سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم مهر 1392ساعت 17:44 توسط ساحل - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

 

  قاصدک هان! چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی

 

خوش خبر باشی اما .. اما
گرد بام و در من بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری

نه ز دیار و دیاری
باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک در دل من
همه کورند و کرند

دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید
که فریبی تو فریب

که دروغی تو دروغ
قاصدک هان!

ولی
راستی آیا رفتی با باد؟

با تو ام آی کجا رفتی آی!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم

خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک، قاصدک، قاصدک!

ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.

 


  آمد و رفت ... 

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت .

 پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت .

 کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد .

 خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت.

 درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد .

 آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت.

 خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد.

  که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت.

 رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد.

 چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت .

 بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند ؟

 آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت .

+ نوشته شده در  سه شنبه نوزدهم شهریور 1392ساعت 12:46  توسط ساحل  |  181 نظر

lovemelody.ir 125 300x224 هوا را از من بگیر، خنده ات را نه! 

  تونیستی.....

  تو نیستی که ببینی

چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است

چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است

تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری

درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها

به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر

به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند

تمام گنجشکان که درنبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته‌اند

ترا به نام صدا می‌کنند

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

کنار باغچه

زیر درخت‌ها لب حوض

درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است

طنین شعر تو نگاه تو در ترانه‌ی من

تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد

نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من 

چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید

به روی لوح سپهر 

ترا چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام

 چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر

به چشم هم‌زدنی

میان آن همه صورت ترا شناخته‌ام

 

به خواب می‌ماند

تنها به خواب می‌ماند

چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند

 

تو نیستی که ببینی

چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم

 

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار

جواب می‌شنوم

 

 تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

به روی هرچه دراین خانه ست

غبار سربی اندوه، بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من

به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

غروب‌های غریب در این رواق نیاز

پرنده‌ی ساکت و غمگین

ستاره‌ی بیمار است

دو چشم خسته‌ی من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

 

تو نیستی که ببینی.

 

+ نوشته شده در  دوشنبه هجدهم شهریور 1392ساعت 22:31  توسط ساحل  |  46 نظر

زیادن دخترایی که....

ز?ادن دخترا?? که نگران پاک شدن آرا?ششون ن?ستن،

چون آرا?ش? ندارن.

رو سرشون هم گنبد امامزاده داود درست نم?کنن .

ز?ادن دخترا?? که وقت? ?ه پسر پولدار م?ب?نن دلشون نم?لرزه،

چون دلشون دله نه ژله.

 ز?ادن دخترا?? که با د?دن ماش?ن پسرا کف نم?کنن،

چون ا?نا دخترن نه دلستر،

عشق براشون مقدسه،اگه بهش دچار بشن همه کار برای طرفشون انجام

میدن... 

دختر.دختران زیبا.دخترای ناز

به سلامتی دخترایی که...

  سلامتی دخترایی که هنوز دوست داشتنین...

 هنوز مرد رو با آهن پاره ای که زیر پاشه نمی سنجن...

همونایی که بوی عشق میدن...

اونایی که مهربونن...

همونایی که یه خورده لوسن و اگه کسی دوستشون داشت نارو نمی زنن

بهش...

همونا که تا تهش هستن...

 سلامتی این فرشته های زمینی...

 به خصوص نوع ایرانیش...

 با این که کمیاب شدن ولی هنوز هستن...

 اگه از اینا پیدا کردین بدین بذاریمش رو سرمون...


 

زندگی  

زندگی چیست؟

 


زندگی یک گُل سرخ

 
که من از بوته ی احساس خودم می چینم

 


لب یک پنجره ی آبی چوبی

 


به تماشای جریان سرخی اش می شینم

 


لب این پنجره تا این گُل هست

 


می توان تا قله های اوج رفت

 


می شود پرنده بود

 


از درٌه های غم گذشت

 


زندگی دیگر چیست؟

 


زندگی راز شکیبایی توست

 


وقت آزادی پروانه ی عشق

 


که تو از عمق وجود

 


در پیله ی دل پروردی

 


از برای آزادی اش

 


مهرش از دل افکندی

 


از عشق خود دل کندی

 


وباز زندگی

 


رودی خروشان

 


می رود از کنار تو

 


پا در این رود گذاری

 


تا همیشه در جریانی

 


ور نه از دور ببینی

 
از قافله جا می مانی...


   

عشق

  

به یقین فلسفه ی خلقت دنیا عشق است

آنچه نقش است دراین گنبد مینا عشق است

 اهرمن،سیب،هراس،وسوسه و غفلت ... بس

علت معجزه ی

آدم و حوا عشق است

بیدلی گفت:حضرت دل آینه است

آنچه نقش است دراین آینه تنها عشق است

در شب قدر که برتر زهزاران ماه است

 

حاجت آینه ازحضرت یکتا 

عشق است

 آنچه لبخند نشاندست به دل ها مهر است

آنچه امید نهادست به دل ها عشق است

 از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

بهترین زمزمه در گوشه دل ما عشق است

هرچه حس است تعلق به جمالش دارد

آنچه دل می برد از عقل به مولا عشق است

قصه ی مولوی و شمس اگر شیرین است

علت آن است که معشوقه ی آنها عشق است

 هر حادثه ای که اتفاق می افتد در آن 

شک نیست که تقدیردل ما عشق است


    تورفتی...  برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.    برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.   برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .    برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر .    برای عشق وصال کن ولی فرار نکن .   برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن .  برای عشق بمیر ولی دل اون  رو نکش .  برای عشق خودت باش ولی خوب باش.

 



تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 95/12/16 | 6:27 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
.: Weblog Themes By Slide Skin:.