سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حقانیت شیعه

اجتماعی

سیدمرتضی ناصری کرهرودی - حقانیت شیعه

سیدمرتضی ناصری کرهرودی
حقانیت شیعه اجتماعی

آیت الله دکتر بهشتی

 

 بالاترین خدمت به جامعه انسان ها و محکم ترین و استوارترین پایه برای زندگی کردن انسان ها این است که اندیشیدن را به آنها بیاموزیم.

شهید بهشتی

 

جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی, آیت الله دکتر بهشتی

سخنان دکتر بهشتی

 

ای انسانی که همیشه آنقدر سیری که اصلا گرسنگی را درک نمی کنی ، تو انسان نیستی.

 شهید بهشتی

 

جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی, آیت الله دکتر بهشتی

سخنانی کوتاه از شهید دکتر بهشتی

 

هنر تعالی بخش ، هنری که کمک کند به انسان تا از زباله دان زندگی منحصر در مصرف اوج بگیرد ، بالا بیاید و معراج انسانیت را با سرعت بیشتر درنوردد.این هنر ، هنر اسلامی است . 

شهید بهشتی 

 

جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی, آیت الله دکتر بهشتی

سخنان شهید دکتر بهشتی

 

خطر برای انقلاب اینجاست که مردم می‌بینند انقلاب شده، مسکن ندارند و مقدمات زندگیشان را نمی‌توانند فراهم کنند. ما را از آن طرف مرزها نترسانید که درآنجا خطری نیست، خطر واقعی اینجاست. لذا می‌خواهند شما را از خطر واقعی غافل کرده و از خطر خیال داشته باشد.

شهید بهشتی 

 

جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی, آیت الله دکتر بهشتی

سخنان زیبا از دکتر بهشتی

 

حتی در جنگ با دشمن هم ازدروغ و تهمت وفریب ونیرنگ باید پرهیزکرد. 

شهید بهشتی

 

جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی, آیت الله دکتر بهشتی

سخنان آیت الله بهشتی

 

برادرها و خواهرها بدانید شما ملت انقلابی ایران امروز یک شانس دارید . نشان دادن یک الگو و نمونه جدید که دنیا دنبال آن می‌گردد ، باور کنید که خود غربیها از نظام حاکم برغرب خسته شده‌اند. 

 شهید بهشتی




تاریخ : پنج شنبه 100/10/23 | 4:24 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

آیت الله دکتر بهشتی

 

 بالاترین خدمت به جامعه انسان ها و محکم ترین و استوارترین پایه برای زندگی کردن انسان ها این است که اندیشیدن را به آنها بیاموزیم.

شهید بهشتی

 

جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی, آیت الله دکتر بهشتی

سخنان دکتر بهشتی

 

ای انسانی که همیشه آنقدر سیری که اصلا گرسنگی را درک نمی کنی ، تو انسان نیستی.

 شهید بهشتی

 

جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی, آیت الله دکتر بهشتی

سخنانی کوتاه از شهید دکتر بهشتی

 

هنر تعالی بخش ، هنری که کمک کند به انسان تا از زباله دان زندگی منحصر در مصرف اوج بگیرد ، بالا بیاید و معراج انسانیت را با سرعت بیشتر درنوردد.این هنر ، هنر اسلامی است . 

شهید بهشتی 

 

جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی, آیت الله دکتر بهشتی

سخنان شهید دکتر بهشتی

 

خطر برای انقلاب اینجاست که مردم می‌بینند انقلاب شده، مسکن ندارند و مقدمات زندگیشان را نمی‌توانند فراهم کنند. ما را از آن طرف مرزها نترسانید که درآنجا خطری نیست، خطر واقعی اینجاست. لذا می‌خواهند شما را از خطر واقعی غافل کرده و از خطر خیال داشته باشد.

شهید بهشتی 

 

جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی, آیت الله دکتر بهشتی

سخنان زیبا از دکتر بهشتی

 

حتی در جنگ با دشمن هم ازدروغ و تهمت وفریب ونیرنگ باید پرهیزکرد. 

شهید بهشتی

 

جملات زیبا از آیت الله دکتر بهشتی, آیت الله دکتر بهشتی

سخنان آیت الله بهشتی

 

برادرها و خواهرها بدانید شما ملت انقلابی ایران امروز یک شانس دارید . نشان دادن یک الگو و نمونه جدید که دنیا دنبال آن می‌گردد ، باور کنید که خود غربیها از نظام حاکم برغرب خسته شده‌اند. 

 شهید بهشتی




تاریخ : پنج شنبه 100/10/23 | 4:24 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

هرکس انسان گرسنه‌ای را طعام دهد خداوند او را از میوه‌های بهشت اطعام می‌نماید و هر که تشنه‌ای را آب دهد خداوند از چشمه گوارای بهشتی سیرآبش می‌گرداند و هرکس برهنه‌ای را لباس بپوشاند خداوند او را از لباس سبز بهشتی خواهد پوشاند. امام سجاد (َع)

 

به وسیله عقل ناقص و نظریه‌های باطل و مقایسات فاسد و بی‌اساس نمی‌توان احکام و مسایل دین را به دست آورد؛ بنابراین تنها وسیله رسیدن به احکام واقعی دین، تسلیم محض می‌باشد؛ پس هرکس در مقابل ما اهل بیت تسلیم باشد از هر انحرافی در امان است و هر که به وسیله ما هدایت یابد، خوشبخت خواهد بود و شخصی که با قیاس و نظریات شخصی خود بخواهد دین اسلام را دریابد، هلاک می‌گردد. امام سجاد (َع)

 

دنیا همچون نیمه خواب (چرت) است و آخرت بیداری می‌باشد و ما در این میان رهگذر، بین خواب و بیداری به سر می‌بریم. امام سجاد (َع)

 

از سعادت مرد آن است که در شهر خود کسب و تجارت نماید و شریکان و مشتریانش افرادی صالح و نیکوکار باشند، و نیز دارای فرزندانی باشد که کمک حال او باشند. امام سجاد (ع)

 

هر آیه‌ای از قرآن، خزینه‌ای از علوم خداوند متعال است، پس هر آیه را که مشغول خواندن می‌شوی، در آن دقّت کن که چه می‌یابی. امام سجاد (َع)




تاریخ : شنبه 97/11/20 | 6:49 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

reddddddddddffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffff




تاریخ : دوشنبه 95/1/23 | 6:24 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

عید قربان؛ چرا عید؟قربانی کردن قدمتش به قدمت تاریخ آدمی است؛ از هابیل و قابیل تا ابراهیم و دین محمدی (ص). پس به نظر می رسد چنین عملی با این قدمت تاریخی ارزش اندیشیدن داشته باشد.عید قربان بعد از عید فطر دومین عید بزرگ مسلمانان است. عیدی که در کتابهای دینی آداب خاص و متعددی برایش ذکر شده است. البته مساله قربانی کردن مختص دین اسلام نیست بلکه می توان گفت که قربانی کردن جزو مراسم دینی اکثر ادیان بوده است؛ شاید علتش را بتوان در حکمت ها و زوایای پنهانی این عمل به ظاهر ساده دانست.قربانی کردن قدمتش به قدمت تاریخ آدمی است؛ از هابیل و قابیل تا ابراهیم و دین محمدی (ص). پس به نظر می رسد چنین عملی با این قدمت تاریخی ارزش اندیشیدن داشته باشد.هدف همه ادیان پیوند انسان خاکی با آسمان و آسمانیان و در نهایت پیوند با خدای آسمانی است . بیایید از این منظر به قربانی کردن بیندیشیم. بنابراین از یک زاویه در این عمل دینی دو کار صورت می پذیرد: کشتن و گذشتن. کشتن و قربانی کردن حیوان نمادی است برای کشتن نفس اماره ای که بسان حیوانی سرکش دودمان آدمی را بر باد می دهد.از طرف دیگر خوراک این نفس اماره تعلقات دنیوی است که هرچه بهره برداریش از آن بیشتر و به عبارت دقیقتر دلبستگی به این امور هر چه بیشتر ، فربه شدن این نفس خانمان برانداز نیز بیشتر. پس انفاق کردن و گذشتن از این تعلقات باعث تضعیف نفس اماره و سبب آسمانی شدن انسان خاکی خواهد شد.در اعمال حج واجب هم حاجی بعد از بستن احرام یعنی کندن همه تعلقات دنیوی در چندین مکان توقف می کند تا به این دل کندن ها عمق بیشتری دهد و هر گاه شیطان قصد جان او را کند باید او را از خود دور کند تا زمانی می رسد که این نفس اماره را می کشد (قربانی می کند) و آزاد از تمامی تعلقات حتی نفس خویش؛ عاشقانه به گرد خدا (در طواف ) می گردد.بیایید در پایان نگاهی اجتماعی به این آموزه دینی داشته باشیم؛ یعنی از جنبه ی مسئولیت پذیری وبی تفاوت نبودن به مخلوقات الهی. در اطراف همه ما مسلما خانواده هایی هستند که به هر دلیلی با فقر دست و پنچه نرم می کنند و این مساله مختص دوره ی ما و یا تنها شامل کشور ما نیست بلکه همه زمانها بوده و هست و خواهد بود و یکی از دلایلش که در متون دینی هم به آن اشاره شده ، امتحان انسانهای توانگر است. در نگاه دینی همه ی اجزای عالم هستی به هم مرتبط و گرد محور الهی جمع اند و هیچ کس و هیچ چیز بیگانه از یکدیگر نیست و همه در حد توان خودشان نسبت به عالم هستی مسئولیت دارند پس بیایید از این موقعیتها و زمانها پلی بسازیم برای رسیدن به آسمان. حضرت امام صادق (علیه السلام) از آباء گرامش (علیهم السلام) نقل فرمودند: رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمودند:«خداوند متعال این قربانى را تشریع فرمود تا مساکین شما از ناحیه گوشت در فراخى قرار بگیرند، پس ایشان را اطعام نمایید.»1اسلام آخرین دین الهی است که تمامی ره توشه ها را برای سیر و رسیدن انسان به مقصدش را تدارک دیده است، فقط چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید. به احکام و حرفهای خداوند عمیق و عاشقانه نگاه کنیم، خدایی که جلوه هایی از او را می توان در مهربانی امام رئوفمان امام رضا(علیه السلام) دید.صالح قربانیان 




تاریخ : جمعه 94/7/3 | 3:52 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

زندگینامه امام حسن مجتبی علیه السلاممجموعه: زندگینامه بزرگان دینی

 

 

 

امام حسن (ع ) فرزند امیرمؤ منان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (ص ) است .

 

 

 

ولادت

 

 

 

امام حسن (ع ) در شب نیمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدینه تولد یافت . وى نخستین پسرى بود که خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت کرد. رسول اکرم (ص ) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش ‍ اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس براى او گوسفندى قربانى کرد، سرش را تراشید و هموزن موى سرش - که یک درم و چیزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطرآگین کنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. این نوزاد را حسن نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت . کنیه او را ابومحمّد نهاد و این تنها کنیه اوست .

 

 

 

القاب امام

 

لقب هاى او: سبط، سید، زکى ، مجتبى است که از همه معروفتر (مجتبى ) مى باشد.

 

 

 

پیامبر اکرم (ص ) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود که حسن و حسین فرزندان منند و به پاس همین سخن على به سایر فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند.

 

 

 

امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیامبر (ص ) که با شهادت حضرت فاطمه دو ماه یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت ، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .

 

 

 

امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت ، به امامت رسید و مقام خلافت ظاهرى را نیز اشغال کرد، و نزدیک به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت . در این مدت ، معاویه که دشمن سرسخت على (ع ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت ) جنگیده بود؛ به عراق که مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشکر کشید و جنگ آغاز کرد. ما در این باره کمى بعدتر سخن خواهیم گفت .

 

 

 

امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پیکر و بزرگوارى به رسول اکرم (ص ) بسیار مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت او را چنین توصیف کرده اند:

 

 

 

(داراى رخسارى سفید آمیخته به اندکى سرخى ، چشمانى سیاه ، گونه اى هموار، محاسنى انبوه ، گیسوانى مجعد و پر، گردنى سیمگون ، اندامى متناسب ، شانه ایى عریض ، استخوانى درشت ، میانى باریک ، قدى میانه ، نه چندان بلند و نه چندان کوتاه . سیمایى نمکین و چهره اى در شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها).

 

 

 

ابن سعد گفته است که (حسن و حسین به رنگ سیاه ، خضاب مى کردند).

 

 

 

کمالات انسانى

 

امام حسن (ع ) در کمالات انسانى یادگار پدر و نمونه کامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى کرد و مى بوسید و مى بویید.

 

 

 

از پیغمبر اکرم (ص ) روایت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسین (ع ) مى فرمود: این دو فرزند من ، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند).

 

 

 

امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج کرد، پیاده ، در حالى که اسبهاى نجیب را با او یدک مى کشیدند. هرگاه از مرگ یاد مى کرد مى گریست و هرگاه از قبر یاد مى کرد مى گریست ، هرگاه به یاد ایستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد که بیهوش مى شد و چون به یاد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزیده به خود مى پیچید. از خدا طلب بهشت مى کرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد. چون وضو مى ساخت و به نماز مى ایستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت . گفته اند: (امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترین و بى اعتناترین مردم به زیور دنیا بود).

 

 

 

سرشت و طینت امام

 

در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه هاى انسانیت وجود داشت . هر که او را مى دید به دیده اش بزرگ مى آمد و هر که با او آمیزش ‍ داشت ، بدو محبت مى ورزید و هر دوست یا دشمنى که سخن یا خطبه او را مى شنید، به آسانى درنگ مى کرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پایان برد. محمّد بن اسحاق گفت :

 

 

 

(پس از رسول خدا (ص ) هیچکس ‍ از حیث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسید. بر در خانه اش فرش ‍ مى گستردند و چون از خانه بیرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او کسى از برابرش عبور نمى کرد و او چون مى فهمید؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى کردند). در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد. در کاروان همه از او پیروى کردند حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شد و در کنار آن حضرت راه افتاد.

 

 

 

ابن عباس که از امام حسن (ع ) مسن تر بود، رکاب اسبشان را مى گرفت و بدین کار افتخار مى کرد و مى گفت : اینها پسران رسول خدایند.

 

 

 

با این شاءن و منزلت ، تواضعش چنان بود که : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ، آنها پاره هاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى خوردند، چون حسن بن على را دیدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو). امام حسن (ع ) فورا از مرکب فرود آمد و گفت : (خدا متکبران را دوست نمى دارد) و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک .

 

 

 

در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روایت کرده که :

 

حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه اى رسیدند که پیرزنى در آن زندگى مى کرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقدارى بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم به حج مى رویم . چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد. و رفتند.

 

 

 

شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى کشى آنگاه مى گویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و کار بر پیرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نیز عطایى همانند آنان به او داد.

 

 

 

حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود که به گفته مروان ، با کوهها برابرى مى کرد.

 

 

 

 بیعت مردم با حسن بن على (ع ) 

 

هنگامى که حادثه دهشتناک ضربت خوردن على (ع ) در مسجد کوفه پیش ‍ آمد و مولى (ع ) بیمار شد به حسن دستور داد که در نماز بر مردم امامت کند، و در آخرین لحظات زندگى ، او را به این سخنان وصى خود قرار داد:

 

 

 

(پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ). و حسین و محمّد و دیگر فرزندانش و رؤ ساى شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس ‍ فرمود:

 

 

 

(پسرم ! رسول خدا دستور داده است که تو را وصى خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم . همچنانکه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و کتاب و سلاحش را به من داده است و مرا ماءمور کرده که به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ، آنها را به برادرت حسین بدهى ).

 

 

 

امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على علیه السلام با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مکرم (ص ) چنین گفت :

 

 

 

(همانا در این شب آن چنان کسى وفات یافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هایى که على (ع ) در راه اسلام انجام داد و پیروزیهیى که در جنگها نصیب وى شد، سخن گفت و اشاره کرد که از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ، که مى خواست با آن خدمتکارى براى اهل و عیال خود تهیه کند.

 

 

 

در این موقع در مسجد جامع که مالامال از جمعیت بود، عبداللّه بن عباس ‍ بپا خاست و مردم را به بیعت با حسن بن على تشویق کرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بیعت کردند. و این روز، همان روز شهادت پدرش ، یعنى روز بیست و یکم رمضان سال چهلم از هجرت بود.

 

 

 

مردم کوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن على بیعت کردند جز معاویه که خواست از راهى دیگر برود و با او همان رفتار پیش گیرد که با پدرش پیش گرفته بود.

 

 

 

پس از بیعت مردم ، به ایراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص ) که یکى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن کریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت .

 

 

 

بارى ، روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در کوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید کسان ساخته بود. حسن بن على (ع ) شرایط رهبرى را در خود جمع داشت زیرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او یکى از شرایط ایمان بود، دیگر آنکه لازمه بیعت با او این بود که از او فرمانبردارى کنند.

 

 

 

امام (ع ) کارها را نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . امّا زمانى نگذشت که مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احکام و حدود اسلامى قاطع دیدند، عده زیادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوى کوفه تحریک نمودند، و ضمانت کردند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزدیک شود، حسن را دست بسته تسلیم او کنند یا ناگهان او را بکشند.

 

 

 

خوارج نیز بخاطر وحدت نظرى که در دشمنى با حکومت هاشمى داشتند در این توطئه ها با آنها همکارى کردند.

 

 

 

در برابر این عده منافق ، شیعیان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بیعت و چه در زمانى که امام (ع ) دستور جهاد داد - ثابت کردند.

 

 

 

امام حسن (ع ) وقتى طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید با نامه هایى او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جوانب امام (ع ) تنها به این امر استدلال مى کرد که (من در حکومت از تو با سابقه تر و در این امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ !).

 

 

 

گاه معاویه در نامه هاى خود با اقرار به شایستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زیرا تو از هر کس بدان سزاوارترى ) و در آخرین جوابى که به فرستادگان امام حسن (ع ) داد این بود که (برگردید، میان ما و شما بجز شمشیر نیست ).

 

 

 

و بدین ترتیب دشمنى و سرکشى از طرف معاویه شروع شد و او بود که با امام زمانش گردنکشى آغاز کرد. معاویه با توطئه هاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق ، توفیق یافت . او با خریدارى وجدانهاى پست و پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یاءس در مردم سست ایمان ، زمینه را به نفع خود فراهم مى کرد و از سوى دیگر، همه سپاهیانش را به بسیج عمومى فرا خواند.

 

 

 

امام حسن (ع ) نیز تصمیم خود را براى پاسخ به ستیزه جویى معاویه دنبال کرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشکر معاویه به کسانى بودند که به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام مى بودند، امّا در لشکر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناک شیعیانى دیده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ایوب انصارى ، و عدى بن حاتم ... که به تعبیر امام (ع ) (یک تن از آنان افزون از یک لشکر بود). امّا در برابر این بزرگان ، افراد سست عنصرى نیز بودند که جنگ را با گریز جواب مى دادند، و در نفاق افکنى توانایى داشتند، و فریفته زر و زیور دنیا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغاز این ناهماهنگى بیمناک بود.

 

 

 

مجموع نیروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشته اند.

 

 

 

امام حسن (ع ) در مسجد جامع کوفه سخن گفت و سپاهیان را به عزیمت بسوى (نخیله ) تحریض فرمود. عدى بن حاتم نخستین کسى بود که پاى در رکاب نهاد و فرمان امام را اطاعت کرد. بسیارى کسان دیگر نیز از او پیروى کردند.

 

 

 

امام حسن (ع ) عبیداللّه بن عباس را که از خویشان امام و از نخستین افرادى بود که مردم را به بیعت با امام تشویق کرد، با دوازده هزار نفر به (مسکن ) که شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاویه او را تحت تاءثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را، معاویه در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود کشاند. در نتیجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند.

 

 

 

پس از عبیداللّه بن عباس ، نوبت فرماندهى به قیس بن سعد رسید. لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع ) را ضعیف نمودند. عده اى از کارگزاران معاویه که به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات کردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را بوسیله امام (ع ) در بین مردم شایع کردند. از طرفى یکى از خوارج تروریست نیزه اى بر ران حضرت امام حسن زد، بحدى که استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع ) پیش ‍ آمد که جز (صلح ) با معاویه ، راه حل دیگرى نماند.

 

 

 

بارى ، معاویه وقتى وضع را مساعد یافت ، به حضرت امام حسن (ع ) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن (ع ) براى مشورت با سپاهیان خود خطبه اى ایراد فرمود و آنها را به جانبازى و یا صلح - یکى از این دو راه - تحریک و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام ، پیشنهاد صلح معاویه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى این فقط بدین منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد که معلوم بود کسى چون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آینده نزدیکى آنها را یکى پس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد، و در نتیجه ، ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنى هاى او و عدم پاى بندى او به دین و پیمان ؛ بر همه مردم آشکار خواهد شد. و نیز امام حسن (ع ) با پذیرش صلح از برادر کشى و خونریزى که هدف اصلى معاویه بود و مى خواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (ع ) را بهر قیمتى هست ، قطع کند، جلوگیرى فرمود. بدین صورت چهره تابناک امام حسن (ع ) - همچنان که جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پیش بینى فرموده بود - بعنوان (مصلح اکبر) در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مى خواست که بر حکومت استیلا یابد. امّا امام حسن (ع ) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت که مکتب خود و اصول فکرى خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود را از نابودى برهاند.

 

 

 

از شرطهایى که در قرارداد صلح آمده بود؛ اینهاست :

 

معاویه موظف است در میان مردم به کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سیرت خلفاى شایسته عمل کند و بعد از خود کسى را بعنوان خلیفه تعیین ننماید و مکرى علیه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شیعیان آنها در هیچ جاى کشور اسلامى نیندیشد. و نیز سب و لعن بر على (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زیانى به هیچ فرد مسلمانى نرساند. بر این پیمان ، خدا و رسول خدا (ص ) و عده زیادى را شاهد گرفتند. معاویه به کوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت بسوى کوفه روان شد.

 

 

 

ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنکه : (هان اى اهل کوفه ، مى پندارید که به خاطر نماز و روزه و زکات و حج با شما جنگیدم ؟ با اینکه مى دانسته ام شما این همه را بجاى مى آورید. من فقط بدین خاطر با شما به جنگ برخاستم که بر شما حکمرانى کنم و زمام امر شما را بدست گیرم ، و اینک خدا مرا بدین خواسته نائل آورد، هر چند شما خوش ندارید. اکنون بدانید هر خونى که در این فتنه بر زمین ریخته شود هدر است و هر عهدى که با کسى بسته ام زیر دو پاى من است ).

 

 

 

و بدین طریق عهدنامه اى را که خود نوشته و پیشنهاد کرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زیر هر دو پاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا کرد!

 

 

 

سپس حسن بن على (ع ) با شکوه و وقار امامت - چنانکه چشمها را خیره و حاضران را به احترام وادار مى کرد - بر منبر بر آمد و خطبه تاریخى مهمى ایراد کرد.

 

 

 

پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول اللّه (ص ) چنین فرمود:

 

(... به خدا سوگند من امید مى دارم که خیرخواه ترین خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را که کینه هیچ مسلمانى را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هیچ مسلمانى نیستم ...) سپس فرمود: (معاویه چنین پنداشته که من او را شایسته خلافت دیده ام و خود را شایسته ندیده ام . او دروغ مى گوید. ما در کتاب خداى عزوجل و به قضاوت پیامبرش از همه کس به حکومت اولیتریم و از لحظه اى که رسول خدا وفات یافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم ). آنگاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسیر حقیقى اش ‍ اشاره کرد و فرمود: (این انحراف سبب شد که بردگان آزاد شده و فرزندانشان - یعنى معاویه و یارانش - نیز در خلافت طمع کردند).

 

 

 

و چون معاویه در سخنان خود به على (ع ) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (ع ) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاویه نفرین فرستاد و عده زیادى از مسلمانان در حضور معاویه آمین گفتند. و ما نیز آمین مى گوییم .

 

 

 

امام حسن (ع ) پس از چند روزى آماده حرکت به مدینه شد.

 

 

 

معاویه به این ترتیب خلافت اسلامى را در زیر تسلط خود آورد و وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى ، شرایط صلح را زیر پا نهاد و از هر راه ممکن استفاده کرد، و سخت ترین فشار و شکنجه را بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت .

 

 

 

امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگى کرد و هیچگونه امنیتى نداشت ، حتى در خانه ، نیز در آرامش نبود. سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحریک معاویه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهید و در بقیع مدفون شد.

 

 

 

همسران و فرزندان امام حسن (ع )

 

دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. امّا آنچه تاریخ ‌هاى صحیح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از:

 

 

 

(ام الحق ) دختر طلحة بن عبیداللّه - (حفصه ) دختر عبدالرحمن بن ابى بکر - (هند) دختر سهیل بن عمر و (جعده ) دختر اشعث بن قیس .

 

 

 

بیاد نداریم که تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت یا ده به اختلاف دو روایت تجاوز کرده باشند. با این توجه که (ام ولد)هایش هم داخل در همین عددند.

 

 

 

(ام ولد) کنیزى است که از صاحب خود داراى فرزند مى شود و همین امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مى باشد.

 

 

 

فرزندان آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند بنامهاى : زید، حسن ، عمرو، قاسم ، عبداللّه ، عبدالرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسین ، فاطمه ، ام سلمه ، رقیه ، ام عبداللّه و فاطمه .

 

 

 

نسل او فقط از دو پسرش حسن و زید باقى ماند و از غیر این دو انتساب به آن حضرت درست نیست 

 

 




تاریخ : چهارشنبه 94/4/10 | 11:29 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()




تاریخ : یکشنبه 94/3/10 | 10:59 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

وجه تسمیه 

کرهرود اسم بوده از برای رودی که از کرج سابق می‌گذشته و اکنون هم آن رود به نام رودخانه آستانه که لغت دوم کرج است معروف می‌باشد و رودخانه کرهرود هم از ناحیه قره کهریز یعنی سرزمین کرج سابق منشا می‌گیرد [لذا] آن را کرهرود یعنی رود کرج خوانده‌اند و ده واقع در کنار آن رود را هم کرهرود نامیده‌اند.

در لغت نامه دهخدا در باره این شهر آمده قصبه‌ای است میان اصفهان و همدان و ظاهراًکرج ابودلف همین قصبه‌است. (یادداشت مولف). مغولان آن را ترکان موران گویند.

در نواحی کره رود آن دو لشکر (لشکر ملک ارسلان عزالدین قیماز والی اصفهان و حسام الدین اینانج حاکم ری) به یکدیگر رسیدند و مانند بحر اخضر در جوش و خروش آمدند. چون از قنقر اولانک بگذشت و به کره رود رسید که مغول ترکان موران گویند...

این شهر که در گذشته کرج نام داشته مرکز حکومت آل ابی دلف بوده و ساخت آن را به ابودلف نسبت می‌دهند. به نظر می‌رسد که ابودلف در واقع مترادف خود نام کرج به معنی مساکن واقع در دامنه بالایی کوه بوده‌است که به غلط سازنده اساطیری آن محسوب شده‌است.

این شهر در گذشته نوعی مرکزیت داشته‌است به گونه‌ای که جلسه‌ای که در آن مکان مرکز ایالت تازه تاسیس عراق عجم (قلعه سلطان آباد) تعیین شد در این شهر برگزار شده‌است                                                             .

الحاق شهر به اراک

در تاریخ 5 تیر 1391 شورای عالی شهرسازی و معماری ایران به دلیل اتصال کامل نقاط شهری مذکور به شهر اراک، کارکردهای مستقیم جمعیت ساکن در شهرهای کرهرود و سنجان با شهر اراک و مراکز خدماتی آن، استقرار مراکز شهری مهم اراک از جمله پردیس دانشگاهی و دانشگاه اراک، دانشگاه علوم پزشکی اراک، بیمارستان امیرالمؤمنین (ع) و دانشگاه پیام نور در امتداد بلوار ورودی شهر اراک و مقابل شهر سنجان، عدم بضاعت مالی شهرداریهای کرهرود و سنجان برای ارائه خدمات مناسب به شهروندان و جلوگیری از مدیریت چندگانه بر اراضی و املاک متصل به شهر، توسعه ناموزون پیرامون شهر و یکپارچگی مدیریت شهری با الحاق این دو شهر به شهر اراک موافقت کرد

در تاریخ 10 فروردین ماه 1392، هیأت دولت با پیشنهاد وزارت کشور و تأیید رئیس جمهور از الحاق شهرهای کرهرود و سنجان به شهر اراک و تصویب آن به عنوان کلانشهر اراک خبر دادبر این اساس شهرهای کرهرود و سنجان به عنوان مناطق چهار و پنج شهر اراک شناخته شده و از خدمات شهرداری بهرمند می‌گردند.

از ویکی‌پدیا، دانشنامه? آزاد

 

این نوشتار کامل نیست. لطفاً به بهبود آن کمک کنید، یا درباره? اشکال در صفحه? بحث گفتگو کنید.

سادات کرهرود سلسله‌ای از سادات بودند که از جد هفتم به بعد در شهر کرهرود واقع در استان مرکزی زندگی می‌کردند. نسب این سلسله به امام سجاد چهارمین امام شیعیان می‌رسد.[1]

 

 

محتویات

نسب‌شناسی

شجره‌نامه‌ای از این سلسله وجود دارد که حاج اسماعیل عراقی در پشت کتاب دُرَر آیت الله عبدالکریم حائری یزدی به چاپ رسانده است. بر اساس این متن شجره نامه به صورت زیر بوده است:[2]

میرعلی محمد بن میرفخرالدین بن سیدهادی بن تاج‌الدین بن سید محمد بن سیدحیدر بن سید محمد (مکی) بن سید غیاث بن سید معصوم بن سید تاج‌الدین بن سید رضی‌الدین بن سید علی بن سید حسن بن سید محمد بن سید محمد بن محمد فخرالدین بن محمدرضی‌الدین بن سید زید بن سید داعی بن سید حسن بن سید محمد بن سید علی بن سید علی (الحریری) بن سید حسن (ابو محمد الافطس) بن سید علی (اصغر) بن امام زین‌العابدین.

هفتمین جد این دودمان، میرعلی‌محمد مکی است که مدتی قبل از بنای شهر اراک به این منطقه مهاجرت نمود. مزار وی در قبرستانی بنام تخت سید در کرهرود است و با آنکه ضریح ندارد معروف و مورد زیارت و محل نذورات است. قبرستان به اعتبار وی تخت سید نامیده شده است.[3]

از سید غیاث تا سید علی در شجره‌نامه، از بازماندگان حمله مغول به آوه بودند که از زندگی آنها سندی در دست نیست.[4]

ورود جد سادات به کرهرود

تاریخ ورود میر محمد مکی به کرهرود به درستی مشخص نیست. همین‌قدر مسلم است که وی در اواخر قرن دهم و در آغاز قرن یازدهم هجری قمری به سمت کرهرود آمده است، اما مقصد اصلی او شهرهای غرب ایران بود. جریان ساکن شدن میر محمد در کرهرود بدین گونه بوده است؛ گویند هنگامی که وی از آوه به سمت کرهرود رهسپار می‌شود نزدیک غروبخورشید برای ادای فرضیه نماز دنبال آب در اطراف کرهرود می‌گردد، چون آب پیدا نمی‌کند دستی بر خاک می‌زند و آب پدیدار می‌شود. یکی از اهالی که از آن سمت می‌گذشت با تعجب چشمه را می‌بیند و چون هزاران بار از منطقه گذرکرده بوده و چشمه‌ای در آنجا یافت نکرده بود با تعجب به سمت میر محمد می‌رود. میر محمد به وی می‌گوید:«برو به شیخ حسن بگو سید محمد آمده.» رهگذر به قریه کرهرود و نزد شیخ حسن کرهرودی می‌رود و واقعه را بر وی شرح می‌دهد. پس از آن شیخ به دیدار سید رفته و از وی خواهش می‌کند تا برای انجام امور شرعی مراجعان شهرها و روستاهای اطراف (عمدتاً از بروجرد، همدان و ملایر) در کرهرود باقی بماند. میر محمد که احساس کرد وظیفه سنگینی بر دوش وی نهاده شده در قریه کرهرود ساکن شد و 35 سال در حوزه درسی آنجا به فعالیت پرداخت

میرعلی‌محمد مکی بنای مدرسه علوم دینی را در قریه کرهرود گذاشت. بعد از تاسیس شهر اراک، دو تن از فرزندان وی به نامهای سیدمحمد و سیداحمد که به سیدین عراق مشهورند، در شهر اراک ساکن شدند و اداره و ریاست مذهبی و معنوی شهر را بر عهده گرفتند                                                                                                                                                      




تاریخ : جمعه 94/1/14 | 5:39 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

 

 

کرهرود سراسر افتخار 

...قلعه ای را بنا نهاد و به تأسی از کرج (آستانه فعلی)  آن را کرج ابودلف نام نهاد بدین ترتیب نخستین سلسله محلی شیعیان در منطقه کرهرود بنا نهاده شد   . هنوز هم قناتی که صحرای فیراسه را در کرهرود آب یاری می کند در عموم به قنات ابودلف مشهور است . پس از آن که مرداویچ زیاری جبال را از دست عباسیان خارج ساخت کرج ابودلف را به سردار خود علی پسر بویه سپرد . از همین جا بود که او پایه بزرگترین حکومت شیعه تا آن زمان را بنا نهاد ، حکومت آل بویه که بعد هابغداد را هم به زیر نفوذ خویش در آورد . از آن پس کمتر نشانی از کرهرود می توان یافت تا سلسله قدرتمند شیعه بعدی یعنی همان صفویه . با مهاجرت فقیهان امامی از جبل العامل لبنان به ایران عده ای از شیخ های همدانی به کرهرود می آیند و نخستین حوزه های دینی را در آن برپا می کنند . از این تاریخ کرهرود به یکی از مراکز مهم فقه امامی تبدیل می شود و حضور علمای کرهرود را در دوران صفویه ، زند و قاجار می توان در همه جا یافت . اوج این حضور را در دروان مشروطه و بیداری ایرانیان و بزرگانی همچون آیت الله آقا نورالدین عراقی و آیت الله آقا شیخ جواد واعظ کرهرودی می  توان دید



وجه تسمیه

کرهرود اسم بوده از برای رودی که از کرج سابق می‌گذشته و اکنون هم آن رود به نام رودخانه آستانه که لغت دوم کرج است معروف می‌باشد و رودخانه کرهرود هم از ناحیه قره کهریز یعنی سرزمین کرج سابق منشا می‌گیرد [لذا] آن را کرهرود یعنی رود کرج خوانده‌اند و ده واقع در کنار آن رود را هم کرهرود نامیده‌اند.

در لغت نامه دهخدا در باره این شهر آمده قصبه‌ای است میان اصفهان و همدان و ظاهراًکرج ابودلف همین قصبه‌است. (یادداشت مولف). مغولان آن را ترکان موران گویند.

در نواحی کره رود آن دو لشکر (لشکر ملک ارسلان عزالدین قیماز والی اصفهان و حسام الدین اینانج حاکم ری) به یکدیگر رسیدند و مانند بحر اخضر در جوش و خروش آمدند. چون از قنقر اولانک بگذشت و به کره رود رسید که مغول ترکان موران گویند...

این شهر که در گذشته کرج نام داشته مرکز حکومت آل ابی دلف بوده و ساخت آن را به ابودلف نسبت می‌دهند. به نظر می‌رسد که ابودلف در واقع مترادف خود نام کرج به معنی مساکن واقع در دامنه بالایی کوه بوده‌است که به غلط سازنده اساطیری آن محسوب شده‌است.

این شهر در گذشته نوعی مرکزیت داشته‌است به گونه‌ای که جلسه‌ای که در آن مکان مرکز ایالت تازه تاسیس عراق عجم (قلعه سلطان آباد) تعیین شد در این شهر برگزار شده‌است                                                             .

الحاق شهر به اراک

در تاریخ 5 تیر 1391 شورای عالی شهرسازی و معماری ایران به دلیل اتصال کامل نقاط شهری مذکور به شهر اراک، کارکردهای مستقیم جمعیت ساکن در شهرهای کرهرود و سنجان با شهر اراک و مراکز خدماتی آن، استقرار مراکز شهری مهم اراک از جمله پردیس دانشگاهی و دانشگاه اراک، دانشگاه علوم پزشکی اراک، بیمارستان امیرالمؤمنین (ع) و دانشگاه پیام نور در امتداد بلوار ورودی شهر اراک و مقابل شهر سنجان، عدم بضاعت مالی شهرداریهای کرهرود و سنجان برای ارائه خدمات مناسب به شهروندان و جلوگیری از مدیریت چندگانه بر اراضی و املاک متصل به شهر، توسعه ناموزون پیرامون شهر و یکپارچگی مدیریت شهری با الحاق این دو شهر به شهر اراک موافقت کرد

در تاریخ 10 فروردین ماه 1392، هیأت دولت با پیشنهاد وزارت کشور و تأیید رئیس جمهور از الحاق شهرهای کرهرود و سنجان به شهر اراک و تصویب آن به عنوان کلانشهر اراک خبر دادبر این اساس شهرهای کرهرود و سنجان به عنوان مناطق چهار و پنج شهر اراک شناخته شده و از خدمات شهرداری بهرمند می‌گردند.

از ویکی‌پدیا، دانشنامه? آزاد

 

این نوشتار کامل نیست. لطفاً به بهبود آن کمک کنید، یا درباره? اشکال در صفحه? بحث گفتگو کنید.

سادات کرهرود سلسله‌ای از سادات بودند که از جد هفتم به بعد در شهر کرهرود واقع در استان مرکزی زندگی می‌کردند. نسب این سلسله به امام سجاد چهارمین امام شیعیان می‌رسد.[1]

 

 

محتویات

نسب‌شناسی

شجره‌نامه‌ای از این سلسله وجود دارد که حاج اسماعیل عراقی در پشت کتاب دُرَر آیت الله عبدالکریم حائری یزدی به چاپ رسانده است. بر اساس این متن شجره نامه به صورت زیر بوده است:[2]

میرعلی محمد بن میرفخرالدین بن سیدهادی بن تاج‌الدین بن سید محمد بن سیدحیدر بن سید محمد (مکی) بن سید غیاث بن سید معصوم بن سید تاج‌الدین بن سید رضی‌الدین بن سید علی بن سید حسن بن سید محمد بن سید محمد بن محمد فخرالدین بن محمدرضی‌الدین بن سید زید بن سید داعی بن سید حسن بن سید محمد بن سید علی بن سید علی (الحریری) بن سید حسن (ابو محمد الافطس) بن سید علی (اصغر) بن امام زین‌العابدین.

هفتمین جد این دودمان، میرعلی‌محمد مکی است که مدتی قبل از بنای شهر اراک به این منطقه مهاجرت نمود. مزار وی در قبرستانی بنام تخت سید در کرهرود است و با آنکه ضریح ندارد معروف و مورد زیارت و محل نذورات است. قبرستان به اعتبار وی تخت سید نامیده شده است.[3]

از سید غیاث تا سید علی در شجره‌نامه، از بازماندگان حمله مغول به آوه بودند که از زندگی آنها سندی در دست نیست.[4]

ورود جد سادات به کرهرود

تاریخ ورود میر محمد مکی به کرهرود به درستی مشخص نیست. همین‌قدر مسلم است که وی در اواخر قرن دهم و در آغاز قرن یازدهم هجری قمری به سمت کرهرود آمده است، اما مقصد اصلی او شهرهای غرب ایران بود. جریان ساکن شدن میر محمد در کرهرود بدین گونه بوده است؛ گویند هنگامی که وی از آوه به سمت کرهرود رهسپار می‌شود نزدیک غروبخورشید برای ادای فرضیه نماز دنبال آب در اطراف کرهرود می‌گردد، چون آب پیدا نمی‌کند دستی بر خاک می‌زند و آب پدیدار می‌شود. یکی از اهالی که از آن سمت می‌گذشت با تعجب چشمه را می‌بیند و چون هزاران بار از منطقه گذرکرده بوده و چشمه‌ای در آنجا یافت نکرده بود با تعجب به سمت میر محمد می‌رود. میر محمد به وی می‌گوید:«برو به شیخ حسن بگو سید محمد آمده.» رهگذر به قریه کرهرود و نزد شیخ حسن کرهرودی می‌رود و واقعه را بر وی شرح می‌دهد. پس از آن شیخ به دیدار سید رفته و از وی خواهش می‌کند تا برای انجام امور شرعی مراجعان شهرها و روستاهای اطراف (عمدتاً از بروجرد، همدان و ملایر) در کرهرود باقی بماند. میر محمد که احساس کرد وظیفه سنگینی بر دوش وی نهاده شده در قریه کرهرود ساکن شد و 35 سال در حوزه درسی آنجا به فعالیت پرداخت

میرعلی‌محمد مکی بنای مدرسه علوم دینی را در قریه کرهرود گذاشت. بعد از تاسیس شهر اراک، دو تن از فرزندان وی به نامهای سیدمحمد و سیداحمد که به سیدین عراق مشهورند، در شهر اراک ساکن شدند و اداره و ریاست مذهبی و معنوی شهر را بر عهده گرفتند                                                                                                                                                      




تاریخ : جمعه 94/1/14 | 5:37 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()

به مناسبت فرخنده میلاد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

نگاهى به مقام قمر بنى هاشم علیه السلام      

 

معناى «کَرَّمْنا بَنى آدَمَ»

مسلّم است که در عالم هستى، از نظر استعداد، و به تعبیر حکما، قوه، هیچ موجودى مانند انسان نیست. براى اثبات چنین قضیه‏اى نیازى ندارد که ما براى شناخت ویژگى و موقعیت انسان، به سراغ کلمات حکماى الهى برویم، هر چند که در این زمینه حکما انصافاً زحمت کشیده‏اند و اسرارى را در این زمینه یافته و بیان کرده‏اند.

بهترین منبعى که ما باید براى شناخت ویژگى این موجود در عالم خلقت، به آن مراجعه کنیم، قرآن کریم و روایات اهل‏بیت: است که انسان‏شناس‏هاى کامل و جامعى هستند.

در سور مبارکه اسراء، سازنده، خالق و به وجودآورند انسان مى‏فرماید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى‏آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلًا» «1» خداوند متعال در این آیه تنها نمى‏گوید که انسان را گرامى داشته و او را به عنوان موجودى ارزشمند به حساب آورده است، و من هم به دنبال این نیستم که گرامى‏داشت و باارزش به حساب آوردن انسان را از طرف خداوند متعال روایت و نقد مى‏کنیم؛ چون گاهى قرآن مطالبى را از قول دیگران نقل مى‏کند، امّا این‏جا و در آیه مى‏فرماید: «کَرَّمْنا»، «حَمَلْنا»، «رَزَقْنا» و«فَضَّلْنا»، و در آن چهار حقیقت را بیان کرده و کنار هر چهار حقیقت، ضمیر جمع «نا»، قرار داده است. «نا» همان معناى «نحن» را مى‏دهد؛ «نحن» ضمیر جمع است. معناى این که خداوند سبحان، با این که احد، واحد و فرد است، در این جاى قرآن، خود را با ضمیر جمع مطرح مى‏کند، آن است که این وجود مقدس که هم حقایق را، هم اسماى حُسنى و صفات عُلیا را، به صورت یکجا پیش خود دارد، مى‏خواهد انسان را گرامى بدارد: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَمَ‏». امّا این گرامى داشتن انسان، به هندس هیکل او مرتبط نیست؛ چراکه هم موجودات عالم، داراى هندس هیکل هستند. کُرات هم هندس هیکل دارند؛ درختان هم هندس هیکل دارند؛ حیوانات هم آن را دارند، و چه بسا که بعضى از موجودات، زیبایى خاصى را در ظاهر خود دارند، در صورتى که انسان چنین زیبایى خاصى را درظاهر خود ندارد، مثل بعضى از عروس‏هاى دریایى و ماهیان که انگار پوست طبیعى‏شان از زیباترین پارچه بافته شده است، آن هم با زیباترین رنگ‏آمیزى که تماشاگران را به حیرت مى‏اندازد، ولى هیچ انسانى نقش، رنگ و زیبایى این پوست را ندارد؛ بلکه خداوند متعال انسان را گرامى داشت، به این که به او با ارزش‏ترین، شیرین‏ترین، پرمنفعت‏ترین و سودمندترین گوهر و شى‏ء باارزشى را که در این عالم ساخته و پرداخته، داده است؛ یعنى خداوند در این شاخه از طبیعت، عقل را قرار داده است؛ چنان‏که اگر ما عالم را به منزل یک درخت فرض کنیم و هم موجودات را هم شاخه‏هاى این درخت در نظر بیاوریم، تنها شاخه‏اى که با ارزش‏ترین میوه و گوهر در آن قرار داده شده، انسان است؛ خداوند به انسان عقل داد؛ عقلى که بنا به نقل از جلد اول اصول کافى در باب اول،خداوند سبحان درباره آن فرموده است: وقتى که آفریده شد، به او خطاب گشت، من مخلوقى محبوب‏تر از تو نیافریدم، و به عقل فرمود، من هر پاداشى را که به انسان بدهم و حتى این پاداش نهایى را که بهشت و فردوس اعلاست، تنها به خاطر تو است؛ چون عقل را که از انسان بگیرند، انسان دیوانه‏اى زنجیرى است، و همین‏طور به هر کس که دوزخ بدهم، تنها به خاطر تو، به او دوزخ مى‏دهم؛ براى این که این انسان به تو خیانت کرده و تو را به کار نگرفته است؛ تو را معطل کرده است؛ تو را با این عظمتت، گرفتار هفتاد نوع معطلى کرده است: پنیرشناسى، کره شناسى، شیرشناسى و اسکناس‏شمارى، در حالى‏که من تو را در انسان قرار دادم تا او با توسّل به تو، به من برسد؛ به مقام قرب من برسد و در این عالم، به ارزش‏ها دست پیدا کند، نه این که او بیاید تو را اسیر نمایدو پشت خواهش‏هاى شیطانى پنهان کند و در تاریکى نفس اماره تو را له سازد و من هم ببینم که ارزشمندترین گوهرم در عالم، به دست انسان دارد، نابود مى‏شود و من هم در برابر این نابود کردن، کارى انجام ندهم.

در حقیقت، خداوند متعال مى‏خواهد به انسان بگوید، اگر سنگى به شیش پنجره خانه‏ات بزنند، شیشه‏اى که با دو سه هزار تومان مى‏توانى شکسته شدن آن را جبران کنى، داد و فریادت در مى‏آید و عربده مى‏کشى؛ پسر سنگ‏انداز را مى‏آورى و به صورتش سیلى مى‏زنى، و بعد به درب خان آن پسر مى‏روى و بر سر بابایش داد و هوار مى‏کشى، یا این که اگر کسى تیشه بردارد و یک آجر خانه‏ات را بیرون بکشد، یا کسى با نوک چاقو کتت را پاره کند، و یا به ماشینت خشى بیاندازد، تو مى‏خواهى زمین و آسمان را به هم بدوزى. آن وقت کسى بیاید یکى‏ از باارزش‏ترین مخلوقات من را که به او امانت داده‏ام تا با آن به من برسد، به اسارت بگیرد و در تاریکى‏هاى متراکم گناه، آن را گم نماید و من هم در برابر چنین کارى، هیچ عکس‏العملى نشان ندهم؛ یعنى من خدایى هستم که در مقابل نابود شدن ارزش‏ها، این قدر بى‏تفاوتم.

قرآن و روایات، ملاک هم برنامه‏هاى ارزشى را عقل قرار داده‏اند، و درجات بهشت، به تناسب درجات عقل است؛ انسان با آن مى‏تواند، خوب و بد را و حق و باطل را تشخیص و تمییز دهد.

معناى «کَرَّمْنا بَنى آدَمَ‏»، این است که ما بنى‏آدم را با دادن عقل تکریم نمودیم؛ چنان‏که اگر عقل را از انسان بگیرند، او دیگر تکلیفى ندارد، و خدا هم با او کارى نخواهد داشت؛ خداوند بر هیچ بى‏عقلى نماز و روزه را واجب نکرده است، و تنها غیرعاقل، جزء حیوانات زنده است.

 

معناى «وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»

 

هر موجود زنده‏اى در جاى خاصى زندگى مى‏کند، و آن موجود هم براى ادام حیات خود، از همان جاى خاص مایه برداشت مى‏کند؛ هیچ وقت، این ماهى از آن منطق آبى که در آن زندگى مى‏کند، بلند نمى‏شود به داخل شهرها بیاید و آن ماى لازم براى ادام حیات خود را، از داخل شهرها بگیرد؛ زیرا اگر ماهى از آب بیرون بیفتد، مى‏میرد؛ همین‏طور است اگر پرندگان هوایى بى‏پر بشوند؛ چون آن‏ها فضاى معینى براى زندگى دارند؛ حیوانات صحرایى هم فضاى معیّنى براى حیاتشان دارند؛ حیوانات جنگلى هم فضاى معینى براى زندگى‏شان دارند؛ اما انسان این قدر ارزش دارد که تمام بر و بحر را براى او قرار دادند، و هم جاده‏هاى زمین و دریا را بر روى او باز کردند تا در هر فضایى که بخواهد، برود زندگى کند. اکنون فضانوردان چندین ماه به آسمان مى‏روند و در آن جا مى‏مانند. اگر انسان بخواهد در دریا زندگى کند، مى‏تواند مدتى طولانى بر روى اسکله‏ها وکشتى‏هاى بزرگ زندگى کند؛ همین‏طور انسان مى‏تواند در جنگل، صحرا و کویر زندگى کند. و به طور کلى خداوند مى‏گوید، ما براى انسان، همه جا را جاى زندگى قرار دادیم و در همه جا او مى‏تواند از هم امکانات آن مکان استفاده کند؛ یعنى سفر زندگى، براى او عام است، و براى دیگر موجودات، خاص است؛ جاى ماهى، آب است؛ چنان‏که‏جاى پرنده هم هواست؛ همین‏طور جاى چرندگان هم بیابان‏هاى آفریقا و کویرهاى عرب است؛ جنگل هم جاى شیر، گراز، خوک و از این قبیل حیوانات است؛ اما همه جاى خشکى و دریا، جاى زندگى انسان است.

 

معناى «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ»

 

من پروردگار، هم موجودات زنده در دنیا را در خوراک آزاد گذاشتم تا هرچه از حرام و حلال مى‏خواهند بخورند؛ سگ که مى‏میرد، لاش آن را پرندگانى، چون: کرکس مى‏خورند، و چنین غذایى، خیلى براى آن‏ها خوشمزه است. آن‏ها لاش گرگ و شیر را هم مى‏خورند؛ چنان‏که سگ هم لاش شیر را مى‏خورد. سگ استخوان خشک خوک و یا سگ دیگر را مى‏خورد و برایش فرقى هم نمى‏کند. خلاصه، خداوند متعال تمام موجودات زنده را در نجاست‏خوارى، مردارخوارى و حرام‏خوارى آزاد گذاشته و آن‏ها در خوردن چنین چیزهایى آزادند. تنها موجوداتى که خداوند متعال رزق طیب براى آن‏ها قرار داده، بنى‏آدم است. آن‏ها باید بر سر سفره‏اى تمیز بنشینند؛ چون آن‏ها موجودى ویژه‏اند، باید سر یک سفره پاک بنشینند. خوراک گوشت بنى‏آدم، مخصوص است، در حالى که گوشت سگ را سگان دیگر، خرس‏ها و گرازها مى‏خورند. گوشت گراز هم خوراک شیر است؛ چنان‏که گوشت شیر هم خوراک سگ است؛ ولى خداوند خوراک انسان را گوشت چهارپایان و بهیمه‏الانعام قرار داده، گوشت پاکیزه‏اى که نسبت به اخلاق انسان مضر نیست؛ نسبت به عقل او ضررى ندارد؛ نسبت به خطوط زیباى الهى که در روان او موجود است، ضررى نمى‏رساند.

«وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ‏»، چه طیبات ذاتى باشند و چه طیبات عرضى، فرقى نمى کند، و تنها باید حلال بودن و طیب بودن غذا، سر سفره انسان رعایت شود: «یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِى‏ الْأَرْضِ حَلالًا طَیِّباً.» «2»؛ چون خداوند متعال خوردن حلال‏آلوده را هم براى انسان حرام کرده است.

اگر در آبگوشت یک قطره خون افتاد، ما باید آن را دور بریزیم. این ریختن هم اسراف نیست؛ زیرا خوردن چنین آب‏گوشتى حرام است؛ همین‏طور اگر در هجده کیلو روغن آب شده در حلب، یک فضل موش افتاد، خداوند راضى نیست که یک ذر آن در بدن ما انسان‏ها بیاید؛ چون چنین روغنى نجس و حرام است؛ براى این که توى انسان، مهمان ویژ منِ پرودگار در این عالم هستى؛ توى انسان، موجود خاص من، در این عالم هستى؛ تو مصداق «کَرَّمْنا» ى من هستى و بقیه موجودات‏ چنین نیستند؛ تو مصداق «حَمَلْنا» هستى و مى‏بینى بقى حیوانات چنین نیستند. اگر حیوانى دریایى باشد، باید در دریا زندگى کند، و اگر حیوانى صحرایى باشد، باید در صحرا زندگى کند و اگر حیوانى هوایى باشد، باید در هوا زندگى کند، و اگر حیوانى جنگلى باشد، باید در جنگل زندگى کند، ولى هم خشکى و هم دریا، جاى زندگى توست. من به توى انسان قدرت پیمودن اقیانوس‏ها را دادم. ساخت این کشتى‏هاى پانصد هزار تنى، کار تو نیست؛ کار مغز تو است که ساخت فکر من است، پس ساخت کشتى در واقع، کار من است، و اگر به کشتى اجازه ندهم که در این دریا باشد و راه برود، این بار پانصد هزار تنى را که زیر آن، شُل‏ترین مایع است، دهن باز مى کند، و این کشتى به اعماق آن فرو مى‏رود.

در نتیجه، ساخت کشتى هم مربوط به فکر من است؛ چون مغزى که دربار ساخت آن فکر مى‏کند، متعلّق به من است. من خداوند این مغز را به توى انسان دادم؛ تخت کشتى را من به تو دادم؛ آهن و میخ این کشتى را من به تو دادم؛ راه هماهنگ کردن این اجزاء را من به تو دادم. خلاصه، ساخت کشتى کار تو نیست؛ توى انسان، استقلالى در این امور ندارى؛ چون تو مهمان ویژه‏اى هستى، من این قدر به تو فضا دادم.

«الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ الَّذى یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراهِ وَ الْإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِث‏» «3»،

من پروردگار، هر چیزى را که آلوده است، حرام کرده‏ام. حتى بعضى از مراجع فعلى ما، و البته، مراجع گذشت ما و فکر مى‏کنم من فتواى صد و ده نفر آن‏ها را دیده باشم که به حرمت کشیدن تریاک فتوا داده‏اند؛ چون دود آن را از خبائث مى‏دانند؛ چرا این دود تریاک، حرام است؛ چون خداوند این دود خبیث را براى مهمان ویژه‏اش نپسندیده است.

بعضى از مراجع فعلى ما، محض ارزش انسان که باید از خبائث دور بماند، به طور علنى، سیگار را هم حرام مى‏دانند و به آن فتوا مى‏دهند و مى‏گویند، دود سیگار هم از خبائث است. شماى انسان، مهمان‏ ویژ پروردگار هستید؛ شما مصداق «رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ‏» هستید؛ شما نباید دود بخورید و این خوردن، حرام است.

این حقایق را باید از بیدارانى که حقیقت را مى‏بینند، پرسید. زمانى واعظى از زنجان مى‏آمد، البته، گاهى، و نه همیشه. من او را ندیده بودم. فکر مى‏کنم آن موقع من تازه به دنیا آمده بودم و چند سالم بود که او از دنیا رفته بود، ولى من هم در همدان و هم در تهران، پامنبرى‏هاى فهیم او را دیدم که هم این افراد مُردند و هم کسانى که به آنها خیلى مربوط بودند و با آن‏ها همسفر مى‏شدند. من این دو طایفه را دیدم. به شهادت این دو طایفه، از این خطیب براى من خاطراتى نقل شد، از جمله این که نام این خطیب حاج ملا آقاجان بود؛ وقتى مصیبت مى‏خواند، نه تنها دید مردم را مى‏گریاند، بلکه تمام در و دیوار را هم به گریه مى‏انداخت و خود او هم دگرگونى‏هاى مختلفى پیدا مى‏کرد. در مجلس هم تصرّف مى‏کرد و نمى‏گذاشت چشمى بى‏گریه بماند و چشم خشک را راه مى‏انداخت. وقتى ملا آقاجان در یک جا منبر داشت و کسى هم از اخلاق او مطلع نبود، در حالى هزار نفر هم پاى منبر او بودند، در اوج منبر، و یا در اوج مصیبت، تا یک نفر کبریت به سیگار مى‏زد، فوراً سخن خود را در منبر قطع مى‏کرد و از منبر پایین مى‏آمد و مى‏گفت، فرشتگانى که اجازه گرفته بودند، در مجلس ابى‏عبدالله (ع) شرکت کنند، با روشن شدن سیگار، رفتند، من هم دیگر نمى‏توانم منبر را ادامه بدهم. مستمع‏هاى خوب من رفتند.

انسان ارزش دارد، براى این که «رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ‏».

 

معناى «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلًا»

 

مى‏خواهم دربار جمل چهارم و فهم از این جمله سخن بگویم. من قبل از این که جمل چهارم را بخوانم، مى‏خواهم با یقین و با قاطعیت بگویم، کلم «کثیر» در این آى قرآن، به معناى کل است، نه به معناى بسیار. به دلیل این که خدا در قرآن وقتى که دربار شیطان بحث مى‏کند، مى‏گوید: «وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ‏» «4»: اکثر شیاطین دروغگو هستند؛ معناى این سخن، بنابر این که «کثیر» به معناى بسیار باشد، این خواهد بود که ما شیطان راستگو هم داریم؛ کسى که راستگو باشد، دیگر شیطان نیست. وقتى خداوند شیطان را لعنت کرده، به این معنا خواهد بود که بعضى از راستگوها را لعنت و رجم کرده است، در حالى که خداوند سبحان، راستى را که لعنت نمى‏کند؛ راستى را که رجم نمى‏کند؛ راستى را که به جهنم نمى‏برد. خداوند در برابر گفت شیطان در گمراه نمودن انسان‏ها از راه راست، قسم خورد که من توى شیطان و پیروانت را همگى به جهنم مى‏برم‏ «5»؛ یعنى خداوند هم شیاطین را به جهنم مى برد، پس این جا هم کلم «کثیر»؛ به معناى کل است، پس معناى آیه، این نیست که ما بنى‏آدم را بر کثیرى از آفریده‏ها برترى دادیم؛ بلکه این است که بنى‏آدم را بر هم آفریده‏هایمان برترى دادیم. مضمون آیه، از این قرار مى‏شود که‏ اول من پروردگار هستم و بعد انسان است، و بعد هم باقى موجودات، و توى انسان، وسط بین من خدا و هم موجودات هستى؛ توى انسان بعد از من هستى و فوق هم مخلوقات.

وقتى توى انسان این موقعیت را شناختى و خودت را فهمیدى و دانستى، خواهى دید، در برترى، اول خدا قرار دارد، و بعد انسان، و بعد جهان با هم موجوداتى که دارد، هر کس که مى‏خواهد باشد، مى‏خواهد این کس جبرئیل (ع) باشد، و یا میکائیل (ع)، و یا اسرافیل (ع)، و یا عزرائیل (ع)؛ مى‏خواهد این کس از ملائک عرش باشد، و یا از ملائک حول عرش. در هر حال، اول خدا برتر است، بعد انسان، و بعد سایر موجودات.

حالا وقتى مى‏آیم به سراغ این انسان‏ها، مى‏بینیم که برخى از انسان‏ها، نسبت به برخى دیگر از انسان‏ها برترى دارند؛ یعنى این گونه نیست که مجموع‏ حقایقى که عبارت‏هاى «کَرَّمْنا»، «حَمَلْنا»، «رَزَقْنا» و «فَضَّلْنا» بیان مى‏کنند، نسبت به هم انسان‏ها یکسان باشند؛ چراکه در رأس هم انسان‏ها، انبیاء و ائمه: قرار دارند.

از این جا به بعد بحث را، باید بهتر در آن دقت کرد. کسى نگوید، چرا در روز تاسوعا شما سراغ این بحث رفته‏اید؟ اتفاقاً مى‏خواهم بگویم، من دارم بحث روز تاسوعا را مطرح مى‏کنم، بحثى نو، زنده و تازه که تاکنون از کسى شنیده نشده است.

طبق حیاتى که قرآن بیان مى‏کند، در میان مجموع انسان‏ها، انبیاء و ائم طاهرین:، برترین هستند. در میان انبیاء هم نسبت به همدیگر برترى وجود دارد که دیگر در دایر وجودى خود آن‏ها مطرح است: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ‏» «6»، در این آیه، خداى متعال مى‏گوید که در انبیا، عده‏اى بر برخى دیگر از آن‏ها برترى دارند؛ پنج تاى از آن‏ها بر صد و بیست و چهار هزار نفر برترى دارند: نوح، ابراهیم، موسى عیسى: و پیغمبر (ص). در این پنج نفر، یک نفر بر همه برترى دارد که پیغمبر است. پس او برترین انسان است. دیگر چه کسى هم‏سنگ پیغمبر (ص) است.

آیا ابراهیم چنین است؟ باید بگویم، نه، این پنج پیامبر با هم، برتر از هم پیامبران هستند. از در آن پنج تا هم فاکتورگیرى شده، و یک نفر نسبت به هم آنان، برتر است.

 

على (ع) جان پیامبر (ص)

 

کسى از پیامبر اکرم (ص) مى‏پرسد شما در این برترى بر صد و بیست و چهار هزار پیامبر، آیا شریک هم دارى؟ قرآن در جواب او مى‏گوید: بله، یک نفر در این برترى بر کلّ انبیاء، با توى پبامبر شریک است، کسى که من از طرف خدا از او تعبیر مى‏کنم به جان تو: «نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ‏» «7» که فردا دیدند پیامبر راستگو که گفته بود، هم فرزندانمان را براى مباهله مى‏آوریم و لفظ فرزند را به صورت جمع آورده بود، بعد تنها دو فرزند را آورده، و با این که گفته بود، تمام زنان ما را مى‏آوریم، و بعد دیدند، او تنها یک خانم را به نام فاطمه (س) آورده؛ همین‏طور گفته بود، تمام جان‏هاى‏مان را مى‏آوریم، بعد دیدند این پیغمبر راستگو با خود فقط على را آورده است؛ یعنى حسن (ع) و حسین (ع) من، همه فرزندانش هستند، و زهرا (س) به تنهایى، هم زنانش است، و على هم به تنهایى همه جان‏هایش هست، پس به دلیل این آیه، على (ع) از هم انبیاء به طور یقین، برتر است و در آن، شکى هم وجود ندارد. پس پیامبر اکرم (ص) و على (ع)، برترین است، و پیامبر اکرم (ص) نمى‏توانست بى‏على زندگى کند. پیامبر اکرم (ص) با به وصلت در آورن دختر خود براى على (ع)، زمینه به وجود آمدن یازده امام معصوم: دیگر را به وجود آورد. بدون وصلت با على (ع)، این یازده امام از هیچ کس دیگر به وجود نمى‏آمدند؛ چون یازده امام در خزان وجود على (ع) تعبیه شده بود. در بیست و سه سال رسالت خود هم اعلام کرد، یک نفر از امت من، در قیامت نمى‏تواند بى‏امضاى على (ع) از صراط رد بشود. از پیامبر اکرم (ص) نقل شده و ناقل هم امام رضا (ع) است که خداى عزّ و جلّ گفت: «وَلَایَهُ عَلِىِّ بْنِ أَبِى‏ طَالِبٍ حِصْنِى فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِى أَمِنَ مِنْ عَذَابِى» «8»

همین‏طور پیامبر اکرم (ص) اعلام کرد، هر انسانى از دنیا برود و على (ع) از او راضى نباشد، آمرزیده نخواهد شد. «9» نیز حضرت اعلام کرد: خداى متعال سه هزار تا اسم دارد که هزار تاى آن‏ها را پیش مردم گذاشته و در دعاى جوشن کبیر، آن‏ها را آورده، و هزار تاى آن‏ها را به انبیا تعلیم داده است که آنان آن اسامى را به مردم نگفتند، و هزار تا از آن اسامى را هم به خود اختصاص داد و به انبیا هم خبر نداد، و ما حالا از این سه هزار اسم خبر داریم.

خداى متعال در ازل که مى‏خواست خود را نامگذارى کند، از این سه هزار نام، اولین نامى که براى خود انتخاب کرد، على بود: العلى العظیم. «10»

 

مقام قمر بنى‏هاشم (ع) از زبان حسین (ع)

 

یک بار دیگر آنچه گفته شد، را مرور مى‏کنیم:

1. تکریم نمودیم انسان را، نه دیگران را؛

2. حمل نمودیم، این موجود را؛

3. از پاکیزه‏ها روزى دادیم این موجود را؛

4. این انسان را بر همه موجودات برترى دادیم و گفتیم که منظور از «کثیر» در آیه، معناى کل است؛

5. در میان انسان‏ها هم گفتیم که صد و بیست و چهار هزار پیامبر و امامان برترین هستند، و در میان آنان هم پنج اولوالعزم وجود دارند که برترین هستند، و در میان این پنج اولوالعزم هم پیامبر اکرم (ص) برترین است و على (ع) نیز در این برترین بودن، با او شریک است.

سخنم را به طور خلاصه یک بار دیگر بیان مى‏کنم تا آنچه شنیده‏اید را یک بار دیگر مرور کنید. آنچه گفته شد، بحثى قرآنى خالصى بود که مستند هم سخنانش هم آیات بود. روایتى هم اگر گفته شد، مرتبط به آیات بود. از میان هم هستى، فقط به على (ع) نگاه کنید. وقتى در آین ذهن خود، به على (ع) نگاه کردید، قلب و مغز شما کاملًا متوجّه على (ع) خواهد شد. حضرت على (ع) با آن عظمتى که داشت، در ماجرایى، خطاب به‏ حسین (ع) گفت: «فداک أبوک» «11»: پدرت على فدایت.

آن وقت در همین یک و دو ساعت مانده به غروب روز تاسوعا، این حسین (ع) به قمر بنى‏هاشم (ع) گفت: من فدایت!

مدرک این حرف کجا است؟ آرى، من فداى قلمى بشوم که این جمله را نوشت: ابى‏عبدالله (ع) به قمر بنى‏هاشم (ع) گفت: «بنفسى انت»: حسین قربانت برود. آن دستى که این سخن را نوشته، دست شیخ مفید در کتاب ارشاد است‏ «12»، قلم یکى از بالاترین علماى شیعه که اهل سنت هم او را قبول‏ دارند. به راستى، چه کسى مى‏تواند بهتر از حسین (ع) مقام قمر بنى هاشم (ع) را بفهمد؟

پی نوشت ها:

 () 1. اسراء: 70: به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم، و آنان را در خشکى و دریا [بر مرکب‏هایى که در اختیارشان گذاشتیم‏] سوار کردیم، و به آنان از نعمت‏هاى پاکیزه روزى بخشیدیم، و آنان را بر بسیارى از آفریده‏هاى خود، برترى کامل دادیم.

(2) 1. بقره: 168: اى مردم! از آنچه [از انواع میوه‏ها و خوردنى‏ها] در زمین حلال و پاکیزه است، بخورید.

(3) 1. اعراف: 157: همان کسانى که از این رسول و پیامبر «ناخوانده درس» که او را نزد خود [با همه نشانه‏ها و اوصافش‏] در تورات وانجیل نگاشته مى‏یابند، پیروى مى‏کنند پیامبرى که آنان را به کارهاى شایسته فرمان مى‏دهد، و از اعمال زشت بازمى‏دارد، و پاکیزه‏ها را بر آنان حلال مى‏نماید، و ناپاک‏ها را بر آنان حرام مى‏کند

(4) 1. شعراء: 223.

(5) 1. اشاره به آى هشتاد و پنجم سور ص «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ»

(6) 1. بقره: 253.

(7) 1. آل‏عمران: 61.

(8) 1. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام ج 2، ص 136، حدیث 1.

(9) 2. المحاسن، ج 1، ص 89 از پیامبر اکرم 6 نقل کرده است: التَّارِکُونَ وَلَایَهَ عَلِىٍ 7 الْمُنْکِرُونَ لِفَضْلِهِ الْمُظَاهِرُونَ أَعْدَاءَهُ خَارِجُونَ عَنِ الْإِسْلَامِ مَنْ مَاتَ مِنْهُمْ عَلَى ذَلِکَ. هم‏چنین على بن یونس نباطى بیاضى، الصراط المستقیم، ج 2، ص 57، در حدیثى از پیامبراکرم 6 نقل کرده است: فإن رضا على رضا الله و غضبه غضب الله ...

(10) 1. الکافى، ج 1، ص 113، حدیث، در حدیثى از امام رضا 7 آورده: فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ الْعَلِىُّ الْعَظِیمُ لِأَنَّهُ أَعْلَى الْأَشْیَاءِ کُلِّهَا.

(11) 1. ابن ابى‏حدید، شرح‏نهج‏البلاغه، ج 11، ص 253.

(12) 2. الإرشاد، ج 2، ص 90: قال له العباس بن على رحمه الله علیه: یا أخى أتاک القوم فنهض ثم قال: یا عباس! ارکب بنفسى أنت یا أخى.

 

 

 مطالب فوق برگرفته شده از 

کتاب : نگاهى به مقام قمر بنى هاشم علیه السلام      

نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان




تاریخ : دوشنبه 93/3/12 | 3:13 عصر | نویسنده : سیدمرتضی ناصری کرهرودی | نظرات ()
<< مطالب جدیدتر مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.