و شایستگى امام عـلى (عـلیه السلام ) را براى
مقام جانشینى و امامت ، به گوش همگان رساند و تبیین نمود کـه بـرترى و تقدّم ، از آن کسى
است که استحقاق آن را داشته باشد و او جز على (علیه السلام ) نیست ؛ چنانکه ظاهر آیات
قرآن بر این مطلب گواهى مى دهد و معانى بلند قرآن نیز نشانه صادقى بر این مطلب است . قرآن
در یک جا مى فرماید:
((... اَفـَمـَنْ یـَهـْدِى اِلَى الْحـَقِّ اَحـَقُّ اَنْ یـُتَّبـَعَ اَمْ مـَنْ لا یـَهدِى اِلاّ اَنْ یُهْدَى فَم الَکُمْ کَیْفَ
تَحْکُمُونَ ))
((آیا کسى که هدایت به حق مى کند براى پیروى شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت
نمى شود، مگر هدایتش کنند، شما را چه مى شود چگونه داورى مى کنید؟)).
و در مورد دیگر در قصّه طالوت مى فرماید:
((وَقالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ اِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا اَنّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَنـَحـْنُ اَحـَقُّ
بـِالْمـُلْکِ مـِنـْهُ وَلَمْ یـُؤْتَ سـَعـَةً مـِنَ الْمالِ قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَزادَهُ بـَسـْطـَةً فـِى الْعـِلْمِ
وَالْجـِسـْمِ وَاللّهُ یـُؤْتـِى مـُلْکـَهُ مـَنْ یـَشـاءُ وَاللّهُ واسـِعٌ عـَلِیـمٌ )).
و پیامبر آنان (اشموئیل ) به آنان (بنى اسرائیل ) گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شـمـا
بـرگـزیـده اسـت ، گـفـتـنـد: چـگـونه او بر ما حکومت داشته باشد با اینکه ما از او شـایـسته تریم و
او ثروت زیادى ندارد، گفت : خداوند او را بر شما برگزیده و علم و (قـدرت ) جـسـم او را وسـعت
بخشیده ، خداوند ملکش را به هرکس بخواهد مى بخشد و احسان خداوند وسیع و (او از لیاقت
افراد براى مقامات ) آگاه است )).
خـداونـد در ایـن آیـات آن را شـایسته تقدم بر سایرین قرار داده که به او ((علم وسیع و قدرت
بیشتر جسمى )) داده باشد وبر همین اساس او را بر همگان برگزیده است .
و ایـن آیـات مـوافـق با دلایلى عقلى هستند مبنى بر اینکه : آنکه آگاهتر است در حیازت مقام
امـامت بر دیگران که در علم با او مساوى نیستند تقدّم و برترى دارد و دلالت آشکار دارند بـر ایـنـکـه
مـقـدّم داشـتـن امـیـرمـؤ مـنـان عـلى (عـلیـه السـلام ) در مـورد جـانـشـیـنـى از رسـول خدا (صلّى
اللّه علیه و آله و سلّم ) و امامت اُمّت بر همه مسلمین واجب است ، چرا که او در علم و شناخت
، بر دیگران برترى و تقدّم دارد، ولى دیگران به پایه او نمى رسند.
دعاى پیامبر (ص ) در شاءن على (ع )
یـکـى از حـوادثـى کـه در رابـطـه بـا عـلى (عـلیـه السـلام ) در زمـان زنـدگـى رسول خدا (صلّى اللّه
علیه و آله و سلّم ) رخ داد، وقتى بود که پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سـلّم ) عـلى (عـلیـه
السلام ) را براى داورى بین مسلمین یمن برگزید. و او را به سـوى یـمـن فـرسـتاد تا احکام دین و
حلال و حرام را به آنان بیاموزد و بر اساس احکام و دسـتـورات قـرآن بـه آنـان حـکـومـت و داورى
نـمـایـد، عـلى (عـلیـه السـلام ) بـه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) عرض کرد:
((اى رسـول خـدا! مـرا بـه داورى و قـضـاوت بین مردم یَمَن گماشتى ، با اینکه من جوانى هستم
که آگاهى به همه داوریها ندارم )).
پـیـامـبـر فـرمـود:((نزدیک من بیا))، على (علیه السلام ) نزدیک رفت ، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم ) دست خود را بر سینه او نهاد و گفت :((اَللّهُمَّ اهْدِ قَلْبَهُ وَثَبِّتْ لِسانَهُ؛ خدایا! دل على را
رهنمایى کن و زبانش را استوار بدار)).
على (علیه السلام ) مى گوید:((بعد از این جریان (و دعا) هرگز در قضاوت بین دو نفر، شک نکردم و
دو دل نشدم ))، اکنون در اینجا به ده نمونه از داوریهاى على (علیه السلام ) توجّه کنید.
ده نمونه از قضاوتهاى على (ع )
1 ـ حلّ مشکل با قرعه
وقـتـى عـلى (عـلیه السلام ) به یمن رفت و در آنجا استقرار یافت و به حکومت و داورى از جـانـب
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) پـرداخـت ، دو مرد براى داورى نزد آن حـضـرت آمـدند،
آنان با شرکت هم کنیزکى را خریده بودند و به طور مساوى هرکدام مالک نیمى از او بودند، آنان بر
اثر جهل به احکام ، هردو در ((طُهر واحد)) (فاصله بین دو خون حـیـض ) بـا او آمـیـزش کـردنـد، بـه
خـیـال ایـنـکـه ایـن کـار جـایز است و این ناآگاهى به مسایل از آن جهت بود که آنان تازه مسلمان
بودند و اطّلاعاتشان به احکام دین ، اندک بود.
آن کـنیز، حامله شد و سپس پسرى از او متولّد شد و آن دو نفر در مورد آن پسر نزاع کردند و
هریک از آنان مى گفت من پدر او هستم و او پسر من است ، به حضور على ( علیه السلام ) آمده
و از آن حضرت خواستند تا داورى کند.
عـلى (علیه السلام ) آن پسر را بین آن دو نفر قرعه زد، قرعه به نام یکى از آنان افتاد و عـلى (
عـلیـه السلام ) آن پسر را به او واگذار کرد و او را الزام کرد که نصف قیمت آن پسربچه را اگر برده
است به شریک خود بپردازد و فرمود:
((اگر مى دانستم شما از روى آگاهى دست به این کار زدید (و آمیزش  حرام را انجام دادید) در
مجازات شما، سختگیرى بیشتر مى نمودم )).
خبر این داستان به پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسید، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم ) صحّت داورى على (علیه السلام ) را امضا کرد و همین داورى را در اسلام مقرّر کرد و
سپس  فرمود:
((اَلْحـَمـْدُ للّهِِ الَّذى جـَعـَلَ مـِنـّا اَهـْلَ الْبـَیـْتِ مـَنْ یـَقْضِى عَلى سُنَنِ داوُدَ (علیه السلام ) وَسَبِیلِهِ
فِى الْقَضاءِ)).
((حـمـد و سـپـاس خداوندى را که در میان ما خاندان نبوّت ، کسى را قرار داد که طبق سنّت و
روش حضرت داوود (علیه السلام ) قضاوت مى کند)).
یـعـنـى قـضـاوت او بـر اسـاس الهـام الهـى اسـت که همسان وحى است و داورى على ( علیه
السلام ) همانند آن است که دستور صریح از طرف خدا آمده باشد.
2 ـ داورى در مورد گاوى که الاغى را کشت
در روایات آمده : دو نفر مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسیدند، یـکـى از
آنان گفت : اى رسول خدا! گاو این شخص ، الاغ مرا کشته است در این باره بین ما قضاوت کن .
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیه و آله و سلّم ) فرمود:((نزد ابوبکر بروید تا او قضاوت کـنـد)). آنـان نـزد
ابـوبـکـر رفـتـند و جریان خود را به او گفتند. ابوبکر گفت چرا نزد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم ) نرفته اید و نزد من آمده اید؟.
گفتند: به حضور آن حضرت رفتیم او ما را به نزد شما فرستاد.
ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوانى را کشته است چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده نیست !!
آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و قضاوت ابوبکر را به عرض آن
حضرت رساندند.
پـیـامـبـر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:((نزد عمر بن خطاب بروید تا او در این باره قضاوت
کند)).
آنـان نـزد عـمـر رفـتـه و جـریـان را گـفـتـنـد، او گـفـت : چـرا نـزد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم ) نرفته اید و به اینجا آمده اید؟
گـفـتـنـد: بـه حـضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رفتیم ، او ما را نزد شما فرستاد.
عمر گفت : چرا پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) شما را نزد ابوبکر نفرستاد؟.
گفتند: نزد او نیز فرستاد.
عمر گفت : او چه گفت ؟.
گفتند: ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوان دیگر را کشته است و چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده
نیست .
عمر گفت : به نظر من نیز همین است که ابوبکر گفته !!
آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و همه جریان را به عرض آن
حضرت رساندند.
پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیه و آله و سلّم ) به آنان فرمود:((به حضور علىّ بن ابیطالب (علیه السلام )
بروید تا او در این مورد قضاوت کند)).
آنان به حضور على (علیه السلام ) رفته و جریان را گفتند.
عـلى (عـلیـه السـلام ) فـرمـود:((اگـر گـاو بـه اصطبل و جایگاه الاغ رفته و الاغ را کشته است ،
صاحب گاو باید قیمت الاغ را به صاحبش بـدهـد و اگـر الاغ بـه اصـطـبـل و جایگاه گاو رفته و گاو او
را کشته است ، بر گردن صاحب گاو چیزى نیست )).
آن دو مـرد بـه حـضـور رسـول خـدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و چگونگى قضاوت
على (علیه السلام ) را به عرض  رساندند.
پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:((لَقَدْ قَضى عَلىُ بْنِ اَبِیطالِبٍ بَیْنَکُما بِقَضاءِ اللّهِ
عَزَّاسمُهُ)).
((على بن ابیطالب مطابق حکم خداوند متعّال بین شما قضاوت نموده است )).
سـپـس فرمود:((حمد و سپاس خداوندى را که در میان ما خاندان نبوّت ، مردى را قرار داد که طبق
سنّت حضرت داوود (علیه السلام ) در قضاوت داورى مى کند)).
3و4 ـ دونمونه از داوریهاى على (ع )در عصرخلافت ابوبکر
الف : عدم اجراى حدّ در مورد شرابخوار جاهل
از طـریـق روایـات سـنـّى و شـیـعه نقل شده : مردى را که شراب خورده بود، نزد ابوبکر آوردنـد، او
تـصـمـیـم گـرفت تا حد شرابخوارى (هشتاد تازیانه ) را بر او جارى سازد. شرابخوار گفت : من به
حرام بودن شراب تاکنون آگاه نبودم .
ابوبکر دست نگهداشت و نمى دانست که چه کند؟ شخصى از حاضران اشاره کرد که در این بـاره
از عـلى (عـلیـه السـلام ) سـؤ ال شـود. ابـوبکر شخصى را به حضور على (علیه السلام ) فرستاد
که جواب این سؤ ال را بگیرد.
امـیـرمـؤ مـنان على (علیه السلام ) فرمود:((دو مرد مورد اطمینان از مسلمین را دستور بده به
مـیـان مـجـالس مـهـاجـر و انـصـار بـرود و آن شـرابـخوار را نیز با خود ببرند و مسلمین را سوگند
بدهند که آیا شخصى آیه حرمت شرابخوار را و یا سخن پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سـلّم ) در
مورد حرام بودن شراب را بر این شخص خوانده اند و خبر داده اند یا نه ؟ اگـر دو مـرد از مـسـلمین
گواهى دادند که آیه تحریم شراب را براى او خوانده اند و یا سـخـن پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیـه و آله
و سـلّم ) در مورد تحریم شراب را به گوش او رسانده اند، حدّ را بر او جارى ساز وگرنه او را توبه
بده و سپس آزادش کن )).
ابـوبـکـر هـمین کار را انجام داد، هیچ کس از مهاجر و انصار گواهى نداد که آیه قرآن و یا سـخـن
پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سلّم ) پیرامون حرمت شراب را براى او خوانده باشد، ابوبکر او را
توبه داد و سپس  آزادش نمود و به این ترتیب قضاوت على (علیه السلام ) را پذیرفت .
ب : سؤ ال از معناى کلمه اى در قرآن
از ابوبکر سؤ ال شد معناى این آیه چیست که خداوند در قرآن مى فرماید:((وَفاکِهَةً وَاَبّاً)) ابـوبکر
معناى ((اَبّْ)) را ندانست و گفت کدام آسمان بر من سایه افکند؟ و یا کدام زمین مرا به پشت
گیرد، یا چه کنم در مورد کتاب خدا که چیزى را ندانسته بگویم ، اما ((فاکهة )) که معناى آن را مى
دانیم (یعنى میوه ) اما معناى ((اَبّْ)) را خدا داناتر است .
سـخـن ابـوبـکـر بـه سـمع على (علیه السلام ) رسید فرمود:((عجبا! آیا او نمى داند که ((اَبّ))
یـعنى علوفه و چراگاه ؟! و قول خداوند که مى فرماید:((وَفاکِهَةً وَاَبّاً )) بیانگر شمردن نعمتهاى
الهى بر بندگانش  است ، نعمتهایى از غذا که براى آنان و حیواناتشان آفـریـده اسـت که به
وسیله آن ، جان خود را زنده نگه مى دارند و بدن خود را نیرومند مى سـازنـد)). (فـاکـهـة یـعـنـى :
مـیـوه هـا بـراى انسانها، اَبّ یعنى : علوفه و چراگاه براى حیوانات ).
5 و 6 ـ نمونه هاى دیگر در عصر خلافت عمر
نـظـیـر ایـن جـریـانـات در زمـان خـلافـت عمر نیز رخ داده است در اینجا به ذکر چند نمونه بسنده
مى شود:
نجات زن دیوانه
در روایـات آمـده اسـت کـه : در زمـان خـلافت ((عمر بن خطاب )) مردى با زن دیوانه اى زنا کـرد،
گواهان عادل بر این مطلب گواهى دادند، عمر دستور داد تا به آن زن ، حدّ بزنند، ماءمورین ، آن زن
را مى بردند تا حدّ (صد تازیانه ) را بر او جارى کنند.
على (علیه السلام ) در مسیر، او را دید و فرمود:((زن دیوانه از فلان قبیله چه کرده بود که او را
مى بردند؟))
شـخـصـى بـه على (علیه السلام ) گفت :((مردى با این زن زنا کرده و فرار نموده است و گواهان
عادل گواهى بر این کار داده اند، عمر دستور جارى ساختن حدّ (تازیانه ) بر این زن داده است )).
عـلى (علیه السلام ) فرمود:((این زن را به نزد عمر رد کنید و به عمر بگویید: آیا نمى دانـى کـه ایـن
زن دیـوانـه از فـلان طـایـفه است و پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:
((رُفـِعَ الْقـَلَمُ عـَنِ الْمـَجـْنـُونِ حَتّى یُفِیقُ؛ قلم تکلیف از دیوانه برداشته شده تا خوب شود)).
ایـن زن عـقـل خـود را از دسـت داده اسـت ، پس مجازات ندارد. آن زن را نزد عمر برگرداندند
وگـفـتـار عـلى (عـلیـه السـلام ) را بـه عـمـر رساندند عمر گفت :((خدا در کار على (علیه السلام )
گشایش دهد، نزدیک بود با جارى ساختن حد بر این زن ، هلاک گردم ))، سپس زن را آزاد کرد و
گفت :
((لَوْلا عَلِىُّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ اگر على (علیه السلام ) نبود، عمر هلاک مى شد)).
نجات زن حامله :
زن حـامـله اى را نـزد عـمـر بـن خـطـاب آوردنـد کـه زنـا کرده بود، عمر دستور داد تا او را سنگسار
کنند، على (علیه السلام ) فرمود: فرضا تو بر این زن ـ بخاطر گناهش تسلّط داشـتـه بـاشـى ،
ولى چه تسلّطى بر کودک او در رحمش دارى ؟ با اینکه خداوند در قرآن مـى فـرمـایـد: ((وَلا تـَزِرُ
وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرى ...)) ((هیچ گنهکارى بار گناه دیگرى را بر دوش نمى کشد)).
عـمـر گـفت :((لا عِشْتُ لِمُعْضَلَةٍ لایَکُونُ لَها اَبُوالْحَسَنِ؛ در هیچ کار دشوارى زنده نباشم که
ابوالحسن (علیه السلام ) در آنجا نباشد)).
سپس عمر گفت :((با این زن چگونه رفتار کنم ؟)).
عـلى (عـلیـه السـلام ) فـرمـود:((او را نـگـهـدار که بچه اش متولّد شود و پس  از آن اگر
سرپرستى براى بچّه اش یافت ، آنگاه حدّ الهى را بر او جارى کن )).
عمر با دریافت این دستور، شادمان شد و طبق آن رفتار کرد.
7و8 ـ نمونه هایى دیگرازداورى على (ع )درعصرخلافت عثمان
در عصر خلافت عثمان نیز جریاناتى رخ داد که امیرمؤ منان على (علیه السلام ) تنها گره گشاى
مشکلات و حوادث بود، به عنوان نمونه :
نجات زنى که همسر پیرمردى شده بود
در روایـات سـنـّى و شـیـعه آمده است که : پیرمردى با زنى ازدواج کرد و آن زن حامله شد، ولى
پـیـرمـرد گـمـان مـى کـرد که کارى صورت نداده و از این رو آن بچه در رحم زن را انکار مى نمود و
مى گفت از من نیست ، داورى این جریان نزد عثمان برده شد و او حیران مانده بـود که چگونه
قضاوت کند، به زن گفت :آیا این پیرمرد، مهر دوشیزگى تو را از بین برده است ؟))
زن گفت :((نه )).
عـثـمـان (پـیـش خـود چنین نتیجه گرفت که پس زن زنا کرده ؛ زیرا پیرمرد کارى صورت نـداده پـس
دست بیگانه اى در کار است ) دستور داد که آن زن را حد بزنند (صد تازیانه به جرم زنا به او بزنند).
امـیـرمـؤ مـنـان على (علیه السلام ) به عثمان گفت :((در آلت تناسلى زن دو راه وجود دارد، یـکـى
راه خون حیض و دیگرى راه ادرار، شاید این پیرمرد هنگام آمیزش ، نطفه خود را روى راه حیض
ریخته و آن زن از او حامله شده است ، در این باره از پیرمرد بپرسید)).
از او سـؤ ال شـد، او گـفـت :((مـن نـطـفـه خود را بر جلو آلت تناسلى او ریختم ، ولى مهر
دوشیزگى او را برنداشتم )).
امـیـرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:((بچه در رحم از او و فرزند اوست و راءى من این است
که این پیرمرد به خاطر انکار فرزندش ، عقوبت (مجازات ) شود)).
عثمان طبق دستور على (علیه السلام ) رفتار کرد.
حلّ مساءله پیچیده
در روایـت آمـده مردى کنیزى داشت (مثلاً نام مرد زید بود و نام کنیز هند) با هند آمیزش کرد و پـس
از مدّتى پسرى از او متولّد شد (مثلاً به نام خالد) سپس زید از هند کناره گرفت و او را هـمـسـر
غلامش (مثلا به نام سعید) نمود، بعدا زید از دنیا رفت . هند به خاطر فرزندش (خالد) که از زید
داشت آزاد شد (زیرا هند از طریق ارث ، ملک پسرش شد و آزاد گردید) از طرفى سعید که غلام
زید و شوهر آن زن بود، از طریق ارث به همان پسر (خالد) رسید و بـعـد خـالد نـیـز مـُرد و آن غـلام
(سـعـید) از طریق ارث ، به زن رسید و در نتیجه هند مالک شـوهرش سعید شد و سعید برده او
گردید (بنابراین ، سعید نمى توانست با هند آمیزش کـنـد و بـیـنـشان نزاع شد، سعید به هند مى
گفت تو زن من هستى و هند به سعید مى گفت : تو برده و غلام من هستى ). براى رفع اختلاف
نزد عثمان آمدند، در حالى که سعید مى گفت ((او (هند) زن من است و او را رها نمى کنم )).
عـثـمان گفت : این حادثه یک مساءله پیچیده اى است ، امیرمؤ منان على (علیه السلام ) که در
آنـجـا حضورداشت فرمود:((از این زن بپرسید که آیا پس از آنکه از طریق ارث ، مالک مرد (سعید)
شد آیا آن مرد با او آمیزش کرده است ؟)).
هند گفت :((نه )).
امـیـرمـؤ مـنـان على (علیه السلام ) فرمود: اگر مى دانستم آن مرد آمیزش  را (بعد از ارث ) انجام
داده است او را مجازات مى کردم و به هند فرمود:((برو که سعید برده تو است و هیچ گـونـه
تسلّطى بر تو ندارد، اگر خواستى او را به غلامى بگیر و اگر خواستى او را آزاد کن و یا بفروش ؛
زیرا او در ملک تو است )).
عثمان داورى على (علیه السلام ) را پذیرفت و طبق آن رفتار کرد.
و رویدادهاى بسیار دیگرى از این قبیل ، در عصر عثمان رخ داد که ذکر همین نمونه ها در این کتاب
ـ که بنایش بر اختصار است ـ کافى است .
9و10 ـ نمونه هایى ازداوریهاى على (ع )در عصر خلافت خود
از جمله حوادثى که پس از عثمان و پس از بیعت مردم با آن حضرت رخ داد و مورد داوریهاى عجیب
على (علیه السلام ) واقع شد، نمونه هاى زیر است :
قضاوت درباره دو نفر به هم چسبیده
تـاریـخ نـویسان آورده اند، زنى در خانه شوهرش فرزندى زایید که (از کمر به پایین یـک نـفـر بـود) و
از کـمـر بـه بالا دو بدن و دو سر داشت ، خانواده اش در مورد او تردید داشـتند که آیا یک نفر است
یا دو نفر، به حضور على (علیه السلام ) آمده و از این جریان سؤ ال کردند تا احکام او (مانند ارث
و...) را بدانند.
امیرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:((وقتى که او خوابید او را امتحان کنید به این نحو که یکى
از بدنها و یکى از سرها را بیدار کنید، اگر هردو در یک زمان بیدار شدند، آن دو یک انسان است و
اگر یکى از آنان بیدار شد و دیگرى در خواب بود، بدانید که دو شخص هستند و حقشان از ارث به
اندازه دو نفر است )).
حلّ یک مساءله ریاضى
((عبدالرّحمن بن حجّاج )) مى گوید: از ابن ابى لیلى شنیدم که مى گفت : امیرمؤ منان على
(علیه السلام ) در حادثه اى قضاوت عجیبى کرد که بى سابقه است و آن اینکه :
دو نـفـر مـرد در مـسـافرت ، با هم رفیق شدند، هنگام غذا در محلى نشستند تا غذا بخورند،
یـکـى از آنـان پـنـج گـرده نان از سفره خود بیرون آورد و دیگرى سه گرده نان ، در آن هـنگام مردى
از آنجا عبور مى کرد او را دعوت به خوردن غذا کردند، او نیز کنار سفره آنان نـشـسـت و از آن غذا
خوردند، مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى ، هشت درهم به آنـان داد و گـفـت :
ایـن هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت ، آن دو نـفـر در تـقـسـیـم پـول
نـزاع کـردنـد، صـاحـب سـه نـان مـى گـفـت : نـصـف هـشـت درهـم مـال مـن اسـت و نـصـف آن
مـال تـو. ولى صـاحـب پـنـج نـان مـى گـفـت : پـنـج درهـم آن مال من است و سه درهم آن مال تو
است . آنان نزاع و کشمکش خود را نزد على (علیه السلام ) آوردنـد و داورى را بـه او واگـذار
نمودند. على (علیه السلام ) به آنان فرمود:((نزاع و کشمکش در اینگونه امور، از فرومایگى و
پستى است ، صلح و سازش بهتر است ، بروید سازش  کنید)).
صـاحـب سـه نـان گـفـت :((من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقیقت است و شما در این باره
قضاوت به حق کنید)).
امـیـرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:((اکنون که تو حاضر به سازش  نیستى و حقیقت را مى
خواهى ، بدانکه حق تو از آن هشت درهم ، یک درهم است )).
او گفت :((سبحان اللّه ! چطور، حقیقت اینگونه است ؟!)).
حـضـرت عـلى (عـلیـه السلام ) فرمود:((اکنون بشنو تا توضیح دهم : آیا تو صاحب سه نان نبودى
؟)).
او گفت : چرا من صاحب سه نان هستم ؟.
على (علیه السلام ) فرمود:((رفیق تو صاحب پنج نان است ؟)).
او گفت : آرى . على (علیه السلام ) فرمود:((بنابراین ، این هشت نان ، 24 قسمت (با توجّه بـه
سـه نـفـر خورنده ) مى شود تو (صاحب سه نان ) هشت قسمت نانها را خـورده اى و رفیق تو نیز
هشت قسمت را خورده و مهمان نیز هشت قسمت را خورده است و چون آن مـهـمـان هـشـت
درهـم بـه شـمـا دو نـفـر داده ، هـفـت درهـم آن مـال رفـیـق تـو (صـاحـب پـنـج نـان ) اسـت و یـک
درهـم آن مال تو (صاحب سه نان ) است )).
آن دومرددر حالى که حقیقت مطلب را دریافتند، از محضر على (علیه السلام ) رفتند



تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 97/11/25 | 1:27 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.